-
بند اعدامی ها______________
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید
http://cimin.persiangig.com/viewphoto.jpg
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسیددر بهـــــاری روشن از امــواج نـــور
در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور
یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور
مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید
روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا
روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر
ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا
دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار
گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد
ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود
من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد
خـاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند
آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب
گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند
بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند
پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من
چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند
روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای من
در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد
بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای
در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای
تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود
روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی
در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شود
می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب
روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا
چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای
خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا
لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا
می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !
بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو
قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک
بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد
نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ
گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه
فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ
(فروغ فرخزاد)
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
که من از اینهمه دیوار بدم میآید
https://encrypted-tbn2.gstatic.com/i...OGLpEnCti8Npz0
مار از پونه، من از مار بدم میآید
یعنی از عامل آزار بدم میآید
هم ازین هرزه علفهای چمن بیزارم
هم ز همسایگی خار بدم میآید
کاش میشد بنویسم بزنم بر در باغ
که من از اینهمه دیوار بدم میآید
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبردار بدم میآید
ای صبا! بگذر و بر مرد تبردار بگو
که من از کار تو بسیار بدم میآید
عمق تنهایی احساس مرا دریابید
دارد از آینه انگار بدم میآید
آه، ای گرمی دستان زمستانی من
بیتو از کوچه و بازار بدم میآید
لحظهها مثل ردیف غزلم تکراریست
آری از اینهمه تکرار بدم میآید
شعر از محمد سلمانی
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
شکل خودم شدم... تلخ و بدون ره
در انتهاي خويش، حال مرا بفهم
شکلي شبيه خود، با چشم گريه سوز
باور نميکنم، آئينه را هنوز...[golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
از پشت اين سکوت، از اين نقاب و نقش
حال مرا بفهم، جرم مرا ببخش
امروز بهترم، حوا بيا ببين
دلتنگ من مباش، من مرده ام... همين[golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم
چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟
چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم
کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم [golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
http://upload.tehran98.com/img1/siqtmzloemykqn0vi9q.jpg
گرم و زنده بر شنهای تابستان زندگی را بدرود خواهم گفت.
گرم و زنده بر شنهای تابستان زندگی را بدرود خواهم گفت.
تا قاصد میلیونها لبخند گردم . تابستان مرا در بر خواهد گرفت و دریا دلش را خواهد گشود.
تا قاصد میلیونها لبخند گردم . تابستان مرا در بر خواهد گرفت و دریا دلش را خواهد گشود.
زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت.
زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت.
زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت
آخ . زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
زندگی چیست؟؟
زندگی دویدن به سوی مرگ است
اخراج شدن از دامان هستی
تبعید به نیستی
چه جالب است انسان
دنبال
جاودانگی پس از پوچی
برد پس از باخت
چه خوب گفت صادق :
مرگ، مادر مهربانی است
که آغوشش را برای من طوفان زده باز کرده1
مرگ امیدوارترین لحظه در نا امیدی هاست
امید رسیدن به تجربه یک کبریت
خنده دارست نه
در جعبه چوب کبریت ها همه هم اندازه ایم،همه یکرنگیم
کسی نیست دیگران را بسوزاند،
تا خود گرم لذت شود.
مرگ تنها در 3 چیز خلاصه میشود
در 3 نقطه در پایان
پس ...2
-------------------------------------------------
پی نوشت :
1.مرگ، مادر مهربانی است که بچه ی خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده، نوازش میکند و می خواباند.(صادق هدایت)
2. این متن بالا از خودم هست و به صورت فلبداهه نوشتم،پس اگه کمی و نقصی داره ببخشید.[golrooz]
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
راستی ممنون از ایجاد کننده تاپیک
تاپیک جذب کننده همینه،قصد پست گذاشتن نداشتم ولی مجبورم کرد[golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
مرگ
واژه ایی هزار تو
ولی حقیقتی یکه
حقیقتی که با تمام تلخیش ،شیرینی دارد که با یکبار حس کردنش،خودمان را برایش فدا میکنیم
حتی شیرین تر از لب لیلی برای مجنون
لب لیلی مجنون را دیوانه کرد
ولی شیرینی مرگ مجنون را با خود تا ابدیت برد
امروز خواندم عشق یعنی حال خوب داشتن
تازه میفهمم کسانی که خودکشی میکنند،حالشان بد نیست
حالشان خیلی هم خوب است
چون عاشق مرگ شدند
نمیدانم چرا اینهمه کلمه برای توصیفش خرج میکنم
چوب خطم پیش معین بالا رفته
همین روزهاست که کت بسته به زندان لال ها بروم
پس مرگ همان چیزی است که همه چیز هست ولی هیچ چیز نیست
----------------------------------------------------------------------------
آقا من شرمندم
من میرم دیگه اینم یدفعه داشتم برای خودم میگفتم ،گفتم برای شما هم بنویسم[khejalat]
شب خوش[golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
تنهاییم
را با باکسی قسمت نخواهم کرد..
یکبار قسمت کردم ،
چند برابر شد..
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
فریادش را می شنوم
در پایان اندیشه
که در زندان است
و خنده هایش را می شنوم
که در پایان شعر من
گرفتار است
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
این بود زندگی من....
میزی برای کار....
کاری برای تخت....
تختی برای خواب....
خوابی برای جان....جانی برای مرگ....مرگی برای یاد....یادی برای سنگ...
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
دیگر نمی گذارم
ای دل بازیچه دست شوی
امشب میرویم
من و تو
با هم
تنها
بدون این لاشه
آماده رفتن هستی
پس بکش تیغ را...
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
دیـــــر
ظهر در نور فقیرانه اش روشن شده ,
دریای سیاهی در قبرش غرق میشود,
این آخرین نور دنیاست,
بی رنگ ترین نوری که وجود دارد
در باطلاق ها علف ها و درختان می لرزند,
در رگهای درخت قان,درد شاخه می کشد.
رنگ زمان می پرد ,فضا مریض می شود,
کشتی خاموش و بی جان در دریای مرده ایستاده است.
هوا جریانی خاکستری دارد,
کلاغ فریاد می زند,
جنگل به خواب می رود.
و مرا آبشار سریع اشکی,
از پایان و درد شعله ها جدا می کند.
فروغ[golrooz]
برگرفته از کتاب مرگ من روزی
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
دیدن خودم از بالا هم تماشایی بود
منم مثل همه آدمایی بودم که داشتند برای اعدامم
کف میزدند
فقط یه تفاوت داشت
این بود که طناب دور گردن من معلوم بود
ولی طناب دور گردن اونا نه
من که در 10 ثانیه مردم
ولی شما تو این دنیا ذره ذره میمیرید و
یک عالم بهتون میخندند[golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
تو برو ، من هم برای اینکه راحت بروی میگویم : باشد ، برو خیالی نیست …
اما کیست که نداند بی تو تنها چیزی که هست خیال توست !
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
غمگینم همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر میکند که چگونه بمیرد ؟
گرسنه و آزاد یا سیر و اسیر …
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
روزها رفتند و من دیگر ، خود نمیدانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم ؟
بگذرم گر از سر پیمان ، میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید ، عاقبت روزی به دیدارم
(فروغ فرخزاد)
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
هرکه آید گوید :
گریه کن ، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من میگریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم [golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
نه صدای تو می آید
نه صدای قلبم
ما چه عاشقانه مرده ایم ![golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
انسان فقط از جنگ ، زلزله و سیگار نمیمیرد ؛
انسان روزی از لبخندهایی که نمیزند
و اشکهایی که نمیریزد
خواهد مرد !
[golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
دیرگاهیست که تنها شده ام / قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است / باز هم قسمت غم ها شده ام
دگر آئینه ز من با خبر است / که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم / همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید / تا نبینم که چه تنها شده ام . . .
[golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد
[golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
میخواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
حسین پناهی
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
قانعــم...!اوقسمت من نبود...!
مال مردم بـــود...!
قربون دل خودم كه مـــال مردم خـــور نيســت...!!
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
گناهانم را دوست دارم!
بیشتر از تمام کارهای خوبی که کردهام ، میدانی چرا ؟!
آنها واقعیترین انتخابهای من هستند!
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ . . .
ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺯﺩﯾﺪﯼ . . .
ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﭘﮋﻣﺮﺩﯼ . . .
ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ . . .
ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ . . .
ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻤﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯼ . . .
ﺣﺘﯽ ﻧﻤﮑﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﯽ . ..
ﻫﻤﻪ . . .ﺣﻼﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ !
ﺟﺰ " ﻟﺮﺯ ﺩﻟﻢ ﺩﺭﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﻮﺳﻪ !"
ﺣﺮﺍﻣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
خیالت راحت!
دل شکسته ها نفــــرین هم بکــنند، گیــرا نیست...
نفــرین تــه دل می خواهد!
دلــِ شکسته هم که دیگر ســر و تــه ندارد...
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
همه ترانه هام
توی گریه گم شدن
زیر پام خیس شد از اشکام
تو بازم نیومدیــــــــــــــ
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
من شعر مرگ را برای لبانم خواستم
و همه آنها آهنگ بد نوای زندگی را نعره میزدند
کویر لبهایم
سکوت اشکهایم
زندان سینهام
پاهای لرزانم
من یک انسانم
مثل همه آنها٬
مثل تو......
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم
[golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت …[golrooz]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
تو نیستی وخورشید
غمگین تراز همیشه غروب خواهد کرد
ومن دلتنگ ترازفردا
به تو فکرمیکنم
چقدردوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور وچشمان مهربانت
درنگاهم خیره میشد
اکنون که بازوان خاک
پیکرت رادرآغوش گرفته است
کلمه های سیاه پوش شعرم
برایت مرثیه های دلتنگی سروده اند
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را
بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم
فـرمـول وار ؛
مـرتـب و بـی نـقـص …
و تــو
بـا یـک اشـاره
هـمـه چـیـز را
در هـم می ریــزی …
در شرح حال گل
بنویسید خار را
بر هم زنید : خوب و بد روزگار را .
[narahat]
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
چشم تو
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
میتابانی
بال مژگان بلندت را
میخوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته میگردانی
موج موسیقی عشق
از دلم میگذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم میگردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم میکند ای غنچه رنگین، پرپر
من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را میبینم
بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش میگفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
فریدون مشیری
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
خوبترین حادثه
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام!
محمدعلی بهمنی
-
پاسخ : بند اعدامی ها______________
اینجا بر تختهسنگ
پشت سرم نارنجزار
رو در رو دریا مرا میخواند
سرگردان نگاه میکنم
میآیم، میروم، آنگاه در میابم که همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی، کنون ابر و ملال انگیر
سپید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاهجامه ام با موی سپید
میآیم، میروم، میاندیشم که شاید خواب بودهام
میاندیشم که شاید خواب دیدهام
خواب بودهام، خواب دیدهام
عطر برگهای نارنج، چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا میخواند
میاندیشم که شاید خواب دیدهام
میاندیشم که شاید خواب بودهام، خواب دیدهام
اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی، کنون تلخ و ملال انگیر
سپید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاهجامهام با موی سپید
میآیم، میروم، میاندیشم که شاید خواب بودهام
میاندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بودهام، خواب دیدهام
عطر برگهای نارنج، چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا میخواند
میاندیشم که شاید خواب بودهام
میاندیشم که شاید خواب دیدهام . خواب بودهام
اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست
فرهاد مهراد