مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکتهٔ هر محفلی بود
نمایش نسخه قابل چاپ
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکتهٔ هر محفلی بود
شب است و شام و شراب و شیرینی / غنیمت است چنین شب که میبینی [nadidan]
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم میدیدم خون در دل و پا در گل بود
با ( د ) باید میگفتین
دیگران قرعه ی قسمت همه بر عیش زدند
دلِ غم دیده ی ما بود که هم بر غم زد
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ور نه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده ی مردم همه دریا باشد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم در فکر اوست
تو مرا کشتی و خدای نکشت
مقبل آن کز خدای گیرد پشت [shademan]
تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شو آتش به همه عالم زد!
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
سهلست به خون من اگر دست برآری
جان دادن در پای تو دشوار نباشد
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است [labkhand]
تمام گناه شرعی تو این است :
دنباله ی نگاهت را
کمی قوس دهی
و من ...
برای طعم صورتی رُژات
شرع را زیر پا بگذارم !
تمام گناه شرعی تو این است :
دنباله ی نگاهت را
کمی قوس دهی
و من ...
برای طعم صورتی رُژات
شرع را زیر پا بگذارم !
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم
می نویسم با نور
در هوایی از مهر
کاغذی از پر گلهای سپید
نه به یک بار و به ده بار،
که هزاران، شاید
می نهم در سبدی
از گل نیلوفر و احساس دلم
می سپارم
به دل قاصدکی تا برساند به دلت
تا بدانی
دل من
غرق تمنای نگاه تو هنوز
می نویسد شب و روز:
« خوب نازنین من
از همیشه تا هنوز
دوستت می دارم!...»
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نکته ی روح فزا از دهن دوست بگو
نامه ی خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمّه ای از نفحات نفَسِ یار بیار
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
[golrooz]
تورا گم کرده ام امروز...وحالا لحظه های من گرفتارسکوتی سرد وسنگینند.وچشمانم که تا دیروزبه عشقت می درخشیدند،نمی دانی چه غمگینند.چراغ روشن شب بود برایم چشمهای تونمیدانم چه خواهد شد؟؟؟پرازدلشوره ام،بی تاب ودلگیرمکجا ماندی که من بی توهزاران باردرهرلحظه می میرم!!
مائیم و موج سودا شب تا به روز تنها
باشد که باز بینیم دیدار آشکارا
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
تا کي به تمناي وصال تو يگانه
اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه
هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد
هر پاک روی که بود تردامن شد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد
دیشب بهسیل اشک ره خواب میزدم
نقشی بهیاد خطّ تو بر آب میزدم
من آن ساكن شهر رسواييم
كه از شور بختي ، تماشاييم
فقير سر كوي آشفتگي
اسير دل و عشق و شيداييم
ز كم سوييم خلق باور كنند
كه فانوس شبهاي تنهاييم
چه نيرنگها ديدم از رنگها
همين بود محصول بيناييم
مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
دنگ...فرصتي از كف رفت.قصه اي گشت تمام.لحظه بايد پي لحظه گذردتا كه جان گيرد در فكر دوام،اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،وا رهاينده از انديشه من رشته حالوز رهي دور و درازداده پيوند با فكر زوال.
لایق خدمت تو نیست بساط
روی باید در این قدم گسترد
خواستم گفت خاک پای توام
عقلم اندر زمان نصیحت کرد