راز یک زندگی زیبا این است
که امروز با خدا گام برداری
و برای فردا به او اعتماد داشته باشی ...
آناهیتا
8:33
27/05/1390
نمایش نسخه قابل چاپ
راز یک زندگی زیبا این است
که امروز با خدا گام برداری
و برای فردا به او اعتماد داشته باشی ...
آناهیتا
8:33
27/05/1390
حاجتی در دل بی تابم داشتم...
به دل گفتم : لیاقت برآورده شدن خواسته ات را نداری وگرنه از تو حرکت و از خدا برکت و خدا هم برایت برآورده اش میکرد.
دل گفت : مگر آنچه را که تا بحال خدا به تو داده است لیاقتش را داشته ای !
و مگر او تا بحال در بذل نعمت هاش به لیاقت تو نگاه می کرده است ؟!
.... و قسم می خورم که راست می گفت .
آناهیتا
8:34
27/05/1390
آنقدر بزرگ و گرفتار شده ایم که یادمان می رود توپمان در حیاط شبها تنها می ترسد ویادمان رفته که مدادهای سیاه و سفید که هرگز تراشیده نشدند پدر مادر ده مداد رنگی دیگر هستند که ما همیشه تراشیده ایم وکوچک شده اند .
اما از شما چه پنهان گاهی آنقدر کودک می شوم که یادم میرود بزرگ شده ام و هنوز عروسکهایم سر تاقچه ی زندگیم خاله بازی می کنند ، هنوز در مراسم تدفین گنجشکها شرکت می کنم و باران پا برهنه تمام کودکی را درمن می دود ...
آناهیتا
8:38
27/05/1390
وقتی کوچکی دستانی هستند که اشکهایت را پاک کنند
وقتی بزرگ می شوی باید دستی باشی که اشکی را پاک کنی و خنده ای بر لبی بنشانی ...
و این چه زیباست ...
آناهیتا
8:39
27/05/1390
برای دلم گاهی مادری مهربان می شوم
دست نوازش بر سرش می کشم و می گویم: غصه نخور عزیزکـــــــــــــم می گذرد ...
برای دلم گاهی پدر می شوم
خشمگین می گویم: بس کن دیگر بزرگ شدی ...
گاهی هم دوستی می شوم مهربان
...دستش را می گیرم و می برمش به باغ رویا، کنار تو
دلم از دست من خسته است...
[ دلم از دست من زخم خورده است... مرا ببخش قلب من ]
آناهیتا
8:41
27/05/1390
اگه یه وقت تنها شدی
اینو بدون که خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش
آناهیتا
8:43
27/05/1390
آنگاه که "تنهایی" تو را می آزارد ، به خاطر بیاور که خدا بهترین های دنیا را تنها آفریده !
آناهیتا
8:44
27/05/1390
نیا باران
زمین جای قشنگی نیست
من از اهل زمینم ،خوب میدانم
که گل در عقد زنبور است
ولی از یک طرف،پروانه را هم دوست میدارد
آناهیتا
9:57
27/05/1390
دلم تنگ شد برای خودم
برای جدالهایم
و برای بی تفاوتی های تو.
تنها به یاد شقایقها و چکاوکها
تو کودکی ام را با قیچی افکارت بریدی
نوجوانی ام را با رنگهای بی حسی رنگ زدی
تو خلاقتر از آنی که بدانم با جوانیم چه میکنی
نیل و فر
27 امرداد
مانده ام چرا ایران شهرسردشت رابه عنوان شهر شیمیایی قبول ندارد
و
باورنداردکه اولین شهر شیمیایی جهان است چرادرتقویم یادی ازسردشت نیست
چرا یادی ازسردشت نیست
تومیتونی بگی چرا؟
http://www.up.sport-eng.ir/uploads/13132160172.jpg