نه از آشنایان وفا دیده ام
نه در باده نوشان صفا دیده ام
نمایش نسخه قابل چاپ
نه از آشنایان وفا دیده ام
نه در باده نوشان صفا دیده ام
نبایدبستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
کجاست سنگ رنوس ؟
من از مجاورت یک درخت می آیم
که روی پوست آن دست های ساده غربت
اثر گذاشته بود :
"به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی"
که گفت حافظ از اندیشه تو امد باز
من این نگفته ام ان کس که گفت بهتان گفت
منعم مكن اي ناصح ،پندم مده اي مشفق
كز حرف ملامت گو من گوش كري دارم
کیست در گوش که او میشنود اوارم
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم؟
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
اشتباه دادین دوست عزیز ولی اشکال نداره:
گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر اید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم زآتش حرمان و هوس می جوشیم