گلچینی از اشعار فریدون مشیری
هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست
هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!
عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه!
دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست.
نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ،
شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست.
تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست
کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست
بخـت آن را کـه شـبی پـاک تـر از بـاد ِ سـحر ،
بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست.
تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق
چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست.
فریدون مشیری
پاسخ : گلچینی از اشعار فریدون مشیری
از بـس کـه غـم تـو قـصه در گـوشم کــرد
غـم هـای زمانـه را فـرامـوشم کــرد
یـک سیـنه سخن بـه درگـهت آوردم
چـشمان سخـنگـوی تـو خـاموشم کـرد.
فریدون مشیری[golrooz]
پاسخ : گلچینی از اشعار فریدون مشیری
درپشت چاچرخه فرسوده ای کسی,خطی نوشته بود:
((من گشته ام, نبود!
تودیگرنگرد,
نیست!))
این آیه ی ملال
درمن هزار مرتبه تکرار گشت
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست
چون دوست در برابر خود مینشاندمش
تا عرصه ی بگوی ومگوی,میکشاندمش
در جست وجوی آب حیاتی؟
دربیکران این ظلمات آیا؟
درآرزوی رحم؟عدالت؟
دنبال عشق؟
دوست؟...
ما نیز گشته ایم
((وآن شیخ با چراغ همی گشت...))
آیا تو نیز چون او((انسانت آرزوست؟))
گر خسته ای بمان واگر خواستی بدان:
ماراتمام لذت هستی به جستجوست
پویندگی تمامی معنای زندگیست
هرگز
((نگردنیست))
سزاوار مرد نیست...
پاسخ : گلچینی از اشعار فریدون مشیری
عـشق تـو بـه تـار و پـود جـانم بـسته است
بـی روی تـو درهـای جهـانم بـسته است
از دست تـو خـواهـم کـه بـر آرم فــریـاد
در پـیش نـگاه تـو زبـانم بـسته است.
فریدون مشیری
پاسخ : گلچینی از اشعار فریدون مشیری
می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود
می سوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بود
عشق تو بَسَم بود که این شعله بیدار
روشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بود
آن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو ! هیهات ! که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که بجز یادِ تو ، گر هیچ کسم هست
حاشا که به جز عشق تو گر هیچ کسم بود
لب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم
رفتم ، بخدا ، گر هوسم بود بَسَم بود !
فریدون مشیری
پاسخ : گلچینی از اشعار فریدون مشیری
بنشین ٬ مرو ٬ که در دل شب ٬ در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست.
بنشین ٬ مرو ٬ صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین ٬ مرو ٬ مرو که نه هنگام رفتن است.
فریدون مشیری
پاسخ : گلچینی از اشعار فریدون مشیری
من ٬ در آن لحظه ٬ که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز!
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این ٬ سوی نگاهت ٬ نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را
یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو ٬ تا عمق وجودم جاری ست.
فریدون مشیری
پاسخ : گلچینی از اشعار فریدون مشیری
گفتی که: "چو خورشید٬ زنم سوی تو پر٬
چون ماه ٬ شبی می کشم از پنجره سر!"
اندوه٬ که خورشید شدی٬
تنگ غروب!
افسوس٬
که مهتاب شدی٬
وقت سحر!
فریدون مشیری
- - - به روز رسانی شده - - -
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق ،
که نامی خوش تر از اینت ندانم .
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری ،
به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم .
تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی ،
تو شیرینی ، که شور هستی از تست .
شراب جام خورشیدی ، که جان را
نشاط از تو ، غم از تو ، مستی از تست .
به آسانی ، مرا از من ربودی
درون کوره ی غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانیم سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند: « دل از عشق برگیر !
که : نیرنگ است و افسون است و جادوست !»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که این زهر است ، اما ! ...نوشداروست !
چه غم دارم که این زهر تب آلود ،
تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که در هنگامة درد ؛
غمی شیرین دلم را می نوازد .
اگر مرگم به نامردی نگیرد ؛
مرا مهرِ تو در دل جاودانی است .
وگر عمرم به ناکامی سرآید ؛
ترا دارم که: مرگم زندگانی است .
فریدون مشیری
پاسخ : گلچینی از اشعار فریدون مشیری
"دل من دير زمانی است كه می پندارد"
دل من دير زمانی است كه می پندارد :
« دوستی » نيز گلی است ؛
مثل نيلوفر و ناز ،
...
ساقه ترد ظريفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد
جان اين ساقه نازك را
- دانسته-
بيازارد !
در زمينی كه ضمير من و توست ،
از نخستين ديدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هايی است كه می افشانيم .
برگ و باری است كه می رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش « مهر » است
گر بدانگونه كه بايست به بار آيد ،
زندگی را به دلانگيزترين چهره بيارايد .
آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف ،
كه تمنای وجودت همه او باشد و بس .
بینيازت سازد ، از همه چيز و همه كس .
زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .
در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز ،
عطر جانپرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو كاشت .
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان
خرج می بايد كرد .
رنج می بايد برد .
دوست می بايد داشت !
با نگاهی كه در آن شوق برآرد فرياد
با سلامی كه در آن نور ببارد لبخند
دست يكديگر را
بفشاريم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از ياری ، غمخواری
بسپاريم به هم
بسراييم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای ديده به ديدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطر افشان
گلباران باد .
"فریدون مشیری"
پاسخ : گلچینی از اشعار فریدون مشیری
کوچه
بی تو مهتاب شبی,باز ازآن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره ب دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه ک بودم
درنهانخانه ی جانم,گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطرصدخاطره پیچید
یادم آمدک شبی با هم ازآن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و درآن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی برلب آن جوی نشستیم
توهمه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه مهوتماشای نگاهت
آسمان صاف وشب آرام
بخت خندان و زمان رام
شاخه ها دست بر آورده ب مهتاب
شب و صحرا وگل و سنگ
همه دل داده ب آواز شباهنگ
یادم آید,تو ب من گفتی:
((ازین عشق حذر کن!
لحظه ای چند براین آب نظرکن
آب,آیینه ی عشق گذران است
تو ک امروزنگاهت ب نگاهی نگران است
باش فرداک دلت با دگران است!
تافراموش کنی,چندی ازین شهر سفرکن))
باتوگفتم: ((حذرازعشق؟ندانم
سفرازپیش تو؟هرگزنتوانم,
نتوانم!
روزاول ک دل من ب تمنای تو پرزد
چون کبوتر,لب بام تو نشستم
توب من سنگ زدی,من نه رمیدم,نه گسستم..))
بازگفتم: ((تو صیادی و من آهوی دشتم
تا ب دام تو در افتم همه جا گشتم وگشتم
حذرازعشق ندانم,نتوانم!))
اشکی از شاخه فروریخت
مرغ شب ,ناله ی تلخی زدوبگریخت...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید ک دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم,نه رمیدم.
رفت در ظلمت غم,آن شب و شب های دگرهم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبرهم
نکنی دیگرازین کوچه گذرهم..
بی تو اما,به چه حالی من ازآن کوچه گذشتم!!!