راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آن چه جگرسوزه بود باز جگر سازه شود
نمایش نسخه قابل چاپ
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آن چه جگرسوزه بود باز جگر سازه شود
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا ، حالا که من افتاده ام از پا جرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! [delkhoori]
بشنو از نی چون شکایت می کند
از جدائیــها حــکایت می کند
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکــر ز منقار
میازار موری که دانه کش است
مگه آزار داری بیتربیت.....
کو جلوهای ز ابروی او تا چو ماه نو
گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گر ز دست زلف مشكينت خطايي رفت رفت
وز ز هندوي شما بر ما جفايي رفت رفت
تو را من چون نسیمی دوست دارم
چو خونم در درون پوست دارم
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
یک شب دلم را محرم اسرار کردم
از بی قراری ها بر او اقرار کردم
من از مردن نمیترسم ، چه کرده زندگی با من؟
تمامش خون دل خوردن، حزین بودن، دل آزردن
hadi elec
نبود هزار بلبل چو نگاه من غزلخوان
نمکین نگاه مستی که به انتظار بستم
مــــرا عهدیست بـا جانـان کــــه تـا جــان در بــدن دارم
هــواداران کـویش را چو جان خویشتن دارم...
حافظ
هرکو شراب فرغت دیری چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
نگرانم تو دلت این همه یک دنده نبود
یا اگر بود چنین از دل من کنده نبود
می شود روز به پایان برسد باز نیایی؟
کی دلم از نفس گرم تو آکنده نبود.