-
اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
لنگستن هيوز نامي ترين شاعر سياهپوست آمريکايي ست با اعتباري جهاني. به سال ١٩٠٢ در چاپ لين (ايالت ميسوري) به دنيا آمد و به سال ١٩۶٧ در هارلم (محله ي سياهپوستان نيوي ورک) به خاطره پيوست.
در شرح حال خود نوشته است:
<تا دوازده ساله گي نزد مادربزرگم بودم زيرا مادر و پدرم يکديگر را ترک گفته بودند. پس از مرگ مادربزرگ با مادرم به ايلي نويز رفتم و در دبيرستاني به تحصيل پرداختم . در ١٩٢١ يک سا لي به دانشگاه کلمبيا رفتم و از آن پس در نيويورک و حوالي آن بر اي گذران زندگي به کارهاي مختلف پرداختم و سرانجام در سفرهاي دراز خود از اقيانوس اطلس به آفريقا و هلند جاشوي کشتي ها شدم. چندي در يکي از باشگاه هاي شبانه ي پاريس آشپزي کردم و پس از بازگشت به آمريکا در واردمن پارک هتل پيشخدمت شدم. در همين هتل بود که ويچل لينشري، شاعر بزرگ آمريکايي، با خواندن سه شعر من - که کنار بشقاب غذ ايش گذاشته بودم - چنان به هيجان آمد که مرا در سالن نمايش کوچک هتل به تماشاگران معرفي کرد.>
نوزده ساله بود که نخستين شعرش در مجله ي بحران به چاپ رسيد.
شعري کوتاه به نام سياه از رودخانه ها سخن مي گويد و متأثر از شيوه ي کارل - شاعر بزرگ سفيدپوست هموطنش - که در آن Carl Sandburg سندبرگ با لحني سخت عاطفي به بيان احساس گذشته ي ديرينه سال سياهان پرداخته است.
زمينه ي اصلي آثار هيوز دانسته گي نژادي است و اشعار و نوشته هايش بيش تر از هارلم، مناطق جنوب،تبعيضات نژادي، احساس غربت و در همان حال از غرور و نخوت سياهان سخن مي گويد; اما اصيل ترين کوشش وي از ميان بردن تعميم هاي نادرست و برداشت هاي قالبي مربوط به سياهان بود که نخست ازسفيد پوستان نشأت مي گرفت و آنگاه بر زبان سياه پوستان جاري مي شد.
يکي از مهم ترين شگردهاي شعري هيوز به کار گرفتن وزن و آهنگ موسيقي <آمريکايي - افريقايي> است. در بسياري از اشعارش آهنگ جاز ملايم، جاز تند، جاز ناب و <بوگي ووگي> احساس مي شود. دربعض آن ها نيز چند شگرد را درهم آميخته آوازها ي خياباني و جاز و پاره يي از مکالمات روزمره ي مردم را يکجا به کار گرفته است.
از نه سالگي - که نخستين بار جاز ملا يم را شنيد - به ايجاد پيوند ميان شعر و موسيقي علاقه مند شد .
نخستين دفتر شعرش - جاز ملايم خسته که به سال ١٩٢۵ نشر يافت - سرشار از اين کوشش است .
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
مايه ي اصلي اين اشعار ترکيبي است نامتجانس از وزن و آهنگ، گرمي و هيجان، زهرخند و اشک. وي در اين اشعار کوشيده است با کلمات همان حالاتي را بيان کند که خوانندگان جاز ملايم با نواي موسيقي، ايما و اشاره، و حرکات صورت بيان مي کنند; اما جاز ناب، به دليل آهنگين تر بودن و داشتنامکانات موسيقايي گسترده تر برايش جاذبه يي بيش از جاز ملايم داشت.
زندگي ادبي هيوز سخت بارور بود . نخست به شعر روي آورد و پس از آن به نوشتن داستان و قصه و نمايشنامه پرداخت . مقالات ادبي و اجتماعي بسيار نوشت . متن هايي براي اُپرا و نما يش هاي برادوي وبازي هاي راديويي و تلويزيوني تهيه کرد و چندين کتاب بر اي کودکان نگاشت. دستمايه ي تمامي اين آثار تجزيه و تحليل و بيان و تشريح حالات و جنبه هاي گوناگون زندگي سياهان است; و در پروردن اين دستمايه از پيش پا افتاده ترين نيش و کنايه هاي توده تا تغزل ناب را به کار گرفته.
يک جا:
فرزند تواَم من، اي سفيدپوست!
و در شعري ديگر:
گريه ي جانم را نمي شنوي
چرا که دهانم به خنده گشوده است.
انتقاد شديد او از برداشت هاي قالبي سفيدپوستان از وضع و حالات سياهان در يکي از اشعار مشهورش با نام موضوع انشأ درس انگليسي (ب) با درخشش بيشتري منعکس است. در اين شعر، دانشجو ي سياهيکه استاد سفيدش از او خواسته است چيزهايي درباره ي خودش بنويسد به تفاوت ميان واقعيت زندگانيِ سياهان و برداشت ذهني نادرست استاد مي انديشد و همان را بر کاغذ مي آورد. يا به عنوان نمونه يي ديگر در ترانه ي صابخونه به طرح ماهيت زنده گي سياهان در محلات فقيرنشين شهرهاي بزرگ و
رفتاري که با آنان مي شود مي پردازد. شعر اخير چند سال پيش در شهر بُستُن جنجالي به راه انداخت زيرا دستگاه آموزشي شهر يکي از برجسته ترين دبيران - جاناتان کوزول - را به جرم اين که در يکي از دبيرستان هاي محله ي سياهان اين شعر را جزء مطالب درسي د انش آموزان منظور کرده بود از خدمت اخراج کرد!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
لنگستن هيوز سراسر زندگيِ پُربارش را وقف خدمت به سياهان و بيان زير و بم زندگي آنان کرد، پيوسته به تربيت و شناساندن شاعران و نويسنده گان جامعه ي سياهپوستان کوشيد، از برجسته ترين و صاحب نفوذترين رهبران فرهنگ س ياهان در آمريکا به شمار آمد، در رنسانس هارلم نقش اساسي را ايفاکرد و به حق ملک الشعراي هارلم خوانده شد. هرچند بسيارند کساني که او را ملک الشعراي سياهانمي شناسند.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
بگذار اين وطن دوباره وطن شود
بگذاريد اين وطن دوباره وطن شود.
بگذاريد دوباره همان رويايي شود که بود.
بگذاريد پيشاهنگ دشت شود
و در آن جا که آزاد است منزلگاهي بجويد.
(اين وطن هرگز براي من وطن نبود).
بگذاريد اين وطن رويايي باشد که روياپروران در روياي
خويش داشته اند.-
بگذاريد سرزمين بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزميني که در آن، نه شاهان بتوانند بي اعتنايي نشان دهند نه
ستمگران اسبابچيني کنند
تا هر انساني را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
(اين وطن هرگز براي من وطن نبود).
آه، بگذاريد سرزمين من سرزميني شود که در آن، آزادي را
با تاج گل ساخته گي وطن پرستي نمي آرايند.
اما فرصت و امکان واقعي براي همه کس هست، زنده گي آزاد است
و برابري در هوايي است که استنشاق مي کنيم.
براي من هرگز « سرزمين آزاده گان »
(در اين نه برابري در کار بوده است نه آزادي).
بگو، تو کيستي که زير لب در تاريکي زمزمه مي کني؟
کيستي تو که حجابت تا ستاره گان فراگستر مي شود؟
سفيدپوستي بينوايم که فريبم داده به دورم افکنده اند،
سياهپوستي هستم که داغ برده گي بر تن دارم،
سرخپوستي هستم رانده از سرزمين خويش،
مهاجري هستم چنگ افکنده به اميدي که دل در آن بسته ام
ادامه دارد ...
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
بگذار اين وطن دوباره وطن شود
مهاجري هستم چنگ افکنده به اميدي که دل در آن بسته ام
اما چيزي جز همان تمهيد لعنتي ديرين به نصيب نبرده ام
که سگ سگ را مي درد و توانا ناتوان را لگدمال مي کند.
من جواني هستم سرشار از اميد و اقتدار، که گرفتار آمده ام
در زنجيره ي بي پايان ديرينه سال سود، قدرت، استفاده،
قاپيدن زمين، قاپيدن زر،
قاپيدن شيوه هاي برآوردن نياز،
کار انسان ها، مزد آنان،
و تصاحب همه چيزي به فرمان آز و طمع.
من کشاورزم - بنده ي خاک
کارگرم، زر خريد ماشين.
سياهپوستم، خدمتگزار شما همه.
من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رويا، هنوز امروز محتاج کفي نانم.
هنوز امروز درمانده ام. - آه، اي پيشاهنگان!
من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامي به پيش بردارد،
بينواترين کارگري که سال هاست دست به دست مي گردد.
با اين همه، من همان کسم که در دنياي کُهن
در آن حال که هنوز رعيت شاهان بوديم
بنيادي ترين آرزومان را در روياي خود پروردم،
رويايي با آن مايه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستين
که جسارت پُرتوان آن هنوز سرود مي خواند
در هر آجر و هر سنگ و در هر شيار شخمي که اين وطن را
سرزميني کرده که هم اکنون هست.
آه، من انساني هستم که سراسر درياهاي نخستين را
به جست وجوي آنچه مي خواستم خانه ام باشد درنوشتم
من همان کسم که کرانه هاي تاريک ايرلند و
ادامه دارد ...
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
بگذار اين وطن دوباره وطن شود
من همان کسم که کرانه هاي تاريک ايرلند و
دشت هاي لهستان
و جلگه هاي سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم
از سواحل آفريقاي سياه برکنده شدم
را بنيان بگذارم. « سرزمين آزاده گان » و آمدم تا
آزاده گان؟
يک رويا -
رويايي که فرامي خواندم هنوز امّا.
آه، بگذاريد اين وطن بار ديگر وطن شود
- سرزميني که هنوز آ نچه مي بايست بشود نشده است
و بايد بشود! -
سرزميني که در آن هر انساني آزاد باشد.
سرزميني که از آن من است.
- از آن بينوايان، سرخپوستان، سياهان، من،
که اين وطن را وطن کردند،
که خون و عرق جبين شان، درد و ايمان شان،
در ريخته گري هاي دست هاشان، و در زير باران خيش هاشان
بار ديگر بايد روياي پُرتوان ما را بازگرداند.
آري، هر ناسزايي را که به دل داريد نثار من کنيد
پولاد آزادي زنگار ندارد.
از آن کسان که زالووار به حيات مردم چسبيده اند
ما مي بايد سرزمين مان را آمريکا را بار ديگر باز پس بستانيم.
آه، آري
آشکارا مي گويم،
اين وطن براي من هرگز وطن نبود،
با وصف اين سوگند ياد مي کنم که وطن من، خواهد بود!
روياي آن
همچون بذري جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.
ما مردم مي بايد
سرزمين مان، معادن مان، گياهان مان، رودخانه هامان،
کوهستان ها و دشت هاي بي پايان مان را آزاد کنيم:
همه جا را، سراسر گستره ي اين ايالات سرسبز بزرگ را -
و بار ديگر وطن را بسازيم!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
عمله هاي جاده ي فلوريدا
دارم يه جاده مي سازم
تا ماشينا از روش رد شن،
دارم يه جاده مي سازم
ميون نخلا
تا روشني و تمدن
از روش رد شه.
□
دارم يه جاده مي سازم
واسه سفيدپوسّاي پير و خرپول
تا با ماشيناي گُنده شون از روش رد شن و
منو اين جا قال بذارن.
□
اينو خوب مي دونم
که يه جاده به نفع همه س:
سفيدپوسّا سوار ماشيناشون ميشن
منم سوار شدن اونارو تموشا مي کنم.
تا حالا هيچ وخ نديده بودم
يکي به اين خوشگلي ماشين برونه.
آي رفيقا!
منو باشين:
دارم يه جاده مي سازم!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
آوازه خوان خسته
مي شنيدم يه سيا
که با زمزمه ي آرومي خودشو تکون مي داد
آهنگ خفه ي گرفته ي خواب آوري رو مي زد.
اون شب پايين خيابون <گنوکس>
زير نور کم سوي يه چراغ گاز کهنه
به آهنگ اون آوازاي خسته
آروم مي جمبيد
آروم مي جمبيد.
با سر انگشتاش که به آبنوس مي موند
رو کليداي عاجي
از يه پيانو قراضه آهنگ درمي آورد.
رو چارپايه ي تقّ و لقّش
به عقب و جلو تکون مي خورد و
مث يه موسيقيدون عاشق
اون آهنگاي خشن و غمناکو
مي زد،
آهنگايي که
از دل و جون يه سيا درمياد.
آهنگاي دلسوز.
پيانوش ناله مي کرد و
مي شنيدم که اون سيا
با صداي عميقش
يه آهنگ ماليخوليايي مي خوند:
<- و تو همه دنيا هيچکي رو ندارم
جز خودم هيچکي رو ندارم،
ادامه دارد ...
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
آوازه خوان خسته
جز خودم هيچکي رو ندارم،
مي خوام اخمامو وا کنم و
غم و غصه مو بذارم کنج تاقچه.>
دومب، دومب، دومب...
صداي پاش تو خيابون طنين مينداخت.
اون وخ
چند تا آهنگ که زد يه چيز ديگه خوند:
<- من آوازي خسته دارم و
نمي تونم خوش باشم.
آوازي خسته دارم و
نمي تونم خوش باشم.
ديگه هيچ خوشي تو کارم نيست
کاشکي مرده بودم.>
تا دل شب اين آهنگو زمزمه کرد.
ستاره ها و مهتاب از آسمون رفتن.
آوازه خون سيا آوازشو تموم کرد و خوابيد
و با آوازاي خسته يي که تو کله اش طنين مينداخت
مث يه مرده مث يه تيکه سنگ به خواب رفت.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
طلوع آفتاب در <آلاباما>وقتي آهنگساز شدم
واسه خودم يه آهنگ مي سازم
در باب طلوع آفتاب تو آلاباما
و خوشگل ترين مقامارو اون تو جا ميدم:
اونايي رو که عين مه باتلاق ها از زمين ميرن بالا و
اونايي رو که عين شبنم از آسمون ميان پايين.
درختاي بلند بلندم اون تو جا ميدم
با عطر سوزنکاي کاج و
با بوي خاک رُس قرمز، بعد از اومدن بارون و
با سينه سرخاي دُم دراز و
با صورتاي شقايق رنگ و
با بازوهاي قوي قهوه يي و
با چشماي مينايي و
با سياها و سفيدا، سياها، سفيدا و سياها.
دستاي سفيدم اون تو جا ميدم
با دستاي سيا و دستاي قهوه يي و دستاي زرد
با دستاي خاک رُسي
که تموم اهل عالمو با انگشتاي دوستي شون ناز مي کنن و
همديگه رم ناز مي کنن، درست مث شبنم ها
تو اين سفيده ي موزون سحر -
وقتي آهنگساز شدم و
طلوع آفتابو تو آلاباما
به صورت يه آهنگ درآوردم.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
عيساي مسيح
روي جاده ي مرگت به تو برخوردم.
راهي که از اتفاق پيش گرفته بودم
بي آن که بدانم
تو از آن مي گذري.
هياهوي جماعت که به گوشم آمد
خواستم برگردم
اما کنجکاوي
مانعم شد.
از غريو و هياهو
ناگهان ضعفي عجيب عارضم شد
اما ماندم و
پا پس نکشيدم.
انبوه بي سر و پاها با تمام قوت غريو مي کشيد
اما چنان ضعيف بود
که به اقيانوسي بيمار و خفه مي مانست.
حلقه يي از خار خلنده بر سر داشتي
و به من نگاه نکردي.
گذشتي و
بر دوش خود بردي
همه ي محنت مرا.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
غير قابل چاپ
راسي راسي مکافاتيه
اگه مسيح برگرده و پوسّش مث ما سياه باشه ها!
خدا مي دونه تو ايالات متحد آمريکا
چن تا کليسا هس که اون
نتونه توشون نماز بخونه،
چون سياها
هرچي هم که مقدس باشن
ورودشون به اون کليساها قدغنه;
چون تو اون کليساها
عوض مذهب
نژادو به حساب ميارن.
حالا برو سعي کن اينو يه جا به زبون بياري،
هيچ بعيد نيس بگيرن به چارميخت بکشن
عين خود عيساي مسيح!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
آوازهاي غمناک
پل را آهن
يه آواز غمناکه تو هوا.
پل را آهن
يه آواز غمناکه تو هوا.
هر وخ يه قطار از روش رد ميشه
دلم ميگه سر بذارم به يه جايي.
رفتم به ايسگا
دل تو دلم نبود.
رفتم به ايسگا
دل تو دلم نبود.
دُمبال يه واگن باري مي گشتم
که غِلَم بده ببرَتَم يه جايي تو جنوب.
آي خدا جونم
آوازاي غمناک داشتن
چيز وحشتناکيه!
آوازاي غمناک داشتن
چيز وحشتناکيه!
واسه نريختن اشکامه که اين جور
نيشمو وا مي کنم و مي خندم.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
قطعه ي آمريکايي - آفريقايي
چه دور
چه دور از دسترس است
آفريقا.
حتا خاطره يي هم زنده نمانده است
جز آن ها که کتاب هاي تاريخ ساخته اند،
جز آن هايي که ترانه ها
با طنيني آهنگين در خون مي ريزد
با کلماتي غم سرشت، به زباني بيگانه که زبان سياهان نيست
با طنيني آهنگين سر از خون بيرون مي کشد.
چه دور
چه دور از دسترس است
آفريقا!
طبل ها رام شده اند
در دل زمان گم شده اند.
و با اين همه، از فراسوهاي مه آلود نژادي
ترانه يي به گوش مي آيد که من درکش نمي کنم:
ترانه ي سرزمين پدران ما،
ترانه ي آرزوهايي که به تلخي از دست رفته است
بي آن که براي خود جايي پيدا کند.
چه دور
چه دور از دسترس است
چهره ي سياه آفريقا!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
سياه از رودخانه ها سخن مي گويد
من با رودخانه ها آشنايي به هم رسانده ام
رودخانه هايي به ديرينه سالي عالم و قديمي تر از جريان خون
در رگ هاي آدمي.
جان من همچون رودخانه ها عمق پيدا کرده است.
من در فرات غوطه خورده ام
هنگامي که هنوز سپيده دم جهان، جوان بود.
کلبه ام را نزديک رود کنگو ساخته بودم
که خوابم را لالاي مي گفت.
به نيل مي نگريستم و اهرام را بر فراز آن برپا مي داشتم.
ترانه ي مي سي سي پي را مي شنيدم
آنگاه که لينکلن در نيواورلئان فرود آمد،
و سينه ي گل آلودش را ديده ام
که به هنگام غروب به طلا مي ماند.
من با رودخانه ها آشنا شده ام
رودخانه هايي سخت ديرينه سال و ظلماني.
جان من همچون رودخانه ها عمق پيدا کرده است.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
گرگ و ميش
تو گرگ و ميش اگه پرسه بزني
گاهي راتو گم مي کني
گاهي هم نه.
اگه به ديوار
مشت بکوبي
گاهي انگشتتو ميشکوني
گاهي هم نه.
همه مي دونن گاهي پيش اومده
که ديوار برُمبه
گرگ و ميش صبح سفيد بشه
و زنجيرا
از دسّا و پاها
بريزه.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
روياها
روياهاتو محکم بچسب
واسه اين که اگه روياها بميرن
زنده گي عين مرغ شکسته بالي ميشه
که ديگه مگه پروازو خواب ببينه.
روياهاتو محکم بچسب
واسه اين که اگه روياهات از دس برن
زنده گي عين بيابون برهوتي ميشه
که برفا توش يخ زده باشن.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
بارون بهار
بذار بارون ماچت کنه
بذار بارون مث آبچک نقره
رو سرت چيکه کنه.
بذار بارون واسه ت لالايي بگه.
□
بارون، کنار کوره راها
آبگيراي راکد دُرُس مي کنه
تو ناودونا
آبگيراي روون را ميندازه،
شب که ميشه، رو پشت بونامون
لالايي هاي بُريده بُريده ميگه.
□
عاشق بارونم من.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
مردم منشب زيباست
چهره هاي مردم من نيز
ستاره ها زيباست
چشم هاي مردم من نيز
خورشيد هم زيباست
روح و جان مردم من نيز.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
بزرگ تر که شدم...
خيلي وقت پيش از اينا بود.
من، حالا ديگه بگي نگي رويام يادم رفته
اما اون وقتا
رويام درست اونجا بود و
جلو روم
مث پنجه ي آفتاب برق مي زد.
بعد، اون ديواره رفت بالا.
خورد خورد رفت بالا
ميون من و روياهام.
رفت بالا، اونم با چه آسّه کاري!
خورده خورده
آسّه آسّه رفت بالا و
روشني خوابمو
تاريک کرد و
رويامو ازم پنهون کرد.
بالا رفت تا رسيد به آسمون،
آخ! امان ازين ديوار!
همه جا سايه س و
خودمم که سياه!
تو سايه لميده م
پيش روم، بالا سرم،
ديگه روشني رويام نيس،
جز يه ديوار کت و کلفت هيچي نيس،
جز سايه هيچي نيس.دسّاي من
دسّاي سياي من!
(اونا از تو ديوار رد ميشن
اونا روياي منو پيدا مي کنن)
کمکم کنين دخل اين سياهيا رو بيارم
اين شبو بتارونم
اين سايه رو درب و داغون کنم
تا ازش هزارون پره ي آفتاب درآرم:
هزار گردباد
از خورشيد و رويا!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
من هم...
منم سرود آمريکا رو مي خونم.
من <داداش تاريکه>م.
مهمون که مياد
مي فرستَنَم تو آشپزخونه چيز بخورم،
اما من مي خندم
حسابي مي لمبونم و
هيکلو مي سازم.
فردا
مهمون که بياد
من همون جور سر ميز مي مونم و
اون وقته
ديگه دَياري جيگرشو نداره که
بم بگه
<برو تو آشپزخونه غذاتو بخور.>
يکي از اون:
حالي شون ميشه که من چه قدر خوشگلم و
از خجالت خيس آب و عرق ميشن.
خب منم آمريکايي ام!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
يه سيام منيه سيام من:
سيا، مث شب که سياس
سيا، عين اعماق آفريقاي خودم.
بَرده شدم:
سزار بم گفت پله هارو براش تميز کنم
چکمه هاي واشنگتن رو من واکس زدم.
کارگر شدم:
اَهرام مصرو دستاي من بالا برد
مِلاط و شفته ي آسمون خراش وول وُرت رو من درست
کردم.
آوازه خون شدم:
آوازاي غم انگيزمو از آفريقا تا جورجيا
تو تموم اون راه دراز با خودم کشيدم.
من بودم که راگ تايم رو ساختم.
قربوني شدم:
تو کنگو، بلژيکي ها دستامو قطع کردن.
هنوز هم تو تکزاس منو لينچ مي کنن.
يه سيام من:
سيا، عينهو شب که سياس
سيا، عين اعماق آفريقاي خودم.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
کوکلوکس
کشيدن بردنم
يه جاي خلوتي،
پرسيدن: <- به نژاد والاي سفيد
ايمون داري؟>
گفتم: <- ارباب جون
اگه راستشو بخواين
همين قدر که ولم کنين
حاضرم به هرچي صلاح بدونين ايمون بيارم.>
مرد سفيد دراومد که: <- آخه پسر
چه جوري همچين چيزي ممکنه؟
ولت کنم
که بزني منو بکشي!>
اون وخ زدن تو سرم و
انداختنم زمين،
بعد، رو خاکا
حسابي لگدمالم کردن.
يکي شون با لاف و گزاف گفت: <- کاکا
راست تو چشاي من نگاه کن و
بم بگو که
به نژاد شريف ما ايمون داري!>
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
ولگردهاما، خيل نااميداييم
خيل بي فکر و غصه ها
خيل گشنه ها
که هيچي نداريم
وصله ي شيکم مون کنيم
جايي نداريم
کَپَ همونو بذاريم.
ما
جماعت بي اشکاييم
که گريه کردنم
ازمون نمياد!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
دنياي روياي من
من در روياي خود دنيايي را مي بينم که در آن هيچ انساني انسان
ديگر را خوار نمي شمارد
زمين از عشق و دوستي سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاه هايش را مي آرايد.
من در روياي خود دنيايي را مي بينم که در آن
همه گان راه گرامي آزادي را مي شناسند
حسد جان را نمي گزد
و طمع روزگار را بر ما سياه نمي کند.
من در روياي خود دنيايي را مي بينم که در آن
سياه يا سفيد
- از هر نژادي که هستي -
از نعمت هاي گستره ي زمين سهم مي برد.
هر انساني آزاد است
شوربختي از شرم سر به زير مي افکند
و شادي همچون مرواريدي گران قيمت
نيازهاي تمامي بشريت را برمي آورد.
چنين است دنياي روياي من!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
طبليادت نره
مرگ
طبليه که يه بند صداش بلنده
تا اون کرم آخريه بياد و
به صداش لبيک بگه،
تا اون ستاره آخريه خاموش شه
تا اون ذره آخريه
ديگه ذره نباشه
تا ديگه زموني تو کار نباشه
تا ديگه
نه هوايي باقي بمونه
نه فضايي،
تا ديگه هيچي هيچ جا نباشه.
مرگ يه طبله
فقط يه طبل
که زنده هارو صدا مي زنه:
بياين! بياين!
بياين!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
هيچ تفاوتي نمي کند
هر کجا که باشد براي من يکسان است:
در اسکله هاي سي يرالئون
در پنبه زارهاي آلاباما
در معادن الماس کيمبرلي
در تپه هاي قهوه زار هائيتي
در موزستان هاي برکلي
در خيابان هاي هارلم
در شهرهاي مراکش و طرابلس
سياه
استثمار شده و کتک خورده و غارت شده
گلوله خورده به قتل رسيده است
خون جاري شده تا به صورت
دلار
پوند
فرانک
پزتا
لير
درآيد و بهره کشان را بهره ورتر کند:
خوني که ديگر به رگ هاي من بازنمي گردد.
پس آن بهتر که خون من
در جوي هاي عميق انقلاب جريان يابد
و حرص و آزي را که پروايي ندارد، از
سي يرالئون
کيمبرلي
آلاباما
ادامه دارد ...
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
هيچ تفاوتي نمي کند
آلاباما
هائيني
آمريکاي مرکزي
هارلم
مراکش
طرابلس،
و از سراسر زمين هاي سياهان در همه جا، بيرون براند.
پس آن بهتر که خون من
با خون تمامي کارگران مبارز دنيا يکي شود
تا هر سرزميني از چنگال غارتگران دلار
غارتگران پوند
غارتگران فرانک
غارتگران پزتا
غارتگران لير
غارتگران زندگي
آزاد شود،
تا زحمتکشان جهان
با رخساره هاي سياه، سفيد، زيتوني و زرد و قهوه يي
يگانه شوند و پرچم خون را که
هرگز به زير نخواهد آمد برافرازند!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
ترانه ي صابخونه
صابخونه، صابخونه
سقف چيکه مي کنه،
اگه يادت باشه هفته ي پيشم
اينو بت گفتم.
صابخونه، صابخونه
اين پله ها دخل شون اومده،
تعجبه که چطور خودت
وقتي ازشون ميري بالا کله پا نميشي!
ده دلار از پيش بت بدهکارم و
موعد پرداخت ده دلار ديگه م رسيده؟
خب، پس بدون و آگاه باش که پول بي پول
مگه اين که اول اوضاع خونه رو رو به راه کني!
چي؟ حکم تخليه مي گيري؟
آب و برق قطع مي کني؟
اثاثمو مي ريزي تو خيابون؟
هوم! گنده تر از گاله ت فرمايشات مي کني، حريف!
بگو تا دخلتو بيارم!
يه مشت که تو اون کدو حلوائيت کوبيدم
نطقت کور کور ميشه!
- پليس! پليس!
اين مرتيکه رو بگيرين!
مي خواد دولتو ساقط کنه!
مي خواد مملکتو بريزه به هم!سوت آجان
آژير ماشين گشتي
توقيف
کلانتري محل
سلول آهنين
و عنوان مطالب روزنامه ها:
مردي صاحبخانه اش را تهديد به مرگ کرد.
مستأجر بازداشت شد و ضامن مورد قبول دادگاه واقع نشد.
قاضي، مجرم سياهپوست را به نود روز زندان محکوم مي کند!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
آواز
صخره ها و ريشه هاي سرسخت درخت ها
ديواره هاي سربرافراشته ي کوه ها
چيزهاي نيرومندي است تا دست هايم را بر آن ها استوار کنم.
□
بخوان اي عيسا!
آواز چيز نيرومندي است.
هر وقت زنده گي خاطر مادرم را مي آزرد
مي شنيدم که مي خواند:
<يه روز کالسکه مو سوار ميشم...>
□
شاخه ها
از ريشه هاي پُر صلابت درخت مي رويد
کوه ها
از دامن پهناور خاک سر برمي کشد
موج ها
از دل سهمگين و گرانبار دريا برمي خيزد.
□
بخوان اي مادر سياه پوست،
آواز چيزي استوار و پرتوان است!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
سرانجاممعني خاک
چون معني آسمان
سرانجامي گرفت.
برخاستيم
به رودخانه رفتيم
آب سيمگون را لمس کرديم
خنديديم و در آفتاب
تن شستيم.
□
روز براي ما
به هيأت توپ درخشنده يي درآمد از نور
تا با آن بازي کنيم،
غروب
توري زرد و
شب
پرده يي مخملي.
ماه
چون مادربزرگي سالخورده
ما را با بوسه يي برکت بخشيد و
خواب
ما را
خندان
در خود فرو برد.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
با بارش باران نقره وار
بارش باران نقره وار
حياتي تازه پديد آرد دگربار.
سبزه سرسبز سربر زند و
گل ها سر بردارند.
بر سرتاسر صحرا
شگفتي دامن گسترد،
شگفتي حيات
شگفتي حيات
شگفتي حيات.
با بارش باران نقره وار
پروانه ها برمي افرازند
بال هاي ابريشمين را
به فراچنگ آوردن هيابانگ رنگين کمان،
و درختان بازمي زايند
برگچه هايي تازه
به سر دادن نغمه يي شادمانه
زير گنبد آسمان،
هم بدان سان که در گذر
نغمه سر مي دهند
پسران و دختران نيز درگذار
با بارش باران نقره وار
به هنگامي که تازه است
حيات و
بهار.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
آفريقا
آي غول چُرتالو!
يه مدت لميده بودي.
حالا دارم صاعقه رُ مي بينم و
تندرو
تو لبخندت.
حالا من
ابراي توفاني رُ مي بينم و
آسمون غرمبه و
معجزه و
شگفتي تازه رُ
تو اون چشاي بيدارت.
هر قَدَمت
جهش تازه يي رُ نشون ميده
تو رونات.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
درخت سبز کوچولو
روزگار خوش گذشته م گذشته.
اين جور
به نظر
مياد.
هيچي تو اين دنيا
واسه ي
هميشه
نمي پاد.
زموني بازي مي کردم
تا جايي
که پاک
از پا
درآم
حالا پيري و درمونده گي
ورق سياه
کشيده برام
چش ميندازم به جاده و اون ته
چشام يه درخت کوچولو مي بينن.
از ته جاده، چشاي آلبالو گيلاسيم
يه تيکه زمين و يه درخت کوچولو مي چينن.
منتظرن پناهم بدن
برگاي خنک درخت کوچولو.
درخت سبز کوچولو!
آي درخت سبز کوچولو!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
سرود زمين
سرود زمين است اين که مي سرايم و
ديري چشم انتظار سرود زمين بوده ام من.
سرود بهار است اين که مي سرايم و
ديري چشم انتظار سرود بهار بوده ام من
بنيرو، همچون جوانه هاي گياهي تازه
بنيرو، همچون شکفتن شکوفه هاي درختي.
بنيرو، همچون نخستين زايمان زني.
سرود زمين است اين که مي سرايم
سرود تن
سرود بهار
از ديرگاهان چشم انتظار اين سرود بهاران بوده ام.
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
پرسش و پاسخ
- در بُن و برمينگهايم
کيپ تان و آتلانتا
ژوهانسبورگ و واتز
گرد بر گرد زمين
به مبارزه برخاستن و جنگيدن و بر خاک افتادن...
چرا؟
- براي فراچنگ آوردن دنيا.
- جُستن و اميد بستن و به انتظار نشستن...
براي چه؟
- براي فراچنگ آوردن دنيا.
- روياها تکه تکه مي شود
چرا سر تسليم پيش نياوريم؟
- دنيا را فراچنگ بايد آورد.
- اما چنين انگاريد که من آن را نمي خواهم،
چرا به دستش آرم؟
- تا ديگر بارش بسازي!
-
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
مثل آوازها
به بچه ام گفتم:
- سخت نگير بچه!
گُف: - نمي تونم نمي تونم
حتماً باس برم.
سفرهاي خاصّي هس
تو روياهايي از يه قماش ديگه.
لولو به لئونارد گف:
- يه انگشتر الماس ميخام.
لئونارد به لولو گف:
- کوفت هم گيرت نمياد!
از هيچّي، مقدار خاصّي وجود داره
تو رويايي از يه قماش ديگه.
سه نفر
افتادن رو خط تلفن من.
سِوُميه گف:
- خدا مال من نيست.
اختلال مُحتَمله
تو رويايي از يه قماش ديگه.
از يه رودخونه به يه رودخونه ي ديگه
بالاي شهر و پايين شهر
وقتي رويا از اين ور و اون ور تيپّا بخوره،
خُب احتمال اختلال
زياده ديگه.