از روزی به دنیا بی اعتماد شدم که کبریتی دستم را سوزاند که روش نوشته بود بی خطر !
نمایش نسخه قابل چاپ
از روزی به دنیا بی اعتماد شدم که کبریتی دستم را سوزاند که روش نوشته بود بی خطر !
گاهی ، گاهی دلم سنگین میشود … کلافه میشود … کفشهایش را به پا میکند … عصای سپیدش را در دست میگیرد … عینکش را به چشم میزند و راهی میشود به دنبال نشانی از گمشده اش و نقطه به نقطه ی دنیا را بو میکشد برای یافتن بویی از آشنای دیرینش ؛ برای یافتن مرهم چشمان بی سویش ؛ برای یافتن بویی از پیراهن یوسفش …
گاهی دست دلم را میگیرم و با هم پی یوسف دلم میگردیم !
تازگی ها دلم یوسفش را پیدا کرده سر همان سجاده ی ترمه ایکه مادربزرگم چندسال پیش برایم از مشهد سوغاتی آورده بود !
[golrooz] آرامش آن است که بدانی در هر گام دست تو در دستان خداوند است...
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانع اند
و اندکی سکوت...
برای همه خوب باش آنکه فهمید ،
همیشه کنارت خواهد بود و آنکس که نفهمید،
روزی دلش برای خوبیهایت تنگ می شود.
خدایا عقیده ام را از دست عقده ام مصون دار[negaran]
آهای روزگار ! برایم مشخص کن این بار کدام سازت را کوک کرده ای تا برایم بزنی !!
میخواهم رقصم را باسازت هماهنگ کنم ...
- - - به روز رسانی شده - - -
زخم هایم با طعنه میگویند : دوستانت چه با نمک اند !!
آدم ها فراموش نمیکنند ....فقط دیگر ساکت میشوند ٬ همین ....
یادمه توی کتاب درسی دوران مدرسه یه شعر از سهیل محمودی بود که با این مصرع شروع میشد :
دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست
حالا هم وضعیت دلها شبیه شیشه هاش شهره : دوجداره ، ضد صدا ، بدون انتقال حرارت و گاهی مشجر یا یک طرفه !