تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
نمایش نسخه قابل چاپ
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که ازو خصم بدان آمد و معشوقه بکام
من دوست تو را دارم ای دوست تر از جانم / شمع شب تاریکم گنج دل ویرانم
عاشق که ببازد جان او زنده کجا ماند / تو دیر بمان تا من می بازم و می مانم
هرگز این دور گل و لاله نمی خواستم از بخت
که حریفان همه زار از من و من از همه بیزار
هر دم از سینه این خاک دلی زار بنالد
که گلی بودم و بازیچه ی گلچین دل آزار
رقيب آزارهــــا فـرمـود و جاي آشتي نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد؟
در هجر تو گر چشم مرا آب نماند
گو خون جگر ریز که معذور نمانده است
تو ز ناز خود نگنجی در جهان
می خرامی از تکبر هر زمان ...
ناصح بطعن گفت که رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمیکنم
ماه درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازیگر میدان شود ...
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمن بر کن که رنج بیشمار آرد