سلام دوست عزیر بیا همدیگر رو درخاطرات کودکی بخصوص مدرسه چه خوب وچه بد سهیم کنیم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام دوست عزیر بیا همدیگر رو درخاطرات کودکی بخصوص مدرسه چه خوب وچه بد سهیم کنیم
کلاس اول بودیم معلممون بچه ها رو می زد !!!!
نیمکت ها سه نفره بود اونایی که با دست چپ می نوشتن تو نیمکت دو نفره می نشستن . یه 20 سالی هست با دست چپ می نویسم . قبلا با هردوش می تونستم .
روپوش هامون سر مه ایی بود با مقنعه سفید زمستون ها مقعنعه سفید سرمون می کردیم .
حیاط مدرسه زمین پاتی ناز بود و کلی دست و پا شکسته . رسما چیزی نمیخوردیم که مجبور نباشیم اون سر حیاط بریم دستشویی .
تخته ها گچی بود میرفیتم پا تخته انگار رفتی سر ساختمون !! می پریدیم تخته پاک میکردیم یه نفسی از دست معلم بکشیم .
هر وقت معلم مهربون میشد اون روز بازرس می امد یه روز نشد بریم با بازرس حرف بزنیم بگیم این فیلمشه
مداد قرمز سوسماری داشتیم ف می زدیم کلی رنگ می داد.
ا پنجم با خودکار حق نداشتیم بنویسیم .
بعضی بچه ها پول کافی نداشتن به جای یه خط در میون همه خط ها رو می نوشتن کتک می خوردن !! بچه ها من تو یکی از بهترین مدرسه های تهران شمال شهر درس خوندم !!!
یادم هوا سرد بود برف هم زیاد روزمین نشته بود معلم صدازد گفت بیا اینجا کارت دارم اون یک دوستم رو هم صدا زد گفت برو از درخت داخل حیاط یک چوب خوب بیارین ماهم رفتم وقتی که برگشتیم گفت دستتون رو بگیر ببینم که چوب خوب هست یا نه خلاصه دوتا چوب بهمون زدرفتیم نشتیم شروع به سوال پرسیدن کرد هم رو ازدم کت زد تابه مارسید هرچه برسید جواب دادیم اون موقع شوخیمان گل کرد گفتیم اقا اجازه اگر یک سوال ازتون پرسیم و شما جواب ندی ما میتونیم شمارا فلک کنیم فلک همانا وافتادن دنبال ما همانا ازدستش فرار کردیم داخل خیابان داشتیم میرفتم گریه کن که مادربزگم متوجه من شد وازم پرسید چی شد گفتن اقا معلم بیخودی من زد مادربزرگم که علاقه زیادی به من داشت منوباخودش برد مدرسه و خلاصه جاتون خالی به قول معروف معلم رو که بیخودی ما رو زده بود(اخه درس خون بودیم)یه سلدابه کشید اروزما رو مادربزرگم محقق کرد ومعلم روبا چوبی که خودم چیده بودم یک نوازش کوچولو کرد که از اون روز به بعد دیگه کت نخوردم چون ازهردستی بدی ازهمون دست میگری جاتون خالی اون روز مقابل بچه ها چه حالی کردم
یادش بخیر یک معلم علومی داشتیم هروقت درس میداد منواز کلاس بیرون میکرد ازبسکه ازش سوال میپرسیدم 3هفته بود که یک صفحه رو بهمون درس داد هروقت منوبیرون میکرد 10صفحه درس میداد و جالب هیج وقت برگه امتحانیم رو تصحیح نمیکردوهمیشه نمره 18 برام میگذاشت
امتحان ناهایی غولی بود برا خودش . نه ؟
حاشیه نویسی که خوراکمونه الان اون موقع معلم حق نداشت اون جوری کسی رو تنبیه کنه
مدرسه می رفتیم معلم کلاس سومون قدش خیلی بلند بود بچه ها بهش می گفتن درخت
- - - به روز رسانی شده - - -
کلاس پنجم می رفتیم امتحان نهایی بدیم مامانم برا بچه های کلکلاس بستنی خرید میهن جاتون خالی
- - - به روز رسانی شده - - -
می رفتیم مدرسه بعد عید کفش نو هامون رو می پوشیدیم ای مزه میداد
معلمون ساعت 10صبح که میشد یک تخم مرغ اب پز شده با خودش می اورد سر کلاس و میخورد به ما هم گفتم اجازه ما هم میخواهیم صبحانه بیارم بخوریم گفت شما حق ندارین بعد ازاون همیشه یک تخم مرغ خام تو کیفم میگذاشتم تا اینکه یک روز معام از کلاس رفت بیرون تا اومد برگرده من جای تخم مرغ ها رو عوض کردم جاتون خالی معلم عادت داشت تخمرغ رو با پیشانیش بشکند هیف که اون زمان ها گوشی نداشتم وای چه حالی داد....[khande]
سلام یادش بخیرکلاس اول که بودم اصلا یادم نمیره روز اول مدرسه بدون یونیفرم مدرسه رفتم [khande]مامانم بدجورعصبی شده بودولی حرف حرف خودم بود تا اینکه معلممون باهزار بدبختی بهم گفت اینجامدرسس ........................تا اینکه فرداش یونیفرم پوشیدم ولی بدون مقنعه[nishkhand]دیگه نمیدونست چیکار کنه تا اینکه بعدچن هفته یکی از دوستام اومدخونمون به هزار بدبختی راضی شدم مقنعه بپوشم
معلم کلاس پنجم ما خانم خلوقی همیشه می گفتند اراسته و مرتب بریم سر کلاس . هنوزم اول کفش هام رو تمیز می کنم بعد می رم بیرون ! بعضی عادت ها چه قدر زیبا هستند .
اون موقع ها دفتر خط کشی تازه مد شده بود یه مزه ایی میداد !!!
سال اولی بود که میرفتم مدرسهههههه
اول دبستان...تمام مادرا جمع شده بودن و جشن داشتیم برای ورودمون به مدرسه
همه کنار مادراشون نشسته بودم که مامان منم داشت سفارشم میکرد
منم جلوی تمام معلما مامانمو از مدرسه انداختم بیرون و در مدرسه رو بستم.......بهشم گفتم مامان برو بیرون میخوام خودم باشم
همه داشتن با تعجب نگام میکردننن
هیچ وقت یادم نمیره.....الانم هر وقت معلمامو میبینم اون لحظه یادشون میاد
همه چیـــــــــــــــــــــــ ـش یه طــــــــــــــــــــــــ ـرف اون قایمکی خوراکی رو زیر میز خوردناااااااااااااااااااا ااااش یــــــــــــــــــــــــ ــه طــــــــــــــــــــرف
حالا فهمیدین من از همون دوران دبستان چه دانش آموزی بودم؟؟؟؟؟؟؟[nishkhand][bamazegi]
یه بارم ما در کلاس رو خراب کردیم معلم نتونه ازمون امتحان بگیره بعد بابای مدرسه اومد درستش کنه
ولی بابا نگو چه بابااااااااااااااااااااای ی
یه مرد جوون بود[khande]
ما هم راضیش کردیم([nishkhand])در رو با لفت و لیس درست کنه[shaadi]
4555555555555دقیقه کاره 5 دقیقه ایو طول داد و امتحان پریــــــــــــــــــــــ د[khanderiz]
هیچی نانرنگی پوست کندن تو جا میز نمیشد اونم زمستون اخ بو می پیچید ....................
سال ها این کار تگرار میشد با هون مزه تای ه سال خانم معلم دستور زیانمون باردار بود گفت میشه به منم بدین . اون بار گریه جای خنده رو گرفت ........... شوخی لوسی بود اون موقع دلم سوخت هر چند خودم نمیخوردم
دوره ی دبیرستان اگه کسی خوراکی ای چیزی میاورد از سر تا ته کلاس دهنشون میجنبید
همیشه ی خدا اکیپی کار میکردیم
از ناهار که برمیگشتیم که نگـــــــــــــــــــــــ ـو
هر 8 نفرمون دیر میرفتیم سر کلاسامون
فکرشو بکن میرفتیم سر کلاس همه در سکوت به درس گوش میدادن ما هم با صر و صدا میومدیم حسِ درس از کلاس کنده میشد
ناظم از دستمون همیشه عاصی بود ولی چون درس خون بودیم زورش بهمون نمیرسید[nishkhand]
مدیرمون شانس نداشت از دست ما
99% بی نظمی هامون مالِ وقتی بود که بازرس میومد مدرسه(از شانس[nishkhand])
هیچــــــــــــــــــــــ ــــــی دیگــــــــــــــــــــــ ـــــــــــه
هر آبرویی م که مدرسه تو مسابقات داشت با بی نظمی ما از بین میرفت
آخه هر کدوممون یه طرف بودیم!!!!
یه اتاق مطالعه داشتیم که تلویزیون داشت میرفتیم با هم اونجا فوتبال میدیدم
حالا فرض کن بازرس ما رو تو اون حال میدید!!!!
کلاسا رو میپیچوندیم و میرفتیم بازیگوشی
واااااااااای دنیایی بود واسه خودش
12 سال درس میخونیم واسه این لحظه ای که من الان توشم ولی من ناراحتم
دوران دبیرستان مث هیچی نمیشه برام
مال سال اول که رفتیم دبیرستان سال اول تاسیس مدرسمون بود
یعنی اولش قرار بود تو همین منرکز بمونیم حتی برامون کلاس ساختن ولی بعد تصمیمشون عوض شد دومین شعبه سپماد اهوازو راه انداختن
هر زنگ تفریح ما میرفتیم به یه چیزی اعتراض بعضی وقتا هم سوژه جدید برای اعتراض نداشتیم همینجوری میرفتیم دور هم پیش ناظم[nishkhand]
یه بار میگفتیم چرا آب سرد کن آبش گرمه
یه بار میگفتیم چرا کلاسا گرمن
یه بار چرا معلممون 2 دیقه دیر اومد سر کلاس
یه بار چرا کلاس المپیاد نداریم
یه بار میرفتیم برا رباتیک
سوژه پیدا نمیکردیم به دیوار پشت مدرسه گیر میدادیم که چرا روش رنگ پاشیده[nishkhand]
کل مدرسه ما هم یه مدیر داشت
یه معاون
کل کادر مدیریت همین بود
بد بختشون کردیم یک سال[khande]
الان یاده کیسه خوراکی هام افتادم که کلاس اول همراهمون بود، مامانم دوخته بود، یعنی تمام بچه های سال اولی داشتن، اووووووووووووووه انگار توش جواهر بود، اینقد روش حساس بودممممممممممممم، تو عکسامم همش دستم بود که یه وقت خدایی نکرده ازم جدا نشه ![nishkhand]
سلام کار خوبی کزدید .من دوم دبیرستان بودم دوستم گفت بیا دبیر ادبیاتمون تو این کلاسه بیا از توی سوراخ کلید نگاهش کنیم.چون عاشقش بودیم از دیدنش سیر نمیشدیم.
اول ذوستم نگاه کرد نوبت من که رسید من هل داد تو کلاس.پشت در اجر گذاشته بودن در خیلی راحت باز شد و من فررررررررررررررتی رفتم جلو معلم .بقیه ماجرا رو خودتون حدس بزنید .معلممون برگشت منو که دید چششاش 4 تا شد. منم مثل گوجه قرمز شده بودم.دوست شیطونمم بیرون سالون از خنده مرده بود.
خلاصه با کلی عذر خواهی دنده عقب از کلاس اومدم بیرون .
از اولم شکمو بودی سمانه[nishkhand]
ولی شیطنت ما خیلی نامردی توش قاطی بود
مثلا یه معلم پیری داشتیم خیلی بارش بود ولی حافظه ش در حد جلبک
هروخ میومد سر کلاس میگفت درس چندمیم؟؟؟ما هم میگفتیم درس چهااااااااااااااااااار... آخه این اگه درس جدید میداد امتحان میگرفت و ما هم از امتحان فراررررررری
طفلی فک کنم 6 بار این درس رو داد بهمون[khande][nishkhand]
ولی بعد یهو شک کرد که عاقااااااااااااااا نصفی از سال گذشته ما هنو چهاااااریــــــــــــــــ ــــــــم عایا؟؟؟؟
هیچی دیگــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــه لو رفتیم[negaran][nishkhand]
آره سمانه جون!
من اگه بخوام خاطرات دوره ی دبیرستانمو بگم یه کتاب میشه.....اونم پر از شیطنت!!!
ولی هیچ وقت دوست ندارم برگردم عقب!!!چون همشه شادی و غم توام هستن.....همینم باعث میشه ترجیح بدم فقط از شادی های گذشته یه یاد کوچیک بکنم!!!
دوم دبیرستان بودیم 15اسفند بود که تعطیل کرده بودم مدیر دبیرستان توخیابون دیدم بالاخره سوار منو سوار ماشین کردوبرد مدرسه که زنگ بزن به بابات بگو که بیا مدرسه منم زنگ زدم به پسر عمه جواب ندادپیام دادم داستان رو براش گفتموبعدش به یکی از دوستانم اطلاع دادم دوستم زنگ زدو گفت منم بابا مشکل چی ...بلاخره تا قعطع کرد پسر عمه زنگ زده گفت منم باباش نمی دونستم بخندم یا گریه کنم خلاصه پابه فرار گذاشتم تا بعد از عید که امدیم مدرسهزنگ دوم بود که پسر عمع پیام داد سالن فوتبال داریم بیا ماهم بدون اجازه رفتیم و جالب اینجا بود افرادی که قبل از عید تعطیل کرده بودند به عنوان جریمه باید مدرسه روز تمیز می کردند که ماهم جزء اونها به دلیل سالن نبودیم
....بعد چندوقتی مدیر گقت خوب بود جریمه ما هم بالبخند گفتیم تاباشه از این جریمه ها