دوستان خوبم با جا خالی کردن رهای عزیزم شما هم از لحظات خوشبختی خودتون بنویسد .
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان خوبم با جا خالی کردن رهای عزیزم شما هم از لحظات خوشبختی خودتون بنویسد .
خوشبختی لبخند پدر ومادر است .
لحظه ایی است که فکر میکنی بزرگترین و امن ترین پناهگاه خلقت را یافته ایی در اغوش گر مشان.
خوشبختی برایم روزی شاید نمره 20 بود یا تشویق معلم و شاگردان .
معجزه ی سلامتی باشد یا هر چیز گرانقدر ی که در ذهن می اید .
خوشبختی لحظه ایست که تو خود را می نگری وقدر انچه را داری با سپاس خدای دو چندانش می کنی .
دوستان عزيز و گلم[golrooz]
درود بر همگي شما دوستان نو انديش و كاملا منطقي من....[tashvigh]
موفقيت از ان همگي شما باشد...[golrooz]
عزيزان دوست دارم در ي فضاي ارام و كاملا منطقي با هم گپ بزنيد تا تفكرات هيچ كس آسيب نبينه
مطمنا احترام گداشتن به ديگران ...اول محترم نگه داشتن خودمون هست....
پس مهربانانه با هم بحث كنيم تا دلمون دلخور نشه ديگه ....باشه دوستان من ....قول داديد ها...
موضوع خیلی خیلی خیلی مهم امروز: سپاسگزاری......... (یک کار فراموش شده!)خیلی زود میرم سر اصل مطلب... انسانها چه مواقعی از کسی بابت چیزی تشکر میکنن؟ موقعی که کسی در حقشون لطف میکنه یا مثلا از کسی چیزی میگیرن... پس سپاسگزاری یه جورایی نشات گرفته از حس بی نیازیه : حالا که دارمش و از داشتنش بی نیازم... پس سپاسگزارم!
و این.... اصلیه که اکثر ما بدون اینکه بدونیمش انجامش میدیم... در حقیقت توی جامعه ما و نه فقط جامعه ما ... در هر جای دنیا این کار یه وظیفه اس... با گفتن اینکه این کار یه وظیفه اس دو نتیجه میشه گرفت: اولا اونایی که اساسا انسانهای سپاسگزاری نیستند پس در انجام وظیفه شون دارن کوتاهی میکنن...
دوما : سپاسگزاری کردن ما... که هر روز بابت کارهایی از هم تشکر میکنیم یعنی یه کار خیلی خیلی معمولی
این یعنی: اکثر ما انسانهای سپاسگزاری نیستیم... فقط در حد مینیمم انجامش میدیم: یعنی در همون حدی که موظفیم انجام بدیم
بیاید امروز از خودمون بپرسیم : تا حالا از این حد کمترین، جلوترم رفتیم؟؟؟
لابد از خودتون میپرسید : جلوتر از این ؟؟؟ این دیگه چه صیغه ایه آخه.....
خب... اگر شما جزو دسته دومید یعنی هر روز دارید در حد یه وظیفه از دیگرون تشکر میکنید... توجه کنید که این دیگرون شامل حال خدا هم میشه... اونم در حد وظیفه اس . میدونید چرا؟ چون ما میگیم : خدایا شکرت سالمم.... خدایا شکرت روزیمو دادی...
بچه ها ما خیلی عقبیم... چون تا الانش اینا وظیفه مون بوده که انجامش بدیم! اگر سالمیم ... سلامتیمون یه عطیه اس از جانب خداوند و موظفیم بابتش سپاسگزار باشیم هرچند خیلی وقتام نیستیم...
اما کسی که میخواد بیشتر از این حد معمولی سپاسگزار باشه...: ما اصولا بابت چیزایی که داریم سپاسگزاری میکنیم... چی میشه اگه بخوایم بابت چیزایی هم که نداریم سپاسگزار باشیم؟؟؟
خدایا... من هنوز کنکور ندادم... و تکلیف دانشگاهم مشخص نیستتتتت... اما پیشاپیش از تو سپاسگزارم که دانشگاه صنعتی اصفهان قبول شدممممممممممممم!!!
و میدونم که هنوز نه شاغلم نه به کمال رسیدم... اما سپاسگزارم ازت که در آینده استاد یه دانشگاه خواهم شد... و واسه کلی دانشجو سخنرانی میکنم و زندگیاشونو عوض میکنم!
و تا الان... هیچ کار مهمی تو زندگیم نکردم! اما پیشاپیش از تو سپاسگزارم که در آینده این پروژه ای که جرقه اش الان تو ذهنم زده شده به ثمر میشینه و وسپاسگزارم که خواهم تونست با استفاده از تاثیرات میدان مغناطیسی زمینو جابه جا کنم!(این همون جرقه اس...)
خدایا... من همین الانشم خوشبختم اما... پیشاپیش سپاسگزارم که از این خوشبخترم خواهم شد... خیلی زود... به کوتاهی یک چشم بهم زدن..
متشکرم از رهای عزیزم.
یک مبخثی هست که اطرافیانم از بس که براشون گفتم دیگه کلمه به کلمه شو حفظن !
اونم اینه که اگه شما یک چیزی رو تو ذهن خودتون داشته باشید اون چیز بر محیط اطراف شما هم تاثیر میذاره و تمام محیط اطراف شما در راستای اون تفکر شما قرار میگیره. البته اگر به معنای حقیقی کلمه به اون فکرتون معتقد باشید. ما توی قرآن خودمون هم داریم که اگر شما تصمیم به یک کاری بگیرید تمام محیط اطراف شما دست به دست هم میده که شما به اون مقصدتون برسید.
در مغز ما انسان ها یک قسمت مخروطی شکل هست که در ایمن ترین منطقه مغز قرار داره.
این منطقه مسئولیت تولید و انتشار و دریافت فرکانس ها و انرژی های اطراف رو داره.
مطمئنم که همتون تا حالا اینو تجربه کردین که اطرافیانتون تحت تاثیر حس شما قرار بگیرن. خو ب اون همین مسئله است. حالا چرا همیشه اینطوری نیست ، چون گاهی انرژی اونها از شما بیشتره و این انرژی اون هاست که شما رو در بر میگیره. حالا استفاده هایی که از این قضیه شده به بحث اینجا مربوط نمیشه ، اگه بشه بعدا براتون بگم خیلی خوب میشه.
متشکرم که شما متن منو خوندید.
در ضمن من میدونم که رهای عزیز یه اشاره کوچیک به این بحث کردن و اصلا حرفای من کم به اینجا ارتباط داشت اما دوست داشتم که براتون بگم.
بازم ممنونم.[golrooz]
ادامه از بخش قبلیخب .. نخواستم بخش قبلی خیلی طولانی شه واسه همین دو قسمتش کردم...
طبق اون چیزی که قبلا گفتم در جهان حاضر هیچ آفرینش جدیدی صورت نمیگیره... این مساله هزاران سال پیش در کتب مقدس مطرح شده و امروزه با فیزیک کوانتوم اثباتش کردن.. پس اگر من امروز بیست میگیرم این اتفاق از قبل وجود داشته... در حالیکه من نمیدونستم... و همین تا قبل از امتحان مایه ی عذاب من و استرسم و در نتیجه به خطر افتادن سلامت روانیم میشه.... حالا جدیدنا به خودم میگم: منکه آخرش بیست میگیرم... پس دیگه چمه؟؟؟ وقتی این اتفاق از قبل وجود داشته واسه چی باید براش غصه بخورم؟؟؟
یه کم گسترده تررر: منکه میدونم دارم تلاشمو میکنم و شکی نیست که دانشگاه اصفهان قبول میشم... پس دیگه چرا باید غصه بخورم؟؟؟
منکه میدونم به همه آرزوهام میرسم پس دیگه چرا باید وقتمو صرف خیالپردازی درمورد آرزوهام بکنم؟؟؟
در حقیقت میشه گفت تو این دنیا وقایعی هستند که به نام ما ثبت شدن: بیست گرفتنم... دانشگاه قبول شدنم...
به نام خود خود خودمون...و ما هر چیزی که تو سرمونه مسلما به نام ما ثبت شده: چون هیچ چی اتفاقی نیست
پس اگه من تو ذهنمه که دنیا رو عوض کنم : این ذهنیت من از قبل وجود داشته
به نظرتون چرا باید در ذهن یک انسان همچین چیزی آفریده بشه یا برنامه ریزی بشه که همچین چیزی تو ذهنش باشه؟؟؟ : چون از حالت بالقوه به بالفعل در خواهد اومد.اون کسی که آفریننده اس و ما بهش میگیم خدا هیچ کاری رو بی هدف انجام نمیده.
و شکر گزاری بابت چیزی که میدونید نصیبتون میشه یعنی : ایمان به همین اصولی که گفتم... و ایمان در هر جایی به کار شما سرعت میده... مثل یه کاتالیزورررررررررر.
توجه کنید که هر ذهنیتی که دارید، و تمام آرمانها و آرزوهاتون، به نام خودتونه... منحصرا مال شماست. و اگه مال شما نبود پس این آرمان تو سر شما نبود... داشتن یک آرزوی قلبی توسط شما یعنی اینکه این مال شماست... کاریه که شما انجامش خواهید داد چون ایده اش در ذهن شماست... و لازمم نیست شب و روز غصه شو بخورید : چون بلاخره انجام میشه... به هر شکلی...از قبل وجود داشته... تموم اینا با برنامه ریزیههههه... شما میدونید که به آرزوتون میرسیددددد...
و این... قدرته
انسانهای قدرتمند
سلام... بازم موشکی میرم سر اصل مطلب... میخوایم امروز بدونیم یه انسان موفق کیه؟؟؟
اولین نکته که در هر کتابی میتونید حتی شده یه اشاره غیرمستقیمم بهش ببینید : استفاده از یه قدرت برتر
اشتباه نکنیدددد... ما با جادو جنبل کاری نداریم... اما ایمان بوجود خدا........ یه قدرت برتر....
مثل یه خشکه مقدس نگید : نعوذ بالله... خدا آفریننده ی شما و در عین حال نزدیکترین کس به شماست... چرا از قدرتش در جهت رسیدن به منافعتون استفاده نمی کنید؟؟؟
شاید دارم یه کم جاه طلبانه حرف میزنم... اما این یه واقعیته که انسانهای موفق مثل یه آینه میمونند که قدرتهای خداوندی رو بازتابش میدن تو همون مسیری که میخوان... و مثل یک عدسی این نیرو رو روی اهدافشون متمرکز میکنن... لابد میپرسید چطوری؟
خب قبلش باید در مورد خدا چندتا چیزو بدونیم: خدا قدرت برتره... و حد و اندازه نداره...
ما هم قطره ای از این قدرت برتریم... چنانچه اون از روح خودش در ما دمیده. نتیجه: ما هم بی حد و بی اندازه ایم.
خدا مورد پرستشه و تمام پدیده ها تحت تصرفش هستند... و ما هم جزئی از خداییم ... نتیجه: تمامی پدیده ها تحت تصرف ما هستند...
و اگر بخوام هی بیشتر و بیشتر ادامه بدم تحقق شعار عرفا رو خواهید دید: انا الحق...
بله... این اغراق نیست: ما خداییم. ما جزئی از اون هستیم... و این چیزیه که در مذهب اسلام که میدونم مورد پذیرش اکثر شماست روش تاکید شده... با روایات و داستانهای مختلف: وقتی که همه فرشته ها به انسان سجده کردند
وقتی خدا خطاب به انسان میگه تو را جانشین خودم در زمین قرار دادمممم...
همه چیز تحت کنترل شماست و همه حوادث در اون جهتی هستند که بدون شک به نفع شماست. حتی خود شما هستین که تعیین میکنید خدا باهاتون چطوری رفتار کنه.
اگه بخوام حرفامو با یه مثال بیشتر توضیح بدم در حقیقت انسان مثل یه برنامه نویس میمونه... خودشه که بعضی از مفاهیمو تعیین میکنه...
یه کودک هیچ علمی نسبت به گناه نداره: طبق همون مثال کامپیوتری: هیچ برنامه ای رو با فرمت گناه نمیخونه و باز نمی کنه... چون اصلا براش تعریف نشده .
پس پاکه... اما ما : به خوبی میدونیم گناه چیه... دروغ چیه... غیبت چیه...
و برای تک تک اینا واسه خودمون یه سری حد و مرز تعیین میکنیم... و به عبارت کامپیوتری واسه خودمون تعریفش می کنیم... که این تعاریف در تک تک انسانها متفاوته . واسه همینه که اگه زدن یه حرفی واسه کسی به معنی دروغه ممکنه شما بهش بگید دهاتی چون اصلا به نظر شما دروغ نیست...
بحثو پیچیده اش نمیکنم... بریم سراغ مفهمومی که شما از خدا برای خودتون تعریف میکنید و خدا هم طبق همون مفهوم با شما رفتار میکنه... این قسمت طولانی شد.. تو قسمت بعد خواهید فهمید منظورم چیه...
خدا مثل آب...اگر بخوام در ادامه نوشته های قبلیم بگم خدا مثل آب میمونه اغراق نکردم...
شما اب رو در هر ظرفی بریزید به شکل همون ظرف در میادددد. همین نکته درمورد خدا هم صادقه: خدا نوریه که در هر ظرفی جاری میشه و به شکل همون ظرف درمیادددد اگه ظرفتون قلبی شکل باشه خدا هم قلب میشه و زشت شدن ظرف همانا و بعدش....
امیدوارم منو بخاطر مثالهایی که استفاده میکنم سرزنش نکنید ولی همینم هست... بچه تر که بودم فکر میکردم هر کار بدی که میکنم خدا فوری تلافیشو سرم در میاره... واسه همین صبحا که از خونه بیرون میزدم از زمین و اسمون برام بلا میبارید... اما بعد از اینکه طرز فکرمو عوض کردم روابطم با خدا عوض شد... و این عوض شدن تو یه تصادف جون منو نجات داد که فکر میکنم گفتنش برای شما خالی از لطف نباشه...
شب بود... از آسمون داشت آروم آروم برف میومد. تو اتوبان اصفهان-..... بودیم. داشتیم از یه مهمونی برمیگشتیم که جاتون خالی توش کسی نمونده بود که ما غیبتشو نکرده باشیممممم! [nishkhand]برف هم بصورتی نبود که بشینه... سرعت ماشینم کم بود... ماشینمون گرم و نررررم... داشتم سنگین میشدم واسه خواب... یهو پریدم بالا به خودم گفتم: نه نمیخوابم... بابام که پشت فرمونه از آینه منو میبینه و خودشم خوابش میگیره... تصادف میکنیمااااااااا! اما نیمه ی تنبل وجودم گفت: خدا مواظبته... بی خیال بگیر بخواب... و من با این تصویر تخیلی تو ذهنم خوابم برد: دو تا دست سفیدو بزرگ که ماشین ما رو دو دستی گرفته بودددد(من قوه تخیلم خیلی قویه....) [nishkhand]تو خواب ناز بودم که یهو با فریاد یا ابوالفضل مامانم پریدم بالا... چشمامو که باز کردم تصویری که جلوی چشمم بود این بود: داریم میریم تو دیوار! بله... ماشینمون رفت تو دیوار سیمانی اتوبان... کمونه کرد... رفت اونور جاده وای خدا... دوباره؟؟؟ نههههههههههههههه...[nadidan]
بازم خوردیم تو اون یکی دیواررر... مامانم داد میزد: میل بافتنیااااا میل بافتنیااااا[negaran]
آخه منو خاله مو و مهسا(خواهرم ) عقب بودیم و تو دست خاله میل بافتنی بود... خدا میدونه اگه این میلها میرفت تو چشمای یکیمون چی میشد... خاله ام منو قاپید ولی مهسا بدبخت سرش شد مثل یه توپ تنیس که بین بالشتک صندلی بابا و درماشین گیر کردههههه
اگه ذهنم اون موقع کار میکرد حتما نجاتش میدادم.... [nishkhand]خلاصه ماشین با صدای بلندی ایستاددد... با قل قل بازی که ماشینمون تو جاده در آورده بود حسابی مچاله شده بود...نکته داستان: اولین کاری که من موقع پیاده شدن از ماشین کردم : (شرمنده!) سر فحشو کشیدم به خدا...(بازم شرمنده)[nadidan]
شب با هزار بدبختی رسیدیم خونه:... (بی خیال)
فرداش یه خبر جالب بهم رسید: اون شب تو اون جاده نه تا ماشین به همین شکل تصادف کردن و تو این اوضاع یه پرایدی کلا تیکه تیکه شده بود...
فردا ی اون روز: بابام ماشینو برد نعمیر ... هر کی ماشینو دیده پرسیده چندتا کشته داده؟؟؟
و ما همگی سالم سالم بودیمممممممممممم
شب رسید: خدایااااااااااااااااااا... غلط کردمممممممممممممممممم!
(.........)
(از نوشتن ادامه داستان و الفاظی که من برای رسوندن عمق پشیمونیم به خدا استفاده شون کردم معذوریمممممم)
مرض داری اینقد بهونه میاری؟؟؟عنوانی که نوشته ام یه کم زننده اس... ولی جدا اعصابم خورده از این کارایی که بعضیا میکنن... اطرافیانمو میگم... من براتون از خدا گفتم.... و اینکه با تصورات مثبتتون نسبت به خدا خودتونو بهش نزدیک کنید... و براتون از ضرورتش گفتم... و قدرتی که به ما انسانها داده شده... همینو تو جلسات بحث و گفتوگو هم گفتم... اکثر انسانهای تنبل اینجور مواقع میگن: عجب... راست میگی حق با توئه... ولی اگه الان بخوام با خدا یهویی خودمونی شم که نمیشه... بذار گناهمو ترک کنم... بذار حجابمو رعایت کنم بعد... بذار یادبگیرم دروغ نگم بعد...
و با این به تاخیر انداختنها پروژه ی نزدیک شدن به خدا موکول میشه به ده سال دیگه.... یعنی زمانی که شما مطمئن شدید دیگه گناهی نکردید که موجب دوری شما از خدا شه و...و...
مطمئن باشید خود شما هم همینطورید... یعنی تفکر غالب یه ملت مسلمان (به ظاهر مسلمان!!!) همینه : اول باید آدم خوبی شی... تا بتونی به خدا نزدیک شی...
قاطعانه میگم : این تصور اشتباهه!
نه که کاملا اشتباه باشه... در مرحله ی اول اشتباهه... این تصور باید در مرحله دوم روابط شما با خدا تو ذهنتون باشه...
تقصیر شماهم نیست... مشکل از عرضه کنندگان دینه... دین اسلام یه دین محشره... اما حیف که درست به مردم عرضه اش نمیکنن... بگذریم...
خب... اگه این تصور اشتباهه پس تصور درست چیه؟
برای جواب به این سوال قبلش من این سوالو از شما میپرسم: ضرورت وجود خدا چیه؟
در زندگی روزمره میگم براتون: من یه انسان گناهکارم... گناه بزرگ من... گمراه کردن دیگرون بود! چطوری؟ عقایدم سردرگم کننده بود... موضع سیاسیم موضع خوبی نبود...( به سن من نگاه نکنید.... کسی که سرش از بچگی تو کامپیوتر باشه یه کمی زیادی میدونه که این براش خوب نیسسسس)[nishkhand]
و بدین ترتیب با اظهار عقایدم یه مشت آدم ساده که هیچ مطالعه ای نداشتن و بی چون و چرا حرفای قلنبه سلنبه رو قبول میکردن گمراه شدننننننن... اولش میخواستم به خدا نزدیک شم... اه... لعنت به این جوگیرشدنای دوران نوجوونی! میخواستم بی خیال اظهار عقیده شم... اما گاهی جوگیر میشدم .... ترک این گناه برام سخت بود...
بله... بدون خدا برام سخت بود... گناهمو ترک نکردم... اما به خدا نزدیک شدم... بهش گفتم خودمم از خودم بدم میاد که اینجوریم. کمکم کنه درست شم. و بلافاصله بعدش : درست شدم! کی کمکم کرد: .... همونی که از اولش نیتم از ترک گناه خودش بود.
حالا اگه میخواستم هی صبر کنم و خودم زور بزنم شاید دیگه خیلی دیر میشد. من هنوزم دارم تاوانشو پس میدم... هنوزم یکی هست که کشوندمش به راه اشتباه و یه موضع بد مذهبی... حالا به راه آوردنش برام از شکنجه هم بدتره!
خوب شد که زود تموم شد وگرنه نمیدونم الان باید غصه گمراه کردن چند نفرو میخوردم!
توجه! توجه! خانم ها و آقایان!!! مهم نیس تا به الان چقدر گناه کردید! مهم نیست اگر الان دروغگو و دزد و بدهکار و حتی بدترش... فاسد هستید... مهم نیست اگر الان کثافت داره از سرو روتون بالا میره... مهم نیست اگه دارید بدترین کارای دنیا رو میکنید... مهم نیست اگه قاتل، بی رحم، عصبانی، خراب، بی اراده، هوس باز، تنبل، و ...و.... هستید.
از همین الان رابطه با خدا رو شروع کنید: برای رابطه با خدا ترک گناه نکنید
برای ترک گناه با خدا رابطه برقرار کنید. این ضرورت وجود خدا در زندگی شماست: به جریان انداختن نور و قدرتش در زندگیتون در جهت رفع عیباتون و مشکلاتتون. ایمان داشته باشید اون شما رو میپذیره... به هر اندازه ای هم که کثیف باشید با برداشتن یک قدم اون شما رو در آغوش میگیره! و به این ترتیب... با اومدن نور تاریکها میرن: تجلی روح خدایی در تمام ذرات زندگیتون ............
[QUOTE=*Niloofar*;227088]3-خداوند انسان را خلق كرد ودربعضي از امور بر آنها نظارت دارد
به نظرم این درسته ..ولی اصلا ربطی به بحثت نداره [nishkhand][nishkhand][nishkhand]
ببخشـــــــــــــــید [narahatish][golrooz]
باسلام يه مثال
آيا لامپ فقط براي روشن شدن به منبع اصلي نياز داره و بعد براي روشن موندنش به آن منبع و نيروگاه برق نيازي نداره؟ يا اينكه تا زماني كه ميخواد روشن بمونه بايد لحظه به لحظه اون ارتباط رو داشته باشه والا خاموش ميشه؟[tafakor][golrooz][golrooz][golrooz]