♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
در معنی حریت اسلامیه و سر حادثهٔ کربلا
هر که پیمان با هوالموجود بست ...گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست ...عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفاک است و او سفاک تر ...پاک تر چالاک تر بیباک تر
عقل در پیچاک اسباب و علل ...عشق چوگان باز میدان عمل
عشق صید از زور بازو افکند ...عقل مکار است و دامی میزند
عقل را سرمایه از بیم و شک است ...عشق را عزم و یقین لاینفک است
آن کند تعمیر تا ویران کند ...این کند ویران که آبادان کند
عقل چون باد است ارزان در جهان ...عشق کمیاب و بهای او گران
عقل محکم از اساس چون و چند ...عشق عریان از لباس چون و چند
عقل می گوید که خود را پیش کن ...عشق گوید امتحان خویش کن
عقل با غیر آشنا از اکتساب ...عشق از فضل است و با خود در حساب
عقل گوید شاد شو آباد شو ...عشق گوید بنده شو آزاد شو
عشق را آرام جان حریت است ...ناقه اش را ساربان حریت است
آن شنیدستی که هنگام نبرد ...عشق با عقل هوس پرور چه کرد
آن امام عاشقان پور بتول ...سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله بای بسم الله پدر ...معنی ذبح عظیم آمد پسر
بهر آن شهزاده ی خیر الملل ...دوش ختم المرسلین نعم الجمل
سرخ رو عشق غیور از خون او ...شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت ان کیوان جناب ...همچو حرف قل هو الله در کتاب
موسی و فرعون و شبیر و یزید ...این دو قوت از حیات آید پدید
زنده حق از قوت شبیری است ...باطل آخر داغ حسرت میری است
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت ...حریت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوه ی خیرالامم ...چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت ...لاله در ویرانه ها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد ...موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون غلتیده است ...پس بنای لااله گردیده است
مدعایش سلطنت بودی اگر ...خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد ...دوستان او به یزدان هم عدد
سر ابراهیم و اسمعیل بود ...یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران استوار ...پایدار و تند سیر و کامگار
تیغ بهر عزت دین است و بس ...مقصد او حفظ آئین است و بس
ماسوی الله را مسلمان بنده نیست ...پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد ...ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید ...از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا الله بر صحرا نوشت ...سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم ...ز آتش او شعله ها اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت ...سطوت غرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز ...تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا ای پیک دور افتادگان ...اشک ما بر خاک پاک او رسان
http://www.bashgah.net/assets//Image...ri//iqbal2.jpg
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
واقعا عالی بود ممنون از زحماتتون.....[golrooz]
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
خیلی ممنون از شما و مطلبتون.[golrooz]
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
رمز قرآن از حسین آموختیم ...ز آتش او شعله ها اندوختیم
ممنونم خیلی زیبا بود.[golrooz]
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
عالی بود[tashvigh]
- - - به روز رسانی شده - - -
عالی بود[tashvigh]
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
با سلام در رثای سالار شهیدان با تشکر از موضوعی که باز کردید میگویند کاملترین و عرفانیترین این سروده است .تقدیم با التماس دعا
مثنوی بلند «گنجینه الاسرار» سروده عمان سامانی در رثای امام حسینسر خوشم آن شهریار مهوشان کی به مقتل پا نهد دامن کشان عاشقان خویش بیند سرخرو خون روان از جسمشان مانند جوغرق خون افتاده بر بالای خاک سوده بر خاک مذلت روی پاکجان به کف برگرفته از بهر نیاز چشمشان بر اشتیاق دوست بازدنباله مثنوی گنجینه الاسرار در ادامه مطلب
پس شراب عشقشان در جام ریخت هر یکی را در خور اندر کام ریختبادهشان اندر رگ و پی جا گرفت عشقشان در جان و دل ماوا گرفتجلوه معشوق شورانگیز شد خنجر عاشقکشی خونریز شدای اسیران قضا در این سفر غیر تسلیم رضا، این المفرهمره ما را هوای خانه نیست هر که جست از سوختن پروانه نیستنیست در این راه غیر از تیر و تیغ گو میا هر کس ز جان دارد دریغجای پا باید به سر بشتافتن نیست شرط راه رو بر تافتنهر که بیرونی بد از مجلس گریخت رشته الغتاز همراهان گسیختدور گشت از شکرستانش مگس از گلستان مرادش خار و خسخلوت از اغیار شد پرداخته وز رقیبان خانه خالی ساختهجملهشان کرد ازشراب عشق مست یادشان آورد آن عهد الستگفت شا باش این دل آزادتان باده خور دستید بادا بادتانسری اندر گوش هر یک باز گفت باز گفت این راز را باید نهفتبا مخالف ساز دیگرگون زنید با منافق نعل را وارون زنیدخود ببینید از یسارو از یمین زانکه دزدانند ما را در کمینبیخبر زین ره نگردد تا خبر ای رفیقان پا نهید آهستهترپای ما را نی اثر باید نه جای هر که نقش پای دارد گو میایکس مبادا ره بدین مستی برد پی بدین مطلب به تر دستی بردبر کف نامحرم افتد راز ما بشنود گوش خران آواز ماراز عارف در لب عام اوفتد طشت اهل معنی از بام او فتدعارفان را قصه با عامی میکشد کار اهل دل به بدنامی کشدزان نمیآرم برآوردن خروش ترسم او را آن خروش آید به گوشباورش آید که ما را تاب نیست تاب کتان در بر مهتاب نیسترحمت آرد بر دل افکار ما بخشد او بر نالههای زار مااندک اندک دست بردارد ز جور ناقص آید بر من این فرخنده دورسرخوشم کان شهریار مهوشان کی به مقتل پا نهد دامن کشانعاشقان خویش بیند سرخ رو خون روان از جسمشان مانند جوسنگ بردارید ای فرزانگان ای هجوم آرنده بر دیوانگاناز چه در دیوانتان آهنگ نیست او مهیا شد شما را سنگ نیستعقل را با عشق تاب جنگ گو اندر اینجا سنگ باید سنگ کوباز علم افراشت از مستی علم شد سپهدار علم جف القلم؟!آب کم جوش تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پستاین عطش رمز است و عاشق واقف است سر حق است این و عشقش کاشف استمی گرفتی از شط توحید آبتشنگان را میرساندی با شتابعاشقان را بود آب کار از اورهروان را گرمی بازار از اونیست صاحب منسبی در نشاتینهمقدم عباس را بعد از حسین(ع)در هواداری آن شاه الستجمله را یک دست بود او را دو دستتا قیامت تشنهگامان صوابمی خورند از رشحه آن مشک آببر زمین آب تعلق پاک ریختوز تعیین بر سر آن خاک ریختهستیاش را دست از مستی فشاندجز حسین اندر میان چیزی نماندروز عاشورا به چشم پر ز خونمشک بر دوش آمد از شط چون برونشد به سوی تشنه کامان رهسپرتیرباران بلا را شد سپرپس فرو بارید بر وی تیر تیزمشک شد بر حالت او اشک ریزاشک چندان ریخت بر وی چشم مشکتا که چشم مشک خالی شد ز اشکخوش نباشد از تو شمشیر آختنبلکه خوش باشد سپر انداختنمژه داری احتیاج تیر نیستپیش ابروی کجت شمشیر چیستتیر مهری بر دل دشمن بزنتیر قهری گر بود بر من بزنرو سپر میباش و شمشیری نکندر نبرد روبهان شیری نکنبازویت را رنجه گشتن شرط نیستبا قضا هم پنجه گشتن شرط نیستبوسه زن بر خنجر خنجرکشانتیر کاید گیر و در پهلو نشاندشمنی باشد مرا با جهلشانکز چه رو کرد اینچنین نااهلشانقتل آن دشمن به تیغ دیگر استدفع تیغ آن به دیگر اسپر استاز فنا مقصود ما عین بقاستمیل آن رخسار و شوق آن لقاستشوق این غم از پی آن شادی استاین خرابی بهر آن آبادی استمن در این شر و فساد ای با صلاحآمدستم از پی خیر و صلاحثابت است اندر وجودم یک قدمهمچنین دیگر قدم اندر عدمرویی اندر موت و رویی در حیاترویی اندر ذات و رویی در صفاتبا همه سعیی که در رفتن نمودرجعت اکبر ز میدان از چه بوداینکه میگوید بود از بهر آبشوق آب آورد او را سوی بابخود همی دید اینکه طفلان از عطشهر یکی در گوشهای بنموده غشتیغ اندر دست و زیر پا رکابموج زن شطش به پیش روز آببایدش رو آوریدن سوی شطخویش را در شط درافکندن چو بطخطرهای گر رفت آگاهش کنندکند اگر ماند به تدبیرش شوندتند اگر راند عنان گیرش شوندخطرهای گر رفت آگاهش کنندکند اگر ماند به تدبیرش شوندتند اگر راند عنان گیرش شوندساقی بزم حقیقت بین تو بازکی کم است از ساقی بزم مجازاکبر آمد العطش گویان ز راهاز میان رزمگه تا پیش شاهکای پدر جان از عطش افسردهاممی ندانم زندهام مردهاماین عطش رمز است و عارف واقف استسر حق است این و عشقش کاشف استدید شاه دین که سلطان هداستاکبر خود را که لبریز از خداستعشق پاکش را بنای سرکشیستآب و خاکش را هوای آتشیستشورش صهبای عشقش در سر استمستیاش از دیگران افزونتر استاینک از مجلس جدایی میکندفاش دعوی خدایی میکندمغز بر خود میشکافد پوست رافاش میسازد حدیث دوست رامحکمی در اصل او از فرع اوستلیک عنوانش خلاف شرع اوستپس سلیمان بر دهانش بوسه داداندک اندک خاتمش بر لب نهادمهر آن لبهای گوهر پاش کردتا نیارد سر حق را فاش کردهر که را اسرار حق آموختندمهر کردند و دهانش دوختندمثنوی بلند «گنجینه الاسرار» سروده عمان سامانی در رثای امام حسین(ع)
- - - به روز رسانی شده - - -
با سلام در رثای سالار شهیدان با تشکر از موضوعی که باز کردید میگویند کاملترین و عرفانیترین این سروده است .تقدیم با التماس دعا
مثنوی بلند «گنجینه الاسرار» سروده عمان سامانی در رثای امام حسینسر خوشم آن شهریار مهوشان کی به مقتل پا نهد دامن کشان عاشقان خویش بیند سرخرو خون روان از جسمشان مانند جوغرق خون افتاده بر بالای خاک سوده بر خاک مذلت روی پاکجان به کف برگرفته از بهر نیاز چشمشان بر اشتیاق دوست بازدنباله مثنوی گنجینه الاسرار در ادامه مطلب
پس شراب عشقشان در جام ریخت هر یکی را در خور اندر کام ریختبادهشان اندر رگ و پی جا گرفت عشقشان در جان و دل ماوا گرفتجلوه معشوق شورانگیز شد خنجر عاشقکشی خونریز شدای اسیران قضا در این سفر غیر تسلیم رضا، این المفرهمره ما را هوای خانه نیست هر که جست از سوختن پروانه نیستنیست در این راه غیر از تیر و تیغ گو میا هر کس ز جان دارد دریغجای پا باید به سر بشتافتن نیست شرط راه رو بر تافتنهر که بیرونی بد از مجلس گریخت رشته الغتاز همراهان گسیختدور گشت از شکرستانش مگس از گلستان مرادش خار و خسخلوت از اغیار شد پرداخته وز رقیبان خانه خالی ساختهجملهشان کرد ازشراب عشق مست یادشان آورد آن عهد الستگفت شا باش این دل آزادتان باده خور دستید بادا بادتانسری اندر گوش هر یک باز گفت باز گفت این راز را باید نهفتبا مخالف ساز دیگرگون زنید با منافق نعل را وارون زنیدخود ببینید از یسارو از یمین زانکه دزدانند ما را در کمینبیخبر زین ره نگردد تا خبر ای رفیقان پا نهید آهستهترپای ما را نی اثر باید نه جای هر که نقش پای دارد گو میایکس مبادا ره بدین مستی برد پی بدین مطلب به تر دستی بردبر کف نامحرم افتد راز ما بشنود گوش خران آواز ماراز عارف در لب عام اوفتد طشت اهل معنی از بام او فتدعارفان را قصه با عامی میکشد کار اهل دل به بدنامی کشدزان نمیآرم برآوردن خروش ترسم او را آن خروش آید به گوشباورش آید که ما را تاب نیست تاب کتان در بر مهتاب نیسترحمت آرد بر دل افکار ما بخشد او بر نالههای زار مااندک اندک دست بردارد ز جور ناقص آید بر من این فرخنده دورسرخوشم کان شهریار مهوشان کی به مقتل پا نهد دامن کشانعاشقان خویش بیند سرخ رو خون روان از جسمشان مانند جوسنگ بردارید ای فرزانگان ای هجوم آرنده بر دیوانگاناز چه در دیوانتان آهنگ نیست او مهیا شد شما را سنگ نیستعقل را با عشق تاب جنگ گو اندر اینجا سنگ باید سنگ کوباز علم افراشت از مستی علم شد سپهدار علم جف القلم؟!آب کم جوش تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پستاین عطش رمز است و عاشق واقف است سر حق است این و عشقش کاشف استمی گرفتی از شط توحید آبتشنگان را میرساندی با شتابعاشقان را بود آب کار از اورهروان را گرمی بازار از اونیست صاحب منسبی در نشاتینهمقدم عباس را بعد از حسین(ع)در هواداری آن شاه الستجمله را یک دست بود او را دو دستتا قیامت تشنهگامان صوابمی خورند از رشحه آن مشک آببر زمین آب تعلق پاک ریختوز تعیین بر سر آن خاک ریختهستیاش را دست از مستی فشاندجز حسین اندر میان چیزی نماندروز عاشورا به چشم پر ز خونمشک بر دوش آمد از شط چون برونشد به سوی تشنه کامان رهسپرتیرباران بلا را شد سپرپس فرو بارید بر وی تیر تیزمشک شد بر حالت او اشک ریزاشک چندان ریخت بر وی چشم مشکتا که چشم مشک خالی شد ز اشکخوش نباشد از تو شمشیر آختنبلکه خوش باشد سپر انداختنمژه داری احتیاج تیر نیستپیش ابروی کجت شمشیر چیستتیر مهری بر دل دشمن بزنتیر قهری گر بود بر من بزنرو سپر میباش و شمشیری نکندر نبرد روبهان شیری نکنبازویت را رنجه گشتن شرط نیستبا قضا هم پنجه گشتن شرط نیستبوسه زن بر خنجر خنجرکشانتیر کاید گیر و در پهلو نشاندشمنی باشد مرا با جهلشانکز چه رو کرد اینچنین نااهلشانقتل آن دشمن به تیغ دیگر استدفع تیغ آن به دیگر اسپر استاز فنا مقصود ما عین بقاستمیل آن رخسار و شوق آن لقاستشوق این غم از پی آن شادی استاین خرابی بهر آن آبادی استمن در این شر و فساد ای با صلاحآمدستم از پی خیر و صلاحثابت است اندر وجودم یک قدمهمچنین دیگر قدم اندر عدمرویی اندر موت و رویی در حیاترویی اندر ذات و رویی در صفاتبا همه سعیی که در رفتن نمودرجعت اکبر ز میدان از چه بوداینکه میگوید بود از بهر آبشوق آب آورد او را سوی بابخود همی دید اینکه طفلان از عطشهر یکی در گوشهای بنموده غشتیغ اندر دست و زیر پا رکابموج زن شطش به پیش روز آببایدش رو آوریدن سوی شطخویش را در شط درافکندن چو بطخطرهای گر رفت آگاهش کنندکند اگر ماند به تدبیرش شوندتند اگر راند عنان گیرش شوندخطرهای گر رفت آگاهش کنندکند اگر ماند به تدبیرش شوندتند اگر راند عنان گیرش شوندساقی بزم حقیقت بین تو بازکی کم است از ساقی بزم مجازاکبر آمد العطش گویان ز راهاز میان رزمگه تا پیش شاهکای پدر جان از عطش افسردهاممی ندانم زندهام مردهاماین عطش رمز است و عارف واقف استسر حق است این و عشقش کاشف استدید شاه دین که سلطان هداستاکبر خود را که لبریز از خداستعشق پاکش را بنای سرکشیستآب و خاکش را هوای آتشیستشورش صهبای عشقش در سر استمستیاش از دیگران افزونتر استاینک از مجلس جدایی میکندفاش دعوی خدایی میکندمغز بر خود میشکافد پوست رافاش میسازد حدیث دوست رامحکمی در اصل او از فرع اوستلیک عنوانش خلاف شرع اوستپس سلیمان بر دهانش بوسه داداندک اندک خاتمش بر لب نهادمهر آن لبهای گوهر پاش کردتا نیارد سر حق را فاش کردهر که را اسرار حق آموختندمهر کردند و دهانش دوختندمثنوی بلند «گنجینه الاسرار» سروده عمان سامانی در رثای امام حسین(ع)
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
رمز قرآن از حسین آموختیم ...ز آتش او شعله ها اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت ...سطوت غرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز ...تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا ای پیک دور افتادگان ...اشک ما بر خاک پاک او رسان
واقعا عالی بود ممنون
[tashvigh]
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
بنده قابلیت دریافت این الطاف رو از اعضای نخبگان ندارم
سپاس واقعی از اقبال لاهوری بابت این ذوق[tashvigh]
سپاس واقعی از امام حسین(ع) بابت ایجاد شاهکارخلقت در کربلا[alaghemand]
سپاس واقعی از حضرت حق جل جلاله بابت اکمال لطف در حق بشریت با ماجرای کربلا^:)^^:)^
انشاالله قدردان ایثار شهدای کربلا باشیم.
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا
پاسخ : ♠شعر زیبای اقبال لاهوری درباره قیام امام حسین(ع) و حادثه کربلا