در میان بهت و ناباوری
می نگرم به:
دستان خالی از توشه
دل لبریز از آرزو
و تویی که وجودم را محاصره کرده ای...
و به پایانی که نزدیک است
در همین نزدیکی
شاید زیر دفتر خاطرات روی میز !
امان از سردردهای شبانه
و
ای وای از خواب های پریشان...!!
من گم گشتم در میان سرزمین شما...!!