در نگاه ات همه ی مهربانی هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می دهد.
و در سکوت ات همه ی صداها:
فریادی که بودن را تجربه می کند.
نمایش نسخه قابل چاپ
در نگاه ات همه ی مهربانی هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می دهد.
و در سکوت ات همه ی صداها:
فریادی که بودن را تجربه می کند.
در سایه سار قدت یک لحظه آرمیدم
هر چه نگاه کردم رویت ولی ندیدم
محبوسم و طالع است منحوسم
غمخوارم و اختر است خونخوارم
ملك غيرت برد افلاك حسرت
جنوني را كه شيداي تو دارد
دلم در سر تمناي وصالت
سرم در دل تماشاي تو دارد
دوستان به که ز وی یاد کنند دل بی دوست دلی غمگین است
تو آتش شكوهمند عشق را زبانه اي
ودر فضاي كومه ي فقير گونه دلم
براي زندگي
تو آخرين وبهترين بهانه اي...
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
تن را حیاه از جان بود جان زنده از جانان بود
جان او بدن عریان شود تا گستراند بالها
ابدان زجان عمران شود وز رفتنش ویران شود
جان از بدن عریان شود تا گستراند بالها
زآمدشد این جسم و جان نگسست یکدم کاروان
افتاد شوری در جهان زین حلّ و زین ترحالها
آســــمـــــان ابـری و دل غرق سکـــــــوت
می وزد سرد نسیمی بر این تن به خیال
خشكي سردي اين خاك به كجا ميبردم؟
دل انـــــــــدر تــــــمناي وصــــــال كه بود ؟
اميد صبــــح نيــــست در اين ره به خراب
هرچه گويم من از اين دل به سكوت
چه بگویم من از این ره به ســکوت؟
تاامر و خلق جمله شود دوست دست صنع
کشته است تخم مهر گیاهی بخاک ما
تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی
با غیر آشنایی با آشنا غریبی؟
فکر کنم باید با الف شروع میکردی؟!
یا رب کجا شد عیش جوانی
خوش عالمی بود آن کودگیها
ای فيض برخیز خاکی بسرریز
در ماتم آن آسودگیها
ارسالها همزمان بوده![nadidan]
استخوان سر فرهاد فرو ریخت ز هم
دیده اش در ره شیرین نگران است هنوز
زسوز آتش عشق نگاری
سراپای وجودم در گرفتست
زآه آتشینم در حذر باش
که دودش در همه کشور گرفتست
تو بمان تا به سحر
نه سحر تا به ابد
عشق همین جا جاریست
این همه زیبایی و چراغانی شهر دل من
مال تو است
امشب این جا جشن است
و تمام گلها میرقصند
قاصدک جار زده
که تو این جا هستی
شاپرک آمد وگفت هدیه تان آماده ست
باز کن هستی من
تاب ندارم دیگر
و تو پوشال دلم را دیدی
ومیان گل نرگس تو کلیدی دیدی
ومن آرام در گوش تو رازش گفتم
وتو آرام نگاهم کردی
تو به من خندیدی
يكچند در آرامگه عالم بالا
با خيل ملك خوشدل و آسوده چريديم
چون روي نهاديم ز افلاك سوي خاك
سوي طرب و كودكي و جهل خزيديم
من همین یکدانه دل دارم بفرما بشکنش
کوزه ای از آب و گل دارم بفرما بشکنش
تو سبوی آرزوهای مرا بشکسته ای
هرچه باداباد ، این هم دل بفرما بشکنش
شكرلله كه شد عيان ره حق
يافت جانم درين جهان ره حق
پيشتر ز آنكه پا زره ماند
ديد چشم دلم عيان ره حق
قلب این پنجره از دست غم پرده، به تنگ آمده است!
پرده را برداریم، دل این پنجره را باز کنیم...!
ميشود از قصه خون وز ديده ميآيد برون
لحظه لحظه ميخورم از خون دل چندين اياغ
در درونم لاله هست و گل ز يمن داغها
وز برون نه گشت صحرا خواهم و نه سير باغ
غم سنگین دلم را تو فقط می دانی
که تو در جان منی
و تو همزاد منی
تو پرستوی بهارانم باش
از دلم کوچ مکن
که دلم مست بهار است
تو تنهایی را چگونه معنا میکنی؟
چرا آن را با دردهایت همنوا میکنی؟
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده ی لعل تو هوشیارانند
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود....تو در کنار من بشینی محال بود
هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود...چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری ...با تو چقدر کوچه ها بی مثال بود
نشنید لحن عشق من را نگاه تو...پرواز چشم های تو محتاج بال بود
سیب بی ثمر درخت آرزوی من....یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت....گفتی مجال نیست و لیکن مجال بود
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود....سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد....اما نه با خیال تو بودم حلال بود......
فکر کنم کلا هممون قاط زدیم .
باید با ی شروع میکردی؟نقل قول:
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده ی لعل تو هوشیارانند
عیب نداره ادامه میدهیم!!!
نفر بعد با د ...
دل اقلیم دین جلوه ات تاخت کرد
بسی خانه شد از تو ویران عبث
ث بیاد
نفسسس کششش
ثـنـا و حــمــد حـق هــــر آ ن نـو یـــســــم
حـضــور حـضــر ت ســـبــحــا ن نـو یـــســــم
ز بـس کـج رفـــت قـــلـــم بـر روی کــا غــــذ
خـطــا ی ر فـتــه را جـــبــــرا ن نـو یـــســــم
به فـــر خــــا ری عـــز یــز د یـــــد ه و د ل
ســلا مــی ا ز د ل و ا ز جــا ن نـو یـــســـم
میرباید دل زمن هر دم بتی
هم تو گیرش باز پس یا مستغاث
محو خود کن فيض را تابی رخت
بر نیارد یکنفس یا مستغاث
نفسسس کششش[nishkhand]
ثواب روزه و حج قبول آن کسی برد
که خاک ئمیکده عشق را زیارت کرد
میگم این سایت این همه نفس کش دار؟!!![nishkhand]
درصحبت نماند اصحاب را دگر فيضي
مراست فيض همين صحبت كتاب لذيذ
نفسسس کششش
شب بخیر
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه ی خورشید درخشان نشود
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد
باید با "د" شروع میکردی آقا امین![bamazegi]
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
دلش از دوری تو دلگیر است...
مهربانم ! ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته به در مانده
و شب و روز دعایش این است
زیر این سقف بلند هرکجایی هستی به سلامت باشی
به شب معجزه و آبی فردا برسی...
مهربانم ! ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را
همه و هستی رویایش را به شکوفایی احساس تو
پیوند زده
و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد
دلی تنها
لبی خاموش
نه شعری بر لبانم بود
نه نامی بر زبانم بود
در چشم خیره بر ره سینه پر اندوه
بامیدی که نومیدیش پایان بود
سیاهی های ره را بر نگاه خویش می بستم
و از بیراهه ها راه نجات خویش می جستم
نه کس با من
نه من با کس
سر یاری
نه مهتابی
نه دلداری
و من تنهای تنها دور از هر آشنا بودم
سرودی تلخ را بر سنگ لبها سخت می سودم
نوای ناشناسی نام من را زیر دندانهای خود بشکست
و شعر ناتمامی خواند
بیا با من
از آن شب در تمام شهر می گویند
...
او با تو ؟
ولی من خوب می دانم
نه او با من
نه من با او
و بدان ارزش عشقم کمتر از مجنون نیست
و وجودم...
از همه زیبا تر
آتش عشق مرا سرد نکن
زندگی را به دلم زهر نکن
و تو هم...
تا ابد با من باش تا که ثابت بکنیم عشقمان بی همتاست...
تا مردم این شهر بدانند که ؟ بودم
جز راه شهیدان وطن ره نسپردم
جز نغمه آزادی شعری نسرودم
اشعار مرا جمله به آن شاعره بسپار
هر چند که کولی صفت از من برمیده است
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
این که با خود میکشم هر سو نپنداری تن است
گور گردان است دران آ روزهای من است
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده