گاهی باید از دلواپسی، نگرانی و تردید دست کشید،
و ایمان داشته باشید که همه چیز درست خواهدشد،
شاید نه آنگونه که شما انتظار دارید، بلکه آنگونه که صلاح در آن هست.
نمایش نسخه قابل چاپ
گاهی باید از دلواپسی، نگرانی و تردید دست کشید،
و ایمان داشته باشید که همه چیز درست خواهدشد،
شاید نه آنگونه که شما انتظار دارید، بلکه آنگونه که صلاح در آن هست.
دلتنگ تو امروز شدم تا فردا
فردا شد و گفتی به زبانت فردا
امروز دلم مانده و یک دنیا حرف
" یک " "هیچ " به نفع دل تو تا فردا
خدایا وقتی با تو حرف میزنم دلم میخواهد خورشید در آسمان چهارم به خواب برود.
عطر خوش تو که در اتاقم می پیچد، پرده ها به رقص در می آیند، سقف اتاقم پر از ستاره می شود و ماه آنقدر پایین می آید که می توانم لمسش کنم .
خدایا فقط تو می توانی بی آنکه در را باز کنی وارد قلبم شوی و نام مقدس عشق را روی تک تک سلولهایم بنویسی . فقط تو می توانی بی آنکه دست در گردن کلمه ها بیندازی رگهایم را پر از شعر کنی ...
خدایا فرشته ها با چه زبانی با تو حرف می زنند ؟
وقتی نسیم به نزدیکی تو میرسد چه احساسی دارد؟
اولین جمله ای که آدم به تو گفت چه بود؟
آخرین گناه آدم چه خواهد بود؟؟
من از تصور بیهودگی این همه دست،
و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم.
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم.
دوباره من ستاره چین کوچه های شب شدم
دلم گرفت و هر دمی پر از هوای تب شدم
صدای من نشسته در عمیق بغض لحظه ها
پر از سکوت مبهم و تهی ز هر طرب شدم
نگاه و اشک بی ثمر دو همدم همیشگی
به دل حصار سنگی و دگر که جان به لب شدم
غریب غربت شب و ستاره همنشین من
به قلب خسته همنشین؟دوباره درعجب شدم
تویی خدای مهربان تو همدم دل منی
عجب چرا؟ ز خوبیت به دل پر از طلب شدم
از آمدنم نبود گردون را سود
وز بردن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
افسوس که بی فایده فرسوده شدیماستاد به نظر اینجانب که یه مقدار بی انصافی کردین با اون حرفتون!
وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم
حکیم عمر خیام
(حالا استاد کیه و چی گفته و... بماند! استادیست بسیار عزیز [golrooz])
آخرین برگ سفرنامه ی باران
این است
که زمین چرکین است.
تو مرا بيشتر از همه دوست مى داشتى
و حالا
ماه هر شب
تو را به ياد من مى اورد
مى خواهم فراموشت كنم
اما اين ماه
با هيچ دستمالى
از پنجره پاكـ نمى شود
ولی من پاکش می کنم
کوله بارم بر دوش ، سفری تا ته تنهایی محض ،
سازکم با من گفت :
هرکجا لرزیدی ، از سفر ترسیدی ، تو بگو از ته دل ،
من ♥ خــــــــــــدا ♥ را دارم . . .
دلتنگی هم بد دردیه ..اما با هر دلتنگی می تونی بفهمی که چقدر دوستش داری!!!!
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
شــــاعر نشدی، وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است.......
چه ساده لوح اند آنان که می پندارند عکس تو را به ديوار های خانه ام آويخته ام ،
و نمي دانند که من ديوار های خانه ام را به عکس تو آويخته ام!
شمس لنگرودی
چون آب به جویبار و باد به دشت
روزی دگر از عمر من و تو بگذشت
ای دوست بیا غم دو چیز نخوریم
روزی که نیامدست و روزی که گذشت
خداوندا دستانم خالی ست، قلبم پر از آرزوهای دست نيافتنی ست.
يا دستانم را توانا ساز، يا درونم را از آرزوهای دست نيافتنی تهی ساز.
گفتی فراموشم کن ...
گفتی فراموشت کردم ...
گفتی خواهانت نیستم ...
گفتی و رفتی ...
بوی هرزگیت می آید و آزارم می دهد ...
.
.
.
عزیزترینم را قسم دادی که از اول هم بازی بود تا خود را سرگرم کنی ...
آتیشت می زنم در وجود خودم برای همیشه ....برای همیشه ... برای همیشه .......
بالش خودم را ترجیح میدهم...شانه هایت مثل بالش های مسافر خانه است!
خوب میدانم سرهای زیادی را تکیه گاه بوده !!!!
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود ...
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ می شود ...
گاهی دلم برای پاکیهای کودکانه قلبم میگیرد ...
گاهی دلم از آنهایی که در این مسیر بی انتها آمدند و رفتند خسته می شود ...
گاهی دلم از کسانی که ناغافل دلم را میشکنند میگیرد ...
گاهی آرزو میکنم ای کاش ...
دلی نبود تا تنگ شود ...
تا خسته شود ...
تا بشکند...
این گل تقدیم دوستانی که تا کنون همراه بودند [golrooz][golrooz][golrooz]
http://uc-njavan.ir/images/bzvr2xyhiw3uu151osko.jpg
دلم میخوادصدات کنمتو آسمون عشقمن پر بزنی نگات کنمدلم میخوادجونو تنو فدای خنده هات کنممن بشینم روبه روتو سیر ببینم نگات کنمدلم میخواداز عشق تو سبد سد گل بچینماز از اوننگاهه خوشگلت بد جوری من جون میگیرمعشقه منیدوست دارم برای چشمات میمیرم[golrooz]
سوگندمردم همه
تورا به خدا
سوگند میدهند اما برای من تو آن همیشهای
که خدا را بهتو
سوگند میدهم!
تـــ ـــرکـت کـــ ـرده ؟؟؟
شــب هــ ـا به یـــ ـادش گـــــ ریه میـ ـکنــــ ی؟!
نـــ اراحــــت نبــ ــاش ....
یـــ ـه روز تـــ ـو تنهــــ ـا آرزوی زنــــ دگیـــ ـش میشـــ ی!!
ایــ ـن بـــ ـدتــــ ـرین انتقــ ـامــ ـــه
بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم
از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم نیست
بلکه از این است که
چرا کارهای درست را برای کسی که
لیاقتش را نداشته انجام داده ایم !!
وقتی کسی به خاطر چیزهای الکی و کوچیک
از دستت عصبانی می شه
ینی خیلی دوستت داره
عوض ناراحت بودن از دستش
باید قدرش رو بدونی
نه طردش کنی
من آن رودم كه تنها آبدارم ، نگاهي خسته و بي تاب دارم من عشق نور دارم در دل اما ، فقط تصويري ازمهتاب دارم
...
سکـــــــــــــــــــــــ ــوت
اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشداز هر جای دنیا چمدان کوچکم را میبندم راه میافتمایستگاه به ایستگاه…مرز به مرز…پیدایت میکنم ، کنارت مینشینمبهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم…
دلم گرفته
دلم عجيب گرفته است
و هيچ چيز
نه اين دقايق خوشبو ، که روي شاخه ي نارنج مي شود خاموش
نه اين صداقت حرفي ، که در سکوت ميان دو برگ اين گل شب بوست...
نه هيچ چيز مرا ازهجوم خالي اطراف نمي رهاند
و فکر مي کنم
که اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد .
دلم گرفته است
دلم به اندازهي تمام آدمها گرفته است
ساز زندگي كوك است، خورشيد آن بالاها ميرقصد،
زمين بي وقفه ميچرخد و
هنوز هم روز،شب ميشود و شب، روز
هيچ چيز كم نيست، به جز ....
و نميدانم «من» كجاي اين زندگي ايستادهام
اين روزها، همه چيز اين دنيا برايم معماست
گاه تمام آنچه که از دنیا می خواهم , نشستن کنار دریایی آرام و نظارهکردن به غروب خورشید است و شنیدن صدای امواج دریا که در گوش خورشید به نرمی نجوامی کنند ، گرچه شب در راه است اما فردایی هست ، امیدی هست ، خدایی هست...
گاه تمام آنچه که از دنیا می خواهم ، تنها جرعه ای امید است وبس...
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود
گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود
گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است
گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست
گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود
افسانه ها زیبا هستند زیرا واقعیت ندارند واقعیت زیبا نیست و تنها کسانی برای همیشه از آن ما خواهند بود که برای همیشه از دست داده ایم ....
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها،
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم.
آی...!
با شما هستم
این درها را باز کنید.
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی،
سر کوهی، دل صحرایی،
که در آنجا نفسی تازه کنم.
آه ...
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد.
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد،
مشت می کوبد بر در،
پنجه می ساید بر پنجره ها،
محتاجم.
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند.
از شما خفته چند
چه کسی می اید با من فریاد کند؟