http://uc-njavan.ir/images/ln24nxo3cq8arxw4f5.jpg
خداوندادنياي آشفته ي درونم را که تنها از نگاه تو پيداست ، با لالايي مهربان خود ، آرام کنتا وجود داشتن و بودن را به زيبايي احساس کنم
نمایش نسخه قابل چاپ
http://uc-njavan.ir/images/ln24nxo3cq8arxw4f5.jpg
خداوندادنياي آشفته ي درونم را که تنها از نگاه تو پيداست ، با لالايي مهربان خود ، آرام کنتا وجود داشتن و بودن را به زيبايي احساس کنم
همین که تو میدانــے
" בوستت בارم"
کافیست...
بگذار خفه کند خوבش را
בنیا...
چه تراژدی غمناکی ست وقتی برای همه کست هیچ کس نباشی...
یکی از چیزهایی که تو این روزا آرومم میکنه این جمله هست:
"در نبرد بین روزهای سخت و انسانهای سخت ...
این انسانهای سخت هستند که میمانند، نه روزهای سخت ..."
امشب به قصه دل من گوش می کنی ..
فردا چو قصه مرا فراموش می کنی ..
این دور همیشه در صدف روزگار نیست ..
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی ..
گه گوش می کنی سخنی خوش بگویمت ..
جام جهان ز خون عاشقان پر است ..
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی ..
هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد.
و کسی که چنین لیاقتی دارد ...
باعث اشک ریختنت نمی شود.
میدانی
انجا که
کسی را دوست میداری
که
سالهاست
با دیگری
بوده
انوقت
تنها
میتوانی
نباشی
در نزدیکیش
تا مبادا
حضورت باعث رنجش کسی شود همین
- - - به روز رسانی شده - - -
دلم چه سخت میگیرد
وقتی
قلبم تیر میشکد
و همیشه
سکوت میکنم
هیچ نمیگویم
تنها
نگاه میکنم
و همین دردناک هست
نگاهی که
در ان
پر از
غم شده
دوستت دارم
شاهزاده
قلبم
اما
میدانم
دوست داشتنم
هیچ ارزشی ندارد
چشمانم
بارانیست
همچون باران در حال باریدن
دلم سخت تنگ هست
و نمیدانم
چگونه
دل تنگیم ر
ا ارام کنم
چه سخت است ... دیدن دعاهای براورده نشده ات...
چه سخت است ... روبروی تو زجر میکشد...
چه سخت است ... داشتن عذاب وجدان...
چه سخت است ... نا امید بودن از اجابت شدن...
چه سخت است ... در زمان شادیهای زندگیت ، دیگرانی باشند،دیگران که نه، عزیزانت ...درغم باشند
چه سخت است...چه سخت است...
و نگاهم به آسمان دوخته شده است ،اما امیدی در دل ندارم!!!
چه سخت است...نگاهم به آسمان دوخته شده است...اما نشانه ای از معجزه وجود ندارد...
چه سخت است...نگاهم به آسمان دوخته شده است....
غمگینی پدر و مادر
یعنی آسمان به زمین آمدن برای فرزندان ارشد...
غمگینی و ناراحتی پدر[negaran]
یعنی نابودی دنیا...
بس که عشقت در دل من فکند آتش ای پری
لاله روید از دل من چو به خاک من بگذری
بی تو ای گل در دل ما اثری نکند ساغری
گل ندارد بوی وفا تو بیا که ز گل بهتری
از تو باشد مستی من که مرا نوشین باده ای
وز تو باشد هستی من که به دل گرمی داده ای
تار مویت بسته مرا بگشا ز کرم پای من
خسته ام از خار جفا چو وفا نکنی وای من
تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است،
تنهایی در قطار
هزار نفر
!
می سوزم
درست مثل درختی که
کبریت شده باشد!
این پیاده میشود، آن وزیر میشود
صفحه چیده میشود، دار و گیر میشود
این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رُخ
در پیادگان چه زود مرگ و میر میشود
فیل کجروی کند، این سرشت فیلهاست
کجروی در این مقام دلپذیر میشود
اسپ خیز میزند، جستوخیز کار اوست
جستوخیز اگر نکرد، دستگیر میشود
آن پیاده ی ضعیف ،راست راست میرود
کج اگر که میخورَد، ناگزیر میشود
هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلال
این پیاده قانع است، زود سیر میشود
آن وزیر میکُشد، آن وزیر میخورد
خورد و برد او چه زود چشمگیر میشود
ناگهان کنار شاه خانهبند میشود
زیر پای فیل، پهن، چون خمیر میشود
آن پیاده ی ضعیف عاقبت رسیده است
هرچه خواست میشود، گرچه دیر میشود
این پیاده، آن وزیر... انتهای بازی است
این وزیر میشود، آن بهزیر میشود
من از روز ازل دیوانه بودم
دیوانه ی روی تو، سرگشته ی کوی تو
در عشق و مستی، افسانه بودم
سر خوش از باده ی مستانه بودم
سوزم همچو گل، از سودای دل
دل رسوای تو، من رسوای دل
گرچه به خاک و خون کشیدی مرا
روزی که دیدی مرا
بازآ که در شام غمم صبح امیدی مرا
صبح امیدی مرا
آسمانم ...
می خواهم پری به جا مانده
از پرواز
" تو "
باشم...
.
.
.
.
.
.
.
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من..............
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
خیلی که گریه کرده باشی...طولانی وعمیـــــــــــــق...رسیده باشی به جایی که بند نیاید دیگر...سیل اشکهایت...وبریده شود آهنگ نفس هایت ...بخواهی ونتوانی که تمام کنی........بگذریم...نکته قضیه اینجاست که یک روز بند می آیند اشکهایت...اما سردردی به یادگار می گذارند که میخواهی ..دندان هایت را...بجوی...!!!
هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريختچند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيستگاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنمحافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
❧شب است ...❧ ❧کلنجار میروم با خودم❧ ❧با دلتنگی هایم❧ ❧با قلب له شده ام❧ ❧با غرور شکسته ام❧ ❧سراغش را بگیرم ... نگیرم ... بگیرم ... نگیرم❧ ❧نزدیک صبح است ... دل را به دریا زدم ❧ ❧" مشترک مورد نظر در حال مکالمه می باشد "❧
بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبــــر
بگفتا گر خرامی در سرایش؟
بگفت اندازم این سر ، زیر پایش
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
از یـه جـآیی به بـعد دیگه ، نه دَست پــآ میزنی
نه بــآل بـــآل میـزنی
نه دل دل مـیکـنی
نه داد و بیداد میـکـنی
نه گــریه میـکنی
نه سـرت میزنی به دیوار
نه مـشـتت میکوبی به دیوار
از یه جایی به بـَعد فـَقط سکوت میکنی سکوت !
لعنت به کسی که می دونه به غیر از اون هیچکی تو زندگیت نیست ..... به خاطر اون با کسی نمیری......
ولی بازم تنهات میذاره......
- - - به روز رسانی شده - - -
تنهایی ام را دوست دارم!بوی پاک نجابتمی دهد...
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...ghayegh/02.jpg
شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...ghayegh/11.jpg
یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...ghayegh/06.jpg
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...ghayegh/14.jpg
اگر یک شاخه گل آرد ، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را ، بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
شکر می کرد ، پس از چندی
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...ghayegh/08.jpg
هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ، خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را ، چنان می رفت و
من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...ghayegh/05.jpg
دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...ghayegh/03.jpg
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت ، زهم بشکافت
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...ghayegh/04.jpg
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...ghayegh/07.jpg
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
سرمشق های اب بابا، یادمان رفت
رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفت
گل کردن لبخنهای هم کلاسی
در یک نگاه ساده حتی یادمان رفت
ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته
ان لحظه های بی کلک را یادمان رفت
راه فرار از مشق های زنگ اول
ای وای ننوشتیم اقا، یادمان رفت!
ان روزها را ان قدر شوخی گرفتیم
جدیت " تصمیم کبری" یادمان رفت
شعر " خدای مهربان را حفظ کردیم
یادش بخیر، اما خدا را یادمان رفت!
در گوشمان خواندند رسم ادمیت
ان حرف ها را زود، اما یادمان رفت
فردا چه کاره می شوید؟ موضوع انشا
ساده نوشتیم ان قدر تا یادمان رفت
دیروز تکلیف اب، بابا بود خط خورد
تکلیف فردا نان و بابا یادمان رفت
سکوت اگر نشانه رضا بود چگونه باور نکنم سکوت گویای تو را
نگاه اگر پیام آشنا بود چرا تمنا نکنم نگاه گیرای تو را
به دلم نقش وفا خطوط مژگان تو زد
به شبم رنگ سحر غروب چشمان تو زد
به چشم مستی بخشت ز عشق اثر می بینم
ز جلوه فروردین شکفته تر می بینم
سکوت گویای تو را
نگاه گیرای تو را
چشمانت بود آئینه ای روشن چون دل اهل صفا
تصویری ز سیمای سحر می خندد در این آئینه ها
نگه من بسوی نگهت چو کبوتر برد نامه دل
به هوایت زند پر که مگر شبی آگه ز هنگامه دل
گمان برم که خاطر تو رضا عاشقان پسندد
دل تو هر چه خاطر من طلب کند همان پسندد
خوشا با تو بودن ، ز عشقت سرودن
دگر از هوايت سفر نکنم
به صحراي هجران ، مخواه از من اي جان
که چون لاله خون در جگر نکنم
اگر من نمانم ، بمان تو بمان
اگر من نخوانم، تو نغمه بخوان
چو رفتم به جايم تو خوش بنشين
تو خاک وجودم به بر بنشان
خوشا بانگ نامت به دور زمان
طنين پيامت به گوش جهان
به آهنگ ياري ، به رسم وفا
به شب زنده داري ، به بزم و صفا
در اين بي قراري به سوز دعا
به صد نغمه خوانم هميشه تو را
خدایا : در تمامی عمرم , به ابتذال لحظه ای گرفتارم مکن که به موجوداتی برخورم که در تمامی عمر , لحظه ای را در ترجیح عظمت , عصیان و رنج , بر خوشبختی , آرامش و لذت اندکی تردید کرده اند .
دکتر علی شریعتی
- - - به روز رسانی شده - - -
دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد ، در عزایش گوسفندها سربریدند ( شریعتی )
روزگاریست که شیطان فریاد می زند: آدم پیدا کنید! سجده خواهم کرد. ( شریعتی )
نامم را پدرم انتخاب کرد ، نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم! دیگر بس است ، راهم را خودم انتخاب می کنم. ( دکتر شریعتی )
از کسی که دلش گرفته
نپرسید :چرا؟!
آدمها وقتی نمی توانند "دلیل ناراحتیشان " را بیان کنند
دلشان میگیرد!
آنچه می خواهیم نیستیم وآنچه هستیم نمی خواهیم ، آنچه دوست داریم نداریم و آنچه را داریم دوست نداریم ، وعجیب است هنوز امیدوار به فردایی روشن هستیم ساعت ها را بگذارید بخوابند بیهوده زیستن نیازی به شمردن ندارد.
"دکتر شریعتی"
"بـــاد ورقــــه هــــای دفـــتــــرشــــعــــرم را بـــاخــــودبــــرد
فـــــردا
تـــــمــــام شـــــهـــــر
عـــــاشـــــقـــــت مـــیــــشــــونـــــد..."
دانه های تسبیح می لغزد بر انگشتان سردم
آرام می گیرم بر سجاده ی سبزم
سر می رود کاسه ی صبرم
پر میکشم
و تهی می شوم از هر خالی
مست می شوم از هوشیاری
از نگاه خدایی
که عاشقانه می کند نگاهی
بر التماس دل پر گناهی