دلم براي خودم ميسوزد[afsoorde]...
نمایش نسخه قابل چاپ
دلم براي خودم ميسوزد[afsoorde]...
اگر میتوانستم به اندازه ای که دوستت دارم بغلت کنم،استخوانهایت شکسته بود
- - - به روز رسانی شده - - -
اگر میتوانستم به اندازه ای که دوستت دارم بغلت کنم،استخوانهایت شکسته بود
مگر پاییز چیست؟
بهار دومی که در آن…
تمام برگ ها مثل گل ها هستند…
تو به اندازه تنهایی من… خوشبختی…
من به اندازه زیبایی تو …غمگینم…
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه ی بودن وا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداه ی گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
تا روم در دروازه ی نور
تا شوم چیده به شفافی صبح…
دل که بگیرد ....همه گیر میشود..
چشمان - گوش ها- دهان - پاها - دست ها -از کار میافتند و همگی قلب میشوند ..می تپند....
کلمات
شاعر نمیشوند كلمات
مگر آنكه پرتاب شوند
از پنجرهای
به كوچهای
من خسته ام
وغرورم اجازه نمی دهد بیفتم از پا.
حتی تبرهایی که در ریشه هایم گیر کرده اند
با تعجب نگاهم می کنند:
این درخت مگر چند ساله است!!
جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشیدکلمات را بیدار می کنند
و در کرت ها٬ گل و گندم می کارند
جهان را به شاعران بسپارید
بیابان و باران هردو خوشحال می شوند
و هردو جوانه می زننداز سرانگشت کودکان دبستانی
جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند
وعاشق می شوندو تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند
وبیدار نمی شوند
جهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو می ریزند
ومرزها رنگ می بازند
درختان به خیابان می آیند
در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند
و پرندگان سوار می شوند
وبه همه ی همشهریان
تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند
مگر همین را نمی خواستید؟
پس چرا بیهوده معطل مانده اید؟
از تامل و تردید دست بردارید
و جهان را به شاعران یسپارید
این قافیه های سرگردان
اگر سر از صندوق ها در نیاورندپیر می شوند
و پرنده نمی شوند
و جهان بی پرنده
جهنمی است که فقط شلیک می کند
دلتنگی هایم مثل کلافی به دورم پیچیده اند،
هر بار که با خودم درد و دل می کنم، گره بغضم کورتر می شود....