پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
با دمپایی راحتی
راه میافتد
کتابهای نیمهباز زیر تخت را برمیدارد
لباسهای پراکنده را تا میکند
مدادها و فنجانها را جمع میکند
میآید پشت سرت
دلدل میکند
نزدیک نرمهی گوشت میآورد لبش را
صدای نفسش را حس میکنی ..
برمیگردی
اتاق خالی است
بههمریخته و آشفته ..
===
بداخلاقی عصرهایت
سوزنی است که مخصوصن نخش نمیکنم
من دوست دارم
دکمهی آخر مانتوام باز باشد ..
===
شنا میکنم
از این سو به آن سو
زیرآبی میروم
تا آنجا که نفس دارم
انگشتانم را به کف استخر میکشم
ناگهان
یادت
چون کوسهای به سمتم بازمیگردد ..
===
من در خانه بودم
پنجره ها و درها باز شدند
از تنگ آب بیرون پریدم
روی زمین
بالا و پائین می آوردم ..
همسایه ها
با صدای قلبی منفجر شده
به سمت اتاق دویدند
کسی میان نامه ها
کسی میان خطوط تلفن
کسی میان ملافه ها نبود ..
چه کسی
زنگ خطر قطار را
کشیده بود ؟
===
این لبخند بر لب من
رژ « بورژوا » نیست
مژههایم طبیعی برگشتهاند ..
رژ گونه نزدهام
برق چشمانم نیز
در چشم هیچ رقاصهای پیدا نمیشود ..
وقتی بروی
چراغها خاموش میشوند
و سیندرلایت
شستن زمین را
از سر خواهد گرفت ..
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
نان تازه بگیر
به خانهام بیا
دریانورد خسته !
میخواهم لباسهای خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت ..
بگویی
شانههایم
سکان زندگی توست ..
و من
پنجرههای این شهر طوفانزده را محکم ببندم ..
===
گل سرخی در زد
میخواست مرا ببوسد
دیر بود ..
و دیر و من و گل سرخ
به هم
میآمدیم ..
===
سیگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفتهی من انداختی
بعد
پرسیدی : " مزاحمتان که نشدم ؟ "
خندیدم ، " نه ! اصلا "
===
لب دریا
باد میآید
همه دستشان به موهایشان
دامن و کلاهشان ..
تو، دستها در جیب
مثل یک ایستاده در باد حرفهای
با هفت هزار سال قدمت
به امواج خشمگین
نگاه میکنی ..
===
هر از چندی نوشتن را رها میکنم
به انگشتانم خیره میشوم
میگفتی زنان زیبا آزارت میدهند
و هر انگشت من زنی زیباست
که آرامت میکند
به هر انگشتم که نگاه میکنم
یاد زنی زیبا میافتم
که از دستش گریزی نداری
میخندم
و نوشتن داستان تو را از سر میگیرم ..
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
بيا
تظاهرات کنيم
تظاهر کن
دوستم دارى
من شهر را بهم مى ريزم
- - - به روز رسانی شده - - -
میگویند تنهایی پوست آدم را کلفت میکند ،
میگویند عشق دل آدم را نازک میکند .
میگویند درد آدم را پیر میکند ...
آدم ها خیلی چیزها میگویند ،
و من ، امروز
کرگدن دلنازکی هستم که پیر شده است !
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
در آغوش هر کسی که می خواهی باش
من،تمام مردان جهانم!
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
همین که در خاطرم فکر می کنم،
گاهی بیاد منی ...
برای هفت پشتم کافیست ،
اگر نه ...
ما را چه به آرزوهای بزرگ ...!!!
.................................................. ........
کاش امشب
موهایت را تاب ندهی
دلتنگی ام را
با هزار بدبختی خوابانده ام!
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
چه غمانگیز استْ سرنوشتِ ماهی کوچک
وقتی بههوای جُفتِ خود
به اقیانوس میزند
و نهنگها،
عاشقَش میشوند!
...................................
گاهي ، دوستت دارم هات
بيهوده و غم انگيز است ...
همانند دويدن ها
براي جبران گل به خودي!
.....................................
زندگی
در یادِ نگاه های تو،
زندگی،
در هوای تهران است
ذره ذره می کُشد
وَ هیچکس
از آن دل نمی کَند.
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
گول خوردم،قطار باری بود!
"دهقان فداکار"
...................................
من خطوط ناخوانای اندام تو را
به تمام زبانهای زمین ترجمه میکنم
تو با لبهایت بر کلمات آشفته در دهانام نقطه بگذار
اصلن شعر که برای بوسیدن تو نباشد
به چه درد می خورد؟
...............................
یلدایِ بی تو
چه تبریکی
هوم؟
یک دقیقه بیشتر دلتنگ بودنم، مبارک!
..............................
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم،
بــعد بیایـم و با عَصـایی در دســت،
کنارِ خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی و مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری
و از ازدحام خیابان عبـورم دهی...!
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
هراس،
یعنی، من باشم و تو باشی
و حرفی برایِ گفتن،
نباشد...!
.....................................
بروی یا نروی فرقی نمیکند
همین که احساست نمیکنم،
یعنی چمدانت را بسته ای.
......................................
هرگز خودم را نمی بخشم!
به خاطر کارهای اشتباهی که کردم.
لااقل
اگر من کار نمی کردم,
شهر آنقدر بزرگ نمی شد
که خانه ی شما
به محله ای دور تر اسباب کشی کند . . .
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
از بهار تقویم می ماند
از مــــــــــــــــــــــــ ـــــن
استخــــوان هایی که
تو را دوست داشتنـــد
............................................
عشق
زبان مشترکی ست
اما
از لهجه ام می ترسم
مثل یک کارگر تحقیر شده ی افغانی!
.................................................. ..........
باران شده ای!
یک لحظه می باری
یک هفته بیمارم.
................................................
درها و پنجرهها را بستهام ولی
هنوز سردم است.
یا تو رفتهای، یا...
نه، گزینهی دیگری نیست
حتما تو رفتهای!
................................................
مسیر خانه ات را از حافظه ی کفش هایم پاک کرده ام
غمگین نباش !خودت هم می دانی
همیشه عکس تکی ِ تو زیباتر بود
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
دیدند که در خلوت خود می خوردیم
شلاق و تشر زدند و ما هی خوردیم
دادیم تعهد که به می لب نزنیم
دیگر پس از آن همیشه با نی خوردیم ... !!!