پاسخ : صفحه ی 137 از قرآن کریم شامل آیات 45 تا 60 از سوره ی یوسف
(آيه 59)- يوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد، و در گفتگو را با آنها باز كرد، برادران گفتند: ما، ده برادر از فرزندان يعقوب هستيم، و او نيز فرزند زاده ابراهيم خليل پيامبر بزرگ خداست، اگر پدر ما را مىشناختى احترام بيشترى مىكردى، ما پدر پيرى داريم كه از پيامبران الهى است، ولى اندوه عميقى سراسر وجود او را در بر گرفته! يوسف فورا پرسيد: اين همه اندوه چرا؟
گفتند: او پسرى داشت، كه بسيار مورد علاقهاش بود و از نظر سن از ما كوچكتر بود، روزى همراه ما براى شكار و تفريح به صحرا آمد، و ما از او غافل مانديم و گرگ او را دريد! و از آن روز تاكنون، پدر براى او گريان و غمگين است.
بعضى از مفسران چنين نقل كردهاند كه عادت يوسف اين بود كه به هر كس يك بار شتر غلّه بيشتر نمىفروخت، و چون برادران يوسف، ده نفر بودند، ده بار غلّه به آنها داد، آنها گفتند: ما پدر پيرى داريم كه به خاطر شدت اندوه نمىتواند مسافرت كند و برادر كوچكى كه براى خدمت و انس، نزد او مانده است، سهميهاى هم براى آن دو به ما مرحمت كن.
يوسف دستور داد و بار ديگر بر آن افزودند، سپس رو كرد به آنها و گفت: در سفر آينده برادر كوچك را به عنوان نشانه همراه خود بياوريد.
در اينجا قرآن مىگويد: «و هنگامى كه (يوسف) بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت: آن برادرى را كه از پدر داريد نزد من بياوريد» (وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ).
سپس اضافه كرد: «آيا نمىبينيد، حق پيمانه را ادا مىكنم، و من بهترين ميزبانها هستم»؟ (أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ).
(آيه 60)- و به دنبال اين تشويق و اظهار محبت، آنها را با اين سخن تهديد كرد كه «اگر آن برادر را نزد من نياوريد، نه كيل و غلّهاى نزد من خواهيد داشت، و نه اصلا به من نزديك شويد» (فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ).
يوسف مىخواست به هر ترتيبى شده «بنيامين» را نزد خود آورد، گاهى از طريق اظهار محبت و گاهى از طريق تهديد وارد مىشد، ضمنا از اين تعبيرات روشن مىشود كه خريد و فروش غلات در مصر از طريق وزن نبود بلكه به وسيله پيمانه بود و نيز روشن مىشود كه يوسف به تمام معنى ميهمان نواز بود.
منبع: http://www.qurangloss.ir/thread310-4.html
پاسخ : صفحه ی 137 از قرآن کریم شامل آیات 45 تا 60 از سوره ی یوسف
صفحه ی 138 از قرآن کریم شامل آیات 61 تا 75 از سوره ی یوسف
صفحه ی 138 از قرآن کریم شامل آیات 61 تا 75 از سوره ی یوسف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
پناه میبرم به خدا از شر شیطان رانده شده
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
قَالُوا۟ سَنُرَٰوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ(61)
گفتند او را با نيرنگ از پدرش خواهيم خواست و محققا اين كار را خواهيم كرد(61)
وَقَالَ لِفِتْيَٰنِهِ اجْعَلُوا۟ بِضَٰعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَآ إِذَا انقَلَبُوٓا۟ إِلَيٰٓ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(62)
و [يوسف] به غلامان خود گفتسرمايههاي آنان را در بارهايشان بگذاريد شايد وقتي به سوي خانواده خود برميگردند آن را بازيابند اميد كه آنان بازگردند(62)
فَلَمَّا رَجَعُوٓا۟ إِلَيٰٓ أَبِيهِمْ قَالُوا۟ يَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَآ أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَٰفِظُونَ(63)
پس چون به سوي پدر خود بازگشتند گفتند اي پدر پيمانه از ما منع شد برادرمان را با ما بفرست تا پيمانه بگيريم و ما نگهبان او خواهيم بود(63)
قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَآ أَمِنتُكُمْ عَلَيٰٓ أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَٰفِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّٰحِمِينَ(64)
[يعقوب] گفت آيا همان گونه كه شما را پيش از اين بر برادرش امين گردانيدم بر او امين سازم پس خدا بهترين نگهبان است و اوست مهربانترين مهربانان(64)
وَلَمَّا فَتَحُوا۟ مَتَٰعَهُمْ وَجَدُوا۟ بِضَٰعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا۟ يَٰٓأَبَانَا مَا نَبْغِي هَٰذِهِ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ(65)
و هنگامي كه بارهاي خود را گشودند دريافتند كه سرمايهشان بدانها بازگردانيده شده است گفتند اي پدر [ديگر] چه ميخواهيم اين سرمايه ماست كه به ما بازگردانيده شده است قوت خانواده خود را فراهم و برادرمان را نگهباني ميكنيم و [با بردن او] يك بار شتر ميافزاييم و اين [پيمانه اضافي نزد عزيز] پيمانهاي ناچيز است(65)
قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّيٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِۦٓ إِلَّآ أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّآ ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَيٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ(66)
گفت هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پيمان استواري ببنديد كه حتما او را نزد من باز آوريد مگر آنكه گرفتار [حادثهاي] شويد پس چون پيمان خود را با او استوار كردند [يعقوب] گفتخدا بر آنچه ميگوييم وكيل است(66)
وَقَالَ يَٰبَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا۟ مِنۢ بَابٍ وَٰحِدٍ وَادْخُلُوا۟ مِنْ أَبْوَٰبٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَآ أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ(67)
و گفت اي پسران من [همه] از يك دروازه [به شهر] در نياييد بلكه از دروازههاي مختلف وارد شويد و من [با اين سفارش] چيزي از [قضاي] خدا را از شما دور نميتوانم داشت فرمان جز براي خدا نيست بر او توكل كردم و توكلكنندگان بايد بر او توكل كنند(67)
وَلَمَّا دَخَلُوا۟ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَيٰهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَٰهُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ(68)
و چون همان گونه كه پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند [اين كار] چيزي را در برابر خدا از آنان برطرف نميكرد جز اينكه يعقوب نيازي را كه در دلش بود برآورد و بيگمان او از [بركت] آنچه بدو آموخته بوديم داراي دانشي [فراوان] بود ولي بيشتر مردم نميدانند(68)
وَلَمَّا دَخَلُوا۟ عَلَيٰ يُوسُفَ ءَاوَيٰٓ إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّيٓ أَنَا۠ أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ(69)
و هنگامي كه بر يوسف وارد شدند برادرش [بنيامين] را نزد خود جاي داد [و] گفت من برادر تو هستم بنابراين از آنچه [برادران] ميكردند غمگين مباش(69)
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَٰرِقُونَ(70)
پس هنگامي كه آنان را به خوار و بارشان مجهز كرد آبخوري را در بار برادرش نهاد سپس [به دستور او] نداكنندهاي بانگ درداد اي كاروانيان قطعا شما دزد هستيد(70)
قَالُوا۟ وَأَقْبَلُوا۟ عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ(71)
[برادران] در حالي كه به آنان روي كردند گفتند چه گم كردهايد(71)
قَالُوا۟ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَآءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا۠ بِهِ زَعِيمٌ(72)
گفتند جام شاه را گم كردهايم و براي هر كس كه آن را بياورد يك بار شتر خواهد بود و [متصدي گفت] من ضامن آنم(72)
قَالُوا۟ تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَٰرِقِينَ(73)
گفتند به خدا سوگند شما خوب ميدانيد كه ما نيامدهايم در اين سرزمين فساد كنيم و ما دزد نبودهايم(73)
قَالُوا۟ فَمَا جَزَٰٓؤُهُ إِن كُنتُمْ كَٰذِبِينَ(74)
گفتند پس اگر دروغ بگوييد كيفرش چيست(74)
قَالُوا۟ جَزَٰٓؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُ كَذَٰلِكَ نَجْزِي الظَّٰلِمِينَ(75)
گفتندكيفرش [همان] كسي است كه [جام] در بار او پيدا شود پس كيفرش خود اوست ما ستمكاران را اين گونه كيفر ميدهيم(75)
صدق الله العلي العظيم
صفحه ی 139 از قرآن کریم شامل آیات 76 تا 88 از سوره ی یوسف
صفحه ی 139 از قرآن کریم شامل آیات 76 تا 88 از سوره ی یوسف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
پناه میبرم به خدا از شر شیطان رانده شده
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَآءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِيهِ كَذَٰلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَٰتٍ مَّن نَّشَآءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ(76)
پس [يوسف] به [بازرسي] بارهاي آنان پيش از بار برادرش پرداخت آنگاه آن را از بار برادرش [بنيامين] در آورد اين گونه به يوسف شيوه آموختيم [چرا كه] او در آيين پادشاه نميتوانست برادرش را بازداشت كند مگر اينكه خدا بخواهد [و چنين راهي بدو بنمايد] درجات كساني را كه بخواهيم بالا ميبريم و فوق هر صاحب دانشي دانشوري است(76)
۞ قَالُوٓا۟ إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ(77)
گفتند اگر او دزدي كرده پيش از اين [نيز] برادرش دزدي كرده استيوسف اين [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برايشان آشكار نكرد [ولي] گفت موقعيتشما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف ميكنيد داناتر است(77)
قَالُوا۟ يَٰٓأَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَيٰكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ(78)
گفتند اي عزيز او پدري پير سالخورده دارد بنابراين يكي از ما را به جاي او بگير كه ما تو را از نيكوكاران ميبينيم(78)
قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُ إِنَّآ إِذًا لَّظَٰلِمُونَ(79)
گفت پناه به خدا كه جز آن كس را كه كالاي خود را نزد وي يافتهايم بازداشت كنيم زيرا در آن صورت قطعا ستمكار خواهيم بود(79)
فَلَمَّا اسْتَئَْسُوا۟ مِنْهُ خَلَصُوا۟ نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوٓا۟ أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّيٰ يَأْذَنَ لِيٓ أَبِيٓ أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَٰكِمِينَ(80)
پس چون از او نوميد شدند رازگويان كنار كشيدند بزرگشان گفت مگر نميدانيد كه پدرتان با نام خدا پيماني استوار از شما گرفته است و قبلا [هم] در باره يوسف تقصير كرديد هرگز از اين سرزمين نميروم تا پدرم به من اجازه دهد يا خدا در حق من داوري كند و او بهترين داوران است(80)
ارْجِعُوٓا۟ إِلَيٰٓ أَبِيكُمْ فَقُولُوا۟ يَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَٰفِظِينَ(81)
پيش پدرتان بازگرديد و بگوييد اي پدر پسرت دزدي كرده و ما جز آنچه ميدانيم گواهي نميدهيم و ما نگهبان غيب نبوديم(81)
وَسَْٔلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِيٓ أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ(82)
و از [مردم] شهري كه در آن بوديم و كارواني كه در ميان آن آمديم جويا شو و ما قطعا راست ميگوييم(82)
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ(83)
[يعقوب] گفت [چنين نيست] بلكه نفس شما امري [نادرست] را براي شما آراسته است پس [صبر من] صبري نيكوست اميد كه خدا همه آنان را به سوي من [باز] آورد كه او داناي حكيم است(83)
وَتَوَلَّيٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَٰٓأَسَفَيٰ عَلَيٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ(84)
و از آنان روي گردانيد و گفت اي دريغ بر يوسف و در حالي كه اندوه خود را فرو ميخورد چشمانش از اندوه سپيد شد(84)
قَالُوا۟ تَاللَّهِ تَفْتَؤُا۟ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّيٰ تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَٰلِكِينَ(85)
[پسران او] گفتند به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد ميكني تا بيمار شوي يا هلاك گردي(85)
قَالَ إِنَّمَآ أَشْكُوا۟ بَثِّي وَحُزْنِيٓ إِلَي اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ(86)
گفت من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا ميبرم و از [عنايت] خدا چيزي ميدانم كه شما نميدانيد(86)
يَٰبَنِيَّ اذْهَبُوا۟ فَتَحَسَّسُوا۟ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَا۟ئَْسُوا۟ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَا۟ئَْسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَٰفِرُونَ(87)
اي پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمتخدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسي از رحمتخدا نوميد نميشود(87)
فَلَمَّا دَخَلُوا۟ عَلَيْهِ قَالُوا۟ يَٰٓأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَٰعَةٍ مُّزْجَيٰةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ(88)
پس چون [برادران] بر او وارد شدند گفتند اي عزيز به ما و خانواده ما آسيب رسيده است و سرمايهاي ناچيز آوردهايم بنابراين پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق كن كه خدا صدقهدهندگان را پاداش ميدهد(88)
صدق الله العلي العظيم
پاسخ : صفحه ی 139 از قرآن کریم شامل آیات 76 تا 88 از سوره ی یوسف
(آيه 76)
در اين هنگام يوسف دستور داد كه بارهاى آنها را بگشايند و يك يك بازرسى كنند، منتها براى اين كه طرح و نقشه اصلى يوسف معلوم نشود، «نخست بارهاى ديگران را قبل از بار برادرش (بنيامين) بازرسى كرد و سپس پيمانه مخصوص را از بار برادرش بيرون آورد» (فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ).
همين كه پيمانه در بار بنيامين پيدا شد، دهان برادران از تعجب باز ماند، گويى كوهى از غم و اندوه بر آنان فرود آمد. از يك سو برادر آنها ظاهرا مرتكب چنين سرقتى شده و مايه سرشكستگى آنهاست، و از سوى ديگر موقعيت آنها را نزد عزيز مصر به خطر مىاندازد، و از همه اينها گذشته پاسخ پدر را چه بگويند؟
چگونه او باور مىكند كه برادران تقصيرى در اين زمينه نداشتهاند؟
سپس قرآن چنين اضافه مىكند كه: «ما اين گونه براى يوسف، طرح ريختيم» (كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ). تا برادر خود را به گونهاى كه برادران ديگر نتوانند مقاومت كنند نزد خود نگاه دارد.
مسأله مهم اينجاست كه اگر يوسف مىخواست طبق قوانين مصر با برادرش بنيامين رفتار كند مىبايست او را مضروب سازد و به زندان بيفكند. لذا قبلا از برادران اعتراف گرفت كه اگر شما دست به سرقت زده باشيد، كيفرش نزد شما چيست؟ آنها هم طبق سنتى كه داشتند پاسخ دادند كه در محيط ما شخص سارق را در برابر سرقتى كه كرده بر مىدارند، و يوسف طبق همين برنامه با آنها رفتار كرد، چرا كه يكى از طرق كيفر مجرم آن است كه او را طبق قانون و سنت خودش كيفر دهند.
به همين جهت قرآن مىگويد: «يوسف نمىتوانست برادرش را طبق آيين ملك مصر بر دارد» و نزد خود نگهدارد (ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ).
سپس به عنوان يك استثناء مىفرمايد: «مگر اين كه خداوند بخواهد: (إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ).
اشاره به اين كه: اين كارى كه يوسف انجام داد و با برادران همانند سنت خودشان رفتار كرد طبق فرمان الهى بود، و نقشهاى بود براى حفظ برادر، و تكميل آزمايش پدرش يعقوب، و آزمايش برادران ديگر!
و در پايان اضافه مىكند: «ما درجات هر كس را بخواهيم بالا مىبريم» (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ). درجات كسانى كه شايسته باشند و همچون يوسف از بوته امتحانات، سالم به در آيند.
«و در هر حال برتر از هر صاحب علمى عالمى است» يعنى خدا، (وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ).
و هم او بود كه طرح اين نقشه را به يوسف الهام كرده بود.
منبع :http://www.qurangloss.ir/thread310-5.html
پاسخ : صفحه ی 139 از قرآن کریم شامل آیات 76 تا 88 از سوره ی یوسف
(آيه 77)
برادران سر انجام باور كردند كه برادرشان «بنيامين» دست به سرقت زشت و شومى زده است، و سابقه آنها را نزد عزيز مصر بكلى خراب كرده است و لذا براى اين كه خود را تبرئه كنند «گفتند: اگر او [بنيامين] دزدى كند (چيز عجيبى نيست، چرا كه) برادرش (يوسف) نيز قبلا مرتكب دزدى شده است» كه هر دو از يك پدر و مادرند و حساب آنها از ما كه از مادر ديگرى هستيم جدا است! (قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ).
يوسف از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد و «آن را در دل مكتوم داشت، و براى آنها آشكار نساخت» (فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ).
چرا كه او مىدانست آنها با اين سخن، مرتكب تهمت بزرگى شدهاند، ولى با پاسخ آنها نپرداخت، همين اندازه سر بسته به آنها «گفت: «شما (از ديدگاه من،) از نظر منزلت بدترين مردميد» (قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً).
سپس افزود: «و خداوند از آنچه توصيف مىكنيد، آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ). ط
(آيه 78)
هنگامى كه برادران ديدند برادر كوچكشان بنيامين طبق قانونى كه خودشان آن را پذيرفتهاند مىبايست نزد عزيز مصر بماند و از سوى ديگر با پدر پيمان بستهاند كه حدّ اكثر كوشش خود را در حفظ و بازگرداندن بنيامين به خرج دهند، رو به سوى يوسف كه هنوز براى آنها ناشناخته بود كردند و «گفتند: اى عزيز مصر! و اى زمامدار بزرگوار، او پدرى دارد پير و سالخورده (كه قدرت بر تحمل فراق او را ندارد ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا كرديم و او از ما پيمان مؤكد گرفته كه به هر قيمتى هست، او را بازگردانيم، بيا بزرگوارى كن) و يكى از ما را به جاى او بگير» (قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ).
«چرا كه ما تو را از نيكوكاران مىبينيم» (إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ). و اين اولين بار نيست كه نسبت به ما محبت فرمودى بيا و محبت خود را با اين كار تكميل فرما.
منبع :http://www.qurangloss.ir/thread310-5.html
پاسخ : صفحه ی 139 از قرآن کریم شامل آیات 76 تا 88 از سوره ی یوسف
(آيه 79)
يوسف اين پيشنهاد را شديدا نفى كرد و «گفت: پناه بر خدا (چگونه ممكن است) ما كسى را جز آن كس كه متاع خود را نزد او يافتهايم بگيريم» هرگز شنيدهايد آدم با انصافى، بىگناهى را به جرم ديگرى مجازات كند؟ (قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ).
«اگر چنين كنيم مسلما ظالم خواهيم بود» (إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ).
قابل توجه اين كه يوسف در اين گفتار خود هيچ گونه نسبت سرقت به برادر نمىدهد بلكه از او تعبير مىكند به كسى كه متاع خود را نزد او يافتهايم، و اين دليل بر آن است كه او دقيقا توجه داشت كه در زندگى هرگز خلاف نگويد.
(آيه 80)
برادران سر افكنده به سوى پدر بازگشتند: برادران آخرين تلاش و كوشش خود را براى نجات بنيامين كردند، ولى تمام راهها را به روى خود بسته ديدند.
لذا مأيوس شدند و تصميم به مراجعت به كنعان و گفتن ماجرا براى پدر را گرفتند، قرآن مىگويد: «هنگامى كه آنها (از عزيز مصر يا از نجات برادر) مأيوس شدند به گوشهاى آمدند و خود را از دگران جدا ساختند و به نجوا و سخنان در گوشى پرداختند» (فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا).
به هر حال، «برادر بزرگتر (در آن جلسه خصوصى به آنها) گفت: مگر نمىدانيد كه پدرتان از شما پيمان الهى گرفته است» كه بنيامين را به هر قيمتى كه ممكن است بازگردانيد (قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ).
و شما همان كسانى هستيد كه: «پيش از اين نيز در باره يوسف، كوتاهى كرديد» و سابقه خود را نزد پدر بد نموديد (وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ).
«حال كه چنين است، من از جاى خود- يا از سرزمين مصر- حركت نمىكنم (و به اصطلاح در اينجا متحصن مىشوم) مگر اين كه پدرم به من اجازه دهد، و يا خداوند فرمانى در باره من صادر كند كه او بهترين حاكمان است» (فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ).
منظور از اين فرمان، يا فرمان مرگ است و يا راه چارهاى است كه خداوند پيش بياورد و يا عذر موجهى كه نزد پدر بطور قطع پذيرفته باشد.
(آيه 81)
سپس برادر بزرگتر به ساير برادران دستور داد كه «شما به سوى پدر بازگرديد و بگوييد: پدر! فرزندت دست به دزدى زد»! (ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ).
«و اين شهادتى را كه ما مىدهيم به همان مقدارى است كه ما آگاه شديم» (وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا).
همين اندازه ما ديديم پيمانه ملك را از بار برادرمان خارج ساختند، كه نشان مىداد او مرتكب سرقت شده است، و اما باطن امر با خداست.
«و ما از غيب خبر نداشتيم» (وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ).
منبع :http://www.qurangloss.ir/thread310-5.html
پاسخ : صفحه ی 139 از قرآن کریم شامل آیات 76 تا 88 از سوره ی یوسف
(آيه 82)
سپس براى اينكه هرگونه سوء ظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن كنند كه جريان امر همين بوده، نه كم و نه زياد، گفتند: «براى تحقيق بيشتر از شهرى كه ما در آن بوديم سؤال كن» (وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها).
«و همچنين از قافلهاى كه با آن قافله به سوى تو آمديم» و طبعا افرادى از سرزمين كنعان و از كسانى كه تو بشناسى در آن وجود دارد، مىتوانى حقيقت حال را بپرس (وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها).
و به هر حال «مطمئن باش كه ما در گفتار خود صادقيم و جز حقيقت چيزى نمىگوييم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
از مجموع اين سخن استفاده مىشود كه مسأله سرقت بنيامين در مصر پيچيده بوده كه كاروانى از كنعان به آن سرزمين آمده و از ميان آنها يك نفر قصد داشته است پيمانه ملك را با خود ببرد كه مأموران ملك به موقع رسيدهاند و پيمانه را گرفته و شخص او را بازداشت كردهاند.
(آيه 83)
برادران از مصر حركت كردند در حالى كه برادر بزرگتر و كوچكتر را در آنجا گذاردند، و با حال پريشان و نزار به كنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدر كه آثار غم و اندوه را در بازگشت از اين سفر- به عكس سفر سابق- بر چهرههاى آنها مشاهده كرد فهميد آنها حامل خبر ناگوارى هستند، بخصوص اين كه اثرى از «بن يامين» و برادر بزرگتر در ميان آنها نبود، و هنگامى كه برادران جريان حادثه را بىكم و كاست، شرح دادند يعقوب برآشفت، رو به سوى آنها كرده «گفت:
هوسهاى نفسانى شما، مسأله را در نظرتان چنين منعكس ساخته و تزيين داده است»! (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً).
سپس يعقوب به خويشتن بازگشت و گفت: من زمام صبر را از دست نمىدهم و «شكيبايى نيكو خالى از كفران مىكنم» (فَصَبْرٌ جَمِيلٌ).
«اميدوارم خداوند همه آنها (يوسف و بن يامين و فرزند بزرگم) را به من بازگرداند» (عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً).
«چرا كه او دانا و حكيم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ).
از درون دل همه آگاه است و از همه حوادثى كه گذشته و مىگذرد با خبر به علاوه او حكيم است و هيچ كارى را بدون حساب نمىكند.
(آيه 84)
در اين حال غم و اندوهى سراسر وجود يعقوب را فرا گرفت و جاى خالى بن يامين همان فرزندى كه مايه تسلى خاطر او بود، وى را به ياد يوسف عزيزش افكند، به ياد دورانى كه اين فرزند برومند با ايمان باهوش زيبا در آغوشش بود و استشمام بوى او هر لحظه زندگى و حيات تازهاى به پدر مىبخشيد، اما امروز نه تنها اثرى از او نيست بلكه جانشين او بن يامين نيز به سرنوشت دردناك و مبهمى همانند او گرفتار شده است، «در اين هنگام روى از فرزندان برتافت و گفت: وا اسفا بر يوسف»! (وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ).
اين حزن و اندوه مضاعف، سيلاب اشك را، بىاختيار از چشم يعقوب جارى مىساخت تا آن حد كه «چشمان او از اين اندوه سفيد و نابينا شد» (وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ).
و اما با اين حال سعى مىكرد، خود را كنترل كند و خشم را فرو بنشاند و سخنى برخلاف رضاى حق نگويد «او مرد با حوصله و بر خشم خويش مسلّط بود» (فَهُوَ كَظِيمٌ).
منبع :http://www.qurangloss.ir/thread310-5.html
پاسخ : صفحه ی 139 از قرآن کریم شامل آیات 76 تا 88 از سوره ی یوسف
(آيه 85)
برادران كه از مجموع اين جريانها، سخت ناراحت شده بودند، از يك سو وجدانشان به خاطر داستان يوسف معذب بود، و از سوى ديگر به خاطر بن يامين خود را در آستانه امتحان جديدى مىديدند، و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها، سخت و سنگين بود، با ناراحتى و بىحوصلگى، به پدر «گفتند: به خدا سوگند تو آنقدر ياد يوسف مىكنى تا در آستانه مرگ قرار گيرى يا هلاك گردى» (قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ).
(آيه 86)
اما پير كنعان آن پيامبر روشن ضمير در پاسخ آنها «گفت: (من شكايتم را به شما نياوردم كه چنين مىگوييد) من غم و اندوهم را نزد خدا مىبرم و به او شكايت مىآورم»الَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ).
«و از خدايم (لطفها و كرامتها و) چيزهايى سراغ دارم كه شما نمىدانيد»َ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
(آيه 87)
بكوشيد و مأيوس نشويد كه يأس نشانه كفر است» قحطى در مصر و اطرافش از جمله كنعان بيداد مىكرد، دگر بار يعقوب فرزندان را دستور به حركت كردن به سوى مصر و تأمين مواد غذايى مىدهد، ولى اين بار در سرلوحه خواستههايش جستجو از يوسف و برادرش بن يامين را قرار مىدهد و مىگويد:
«فرزندانم برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد» (يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ).
و از آنجا كه فرزندان تقريبا اطمينان داشتند كه يوسفى در كار نمانده، و از اين توصيه و تأكيد پدر تعجب مىكردند، يعقوب به آنها گوشزد مىكند: «از رحمت الهى هيچ گاه مأيوس نشويد» كه قدرت او مافوق همه مشكلات و سختيهاست (وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ).
«چرا كه جز كافران بىايمان (كه از قدرت خدا بىخبرند) از رحمتش مأيوس نمىشوند» (إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ).
منبع :http://www.qurangloss.ir/thread310-5.html
پاسخ : صفحه ی 139 از قرآن کریم شامل آیات 76 تا 88 از سوره ی یوسف
(آيه 88)
به هر حال فرزندان يعقوب بارها را بستند و روانه مصر شدند و اين سومين مرتبه است كه آنها به اين سرزمين پرحادثه وارد مىشوند.
در اين سفر بر خلاف سفرهاى گذشته يك نوع احساس شرمندگى روح آنها را آزار مىدهد، چرا كه سابقه آنها در مصر و نزد عزيز، سخت آسيب ديده، و شايد بعضى آنها را به عنوان «گروه سارقان كنعان» بشناسند، تنها چيزى كه در ميان انبوه اين مشكلات و ناراحتيهاى جانفرسا مايه تسلى خاطر آنهاست، همان جمله اخير پدر است كه مىفرمود: از رحمت خدا مأيوس نباشيد كه هر مشكلى براى او سهل و آسان است.
«پس هنگامى كه آنها وارد بر يوسف شدند، (با نهايت ناراحتى رو به سوى او كردند و) گفتند: اى عزيز! ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فراگرفته است» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ).
«و تنها متاع كم و بىارزشى همراه آوردهايم» (وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ).
اما با اين حال به كرم و بزرگوارى تو تكيه كردهايم «و انتظار داريم كه پيمانه ما را بطور كامل وفا كنى» (فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ).
و در اين كار «بر ما منت گذار و تصدق كن» (وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا).
و پاداش خود را از ما مگير، بلكه از خدايت بگير «چرا كه خداوند كريمان و متصدقان را پاداش خير مىدهد» (إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ).
جالب اين كه برادران يوسف، با اين كه پدر تأكيد داشت در باره يوسف و برادرش به جستجو برخيزيد به اين گفتار چندان توجه نكردند، و نخست از عزيز مصر تقاضاى مواد غذايى نمودند، شايد چندان اميدى به پيدا شدن يوسف نداشتند، و يا فكر كردند تقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمايند تا تأثير بيشترى در عزيز مصر داشته باشد.
در روايات مىخوانيم كه برادران حامل نامهاى از طرف پدر براى عزيز مصر بودند كه در آن نامه، يعقوب، ضمن تمجيد از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزيز مصر، نسبت به خاندانش، و سپس معرفى خويش و خاندان نبوتش، ناراحتيهاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش يوسف و فرزند ديگرش بن يامين و گرفتاريهاى ناشى از خشكسالى را براى عزيز مصر شرح داده بود.
و در پايان نامه از او خواسته بود كه بن يامين را آزاد كند. چرا كه هرگز سرقت و مانند آن در خاندان ما نبوده و نخواهد بود.
هنگامى كه برادرها نامه پدر را به دست عزيز مىدهند، نامه را گرفته و مىبوسد و بر چشمان خويش مىگذارد، و گريه مىكند، آنچنان كه قطرات اشك بر پيراهنش مىريزد.
منبع :http://www.qurangloss.ir/thread310-5.html