همواره به آینده فکر کن ،
هنوز کتاب هایی برای خواندن ،
غروب هایی برای تماشا کردن
و
دوستانی برای دیدن وجود دارند
نمایش نسخه قابل چاپ
همواره به آینده فکر کن ،
هنوز کتاب هایی برای خواندن ،
غروب هایی برای تماشا کردن
و
دوستانی برای دیدن وجود دارند
می خواهم عوض شوم...
چرا باید دلتنگ باشم؟؟؟؟
تو باید دلتنگ شوی...
می خواهم آن سیب قرمز بالای درخت باشم،
در دورترین نقطه...
دقت کن رسیدن به من آسان نیست!
اگر همتش را نداری آسیب به درخت نرسان،
به همان سیب های کرم خورده روی زمین قانع باش!
هرگز تمامت را برای کسی رو نکن ،
بگذار کمی دست نیافتنی باشی،
آدمها تمامت که کنند رهایت میکنند.
آینه ی اتاقم را
با آینه ی اتاقت عوض میکنی ؟
این فقط مرا نشان میدهد . . . !
دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .
راه آسمان باز است ،
پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ،
نگفته تو را میخواند. ..
دستت را بیاور
مردانه و زنانه اش را بی خیال
دست بدهیم به رسم کودکی
قرار است هوای هم را / بی اجازه داشته باشیم ...!
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد…
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت…
حال دلم را . . .
شعرهایی می دانند که
- - - به روز رسانی شده - - -
آنگــاه کـه غـُرور کـَسـے را لـه مـے کـُنـے
آنگـاه کـه شمـع اُمیـد کسـے را خـاموش مے کـُنـے
آنگـاه کـه بنده اے را بیهوده مـے انگــارے
میخوـاهمـ بدانمـ دستـانت را بـه سـَمـت کـُدامین
آسمـان میگیرےتـا برـاے خوشبختـے خودت دُعـا کـُنـے ...!
http://www.uc-njavan.ir/images/lhcc44xfczfrvxe7u140.png
امروز من بیشتر همه با این پیام نرم افزارم خوشحال شدم و سوپرایز[nishkhand]
اين روزا مثل شيشه شده ام
راحت ميشكنم
و
راحت مى برم
خدایا!http://naghmehsara.ir/wp-content/upl...29-500x498.jpg
دستانی را در دستانم قرار بده
که پاهایش با دیگری پیش نرود...
فتنه گر عفريته اي از جنس مار و اژدهاست
فتنه گر جادوگري بي بته و انسان نماست
او كه مي افتد ميان عاشقان با حرف خود
منشايي از حيله ها و مكرها و عقده هاست
فتنه گر خون مي خورد وقت نماز از جان دوست
او تظاهر مي كند اين را كه در حال دعاست
عقده كرده اين كه من از هر كسي عالي ترم
عقده كرده چون كه رفتارش پر از رنگ و رياست
فتنه گر حيوان نباشد حيف مار و اژدها
چون كه دائم فكر ويران كردن آبادهاست
حيف شعري كه سرودم حيف اين كاغذ قلم
فتنه را از ريشه بركن گر كه در قلب شماست
خدایا ....
دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت
نزدیک ...
بی خطـــــر ...
+ ...
بی منّت ... !
خدا حافظی ...
پای هر خداحافظی محکم باش ...
کم کم ياد خواهی گرفت
تفاوت ظريف ميان نگهداشتن يک دست
و زنجير کردن يک روح را
اينکه عشق تکيه کردن نيست
و رفاقت، اطمينان خاطر
و ياد ميگيری که بوسهها قرارداد نيستند
و هديهها، معني عهد و پيمان نميدهند ...
کم کم ياد مي گيری
که حتي نور خورشيد هم ميسوزاند
اگر زياد آفتاب بگيري
بايد باغ ِ خودت را پرورش دهی
به جای اينکه منتظر کسي باشی
تا برايت گل بياورد ...
ياد ميگيری که ميتواني تحمل کني
که محکم باشی پای هر خداحافظی
ياد می گيری که خيلی می ارزی ...
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم خدا پرسید پس تو میخواهی با من گفتگو کنی؟من در پاسخش گفتم :اگر وقت دارید؟
خدا خندید: وقت من بی نهایت است، در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟
پرسیدم چه چیز بشر شمارا سخت متعجب می سازد؟
خدا پاسخ داد: کودکیشان اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند، عجله دارند که بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدتها، آرزو میکنند که کودک باشند.
اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورندو بعد پولشان را از دست می دهند تا سلامتی خود را به دست آورند.
اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند و بنابراین نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده.
اینکه آنها به گونه ایی زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.
دستهای خدا دستانم راگرفت ، برای مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم.
به عنوان یک پدر میخواهی کدام درسهای زندگی را فرزندانت بیاموزند؟
او گفت: بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،
v بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم اما سالها طول می کشد تا آن زخم هارا التیام بخشیم،
· بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترینها را دارد، کسی است که به کمترینها نیاز دارد،
بیاموزند آدمهایی هستند که آنها را دوست دارند، فقط نمی دانند چگونه احساساتشان را نشان دهند،
o بیاموزند که دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند،
Ø بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند ، بلکه آنها باید خود را نیزببخشند.
من با خضوع گفتم: ازشما به خاطر این گفتگو متشکرم آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟
خداوند لبخند زد وگفت: فقط بدانید من اینجا هستم،همیشه
There are moments in life when you miss someone
so much that you just want to pick them from your dream
and hug them for real
.......
راه که میروی عقب میمانم
نه برای اینکه نخواهم با تو هم قدم باشم
میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم
میخواهم رد پایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد
[golrooz]
...
خواندن
سکوت باشد. چای باشد. ساقه طلایی باشد.
لذّتی بالاتر از خواندن؟
دست و دلم به شعر نمی رود
وقتی
در شعر هم
دستم به تو نمی رسد.
"بهـــــــاران سواری "
ما اوّل شخص ِ جمع نیست ... ،
از من اگر می پرسی ...
تو ...
اوّل شخص ِ همه ی ِ جمع های ِ عالمَی ...
" آینــــده ای " خواهـــم ساخت که ,
" گذشتــــه ام " جلویــــش زانـُــــــو بزنــــد ...!
قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دلِ کس دیـــگری را بســــوزانم ...!
برعـــــکــــس کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود ,
آنـــقـــدر خوشبــ♥ـخت می کنــــم کـــــه ,
به هـــر روزی که جــای " او " نیـستـی به خودت " لعنـــت "
بفـــرستـی...!
- - - به روز رسانی شده - - -
چه رسم جالبی است،
محبتت را میگذارند پای احتیاجت،
صداقتت را میگذارند پای سادگیت،
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،
و وفاداریت را پای بی کسیت،
و آنقدر تکرار میکنند که خودت
باورت میشود که تنهایی و بی کس و محتاج....!!!
مرد از زن خیلی تنهاتره!
مرد لاک به ناخوناش نمیزنه که هروقت دلش یه جوری شد،دستشو باز کنه و ناخوناشو نگاه کنه و ته دلش از خودش خوشش بیاد!
مرد موهاش بلند نیست که توی بی کَـسی کوتاهش کنه و اینجوری لج کنه با همۀ دنیا!
مرد نمیتونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه به دوستش و گریه کنه و خالی شه!
مرد حتی دردهاشو اشک که نه،یه اخـمِ خشن میکنه و میچسبونه به پیشونیش!
یه وقتایی ، یه جاهایی ، به یه کسایی باید گفت :
.
"میــــــــــــ ـم ... مثلِ مـــــرد
عشقمان بازی حکمی بود که . . .
من از دل مایه گذاشتم . . .
و تو از خشت ! ! !
دوست دارم مثل یک کویرنشیناسبی داشته باشم!
و عاشق یک ستاره باشم
شب که شد..
تو در آسمان می درخشی
من مثل دیوانه ها
می تازم
تا جایی که تکلیف شب را با ستاره اش روشن کنم...
بگذار فرزندان ما بگویند
کویرنشین غریب عاشق می شود
عجیب می میرد
می بینی؟
حتی نرسیدن به تو هم..داستان پر از رویای خودش را دارد!
یادت باشد
عاشق را نه شب تهدید می کند..نه مرگ
فقط فاصله...
http://myshare.ir/uploads/13769843151.jpghttp://myshare.ir/uploads/13782843801.jpg
زندگی کردن که به همین راحتی ها نیست جان من!باید باشد بهانه هایی که نبودشان نابودت میکند...
مثل خنده های کسی
نگاه خاصی
صدایی
چشم هایی
تکیه کلام هایی...
اصلا آدم باید برای خودش نیمکت دونفره ای داشته باشد...
تا گاهی اوقات به آن سر بزند...
شب که شد باید شب به خیرهایی را بشنود...
باید باشند کوچه ها و خیابان ها و پیاده روهایی که از قدم هایت خسته شده اند..
فنجان های قهوه ای که فالشان عشق باشد...
میزی در کافی شاپی باید شاهد خاطرات آدم باشد...
باید باشند ریتم ها و موسیقی هایی که دگرگونت کنند...
حتی باید بوی عطری خاص در زندگیت حس شود..
دست خطی که دلت را بلرزاند...
عکسی که اشکت را درآورد..
باید همه ی اینها باشند.........
می گویند هر سن و سالی که داشته باشی
اگر کسی نباشد که با یادش..چشمانت از شادی یا غم پراشک شود
هرگز زندگی نکرده ای..
http://myshare.ir/uploads/13782028301.gif http://www.irfreeup.com/uploads/7402...6939505372.gif
- - - به روز رسانی شده - - -
اندوه که از حد بگذردجایش را می دهد به یک بی اعتنایی مزمن...
دیگر مهم نیست
بودن یا نبودن..
دوست داشتن یا نداشتن..
آنچه اهمیت دارد
کشداری رخوتناک حسی است
که دیگر تو را به واکنش نمی کشاند!
در آن لحظه فقط در سکوت غرق می شوی
و نگاه می کنی و نگاه.........
http://myshare.ir/uploads/13782845991.jpg http://www.irfreeup.com/uploads/9774...7226111810.jpg
ماجرای من و تو.....
ماجرای کهنه شراب عشق است
شراب که کهنه شد
طعمش ناب می شود
شیرین می شود
غلیظ می شود..مستت می کند..
نمی توانی از آن بگریزی
شراب کهنه را که بنوشی
دیگر جایی برای پنهان کردن هیچ چیز نمی ماند
عشق هم که کهنه شد..
می شود همچو شراب
رسوخ می کند در بند بند وجودت
ریشه می دواند در بافت هایت
رسوایت می کند
آن وقت است که می فهمی
همیشه عاشق می مانی...
دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان
دربرف.
آنچه به جا می ماند
رد پائی است
و خاطره ای که هر از گاه
پس می زند
مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را
درد نا ک ترین جدایی ها آنهایی هستند که
نه کسی گفت چرا؟
نه کسی فهمید چرا؟
یــادم بــاشـــد ،
امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او …