ساعت 8 شب بود. توی ماشین نشسته بودیم. ترافیک بود. من بودم و خواهرم. خیلی خسته بودیم. ضبط خاموش بود. حوصله نداشتیم و هیچ آرایشی هم نداشتیم. رسیدیم به ایست بازرسی.
- بزن کنار. برو داخل کوچه
رفتم توی یک کوچه. از ماشین پیاده شدم. خانمی با چادر به سمت من آمد.
- چرا گرفتنت؟
- نمی دونم!
- صدای ضبطت زیاد بود؟
- نه. خاموش بود!
به سمت ماشین نیروی انتظامی رفتم. پلیسی که در آن بود چهره مذهبی هم نداشت.
- مدارکتون رو بدید
- چرا؟
- مدارک رو بدید. این فرم رو پر کنید بعدا توضیح می دیم.
فرم را پر کردم.
- می تونم بپرسم چرا ماشین من رو توقیف کردید؟
- خانم مانتوی شما کوتاهه! همین الان هم ماشین رو ببرید پارکینگ بیهقی!
- ببخشید! شما چطور تشخیص دادید مانتوی من کوتاهه وقتی که من در ماشین نشسته بودم!!
- به هرحال مانتوی شما کوتاهه. برید پارکینگ بیهقی.
- نه آقا! مانتوی من کوتاه نیست. جرم ما این بود که دوتا دختر بودیم. فقط همین
- ربطی نداره خانم. مانتوی شما کوتاهه.
اگر بیشتر از این بحث می کردم ممکن بود باهاش درگیر بشم. خانم چادری به سمت من آمد.
- باهاش یکه به دو نکن وگرنه همینجا ماشینتو نگه می دارن! مدارک رو که دادی. پس برو
ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم. و حالا به دنبال یک آشنا برای آزاد کردن مدارک ماشین هستم.
همه این داستان رو یکی از دوستانم که مطمئن هستم اتفاقی غیر از این نیفتاده برای من تعریف کرد. من به او گفتم همانجا زنگ می زدی 197 و موضوع رو اطلاع می دادی. شاید حرفش درست بود. به من گفت: فکر می کنی در آمریکا زندگی می کنی؟ اگر اون ها هم می آمدند از من طرفداری نمی کردند. یک بهانه دیگر هم درست می کردند.
به او گفتم یادت میاد وقتی که روز انتخابات ریاست جمهوری بهت گفتم برو رای بده به من چی گفتی!
گفت دقیقا به یاد حرف های تو افتادم.
صد سال از مشروطه می گذرد و هنوز قانون ضمانت اجرایی ندارد. هنوز قانون قدرت ندارد. هنوز نمی دانیم حقمان چیست؟ ترافیک های ده یازده ساعته تهران شاهکار است. بی عدالتی بی داد می کند. زندان اوین پر از روشنفکران و نویسندگان و اهل قلم است. خفقان بی داد می کند. هر روز سایت های بیشتر و فیلتر شکن های جدید شناسایی می شوند و قربانی فیلترینگ می شوند. به هرچه نگاه می کنیم وضع بر همین منوال است.
من با تو ام که می گویی بی خیال به من و تو چه! من با تو هستم! می بینی که به تو هم مربوط می شود. بی عدالتی روزی به تو مربوط می شود. ضعف در مدیریت، تو را هم در ترافیک نگاه می دارد. چه بخواهی چه نخواهی! حتی اگر در ایران نباشی وقتی رئیس جمهورت نامه هایی به رئیس جهمورهای دنیا می نویسد به تو به دید حقارت نگاه می کنند. فکر می کنی کسانی که رفته اند شرم نمی کنند وقتی رئیس جمهورشان می گوید دنیا در حال احمدی نژادی شدن است! وقتی اینجا نباشی ناراحت می شوی که تصور می کنند تو تروریستی! اتفاقا اینجا ما همه همدردیم ولی وقتی ایران نباشی ایرانی بودن معنای دیگری می یابد و حرف های ساده لوحانه رئیس جمهورت بر وضع زندگی تو اثر خواهد گذاشت.
همه اینها را می گویم که بدانی رها کردن و سرمان به کار خودمان بودن دردی از من و تو و جوانی ما دوا نمی کند. اگر خیلی عذاب وجدان داشتی شاید فکر کنی که با بی خیال بودن به نوعی به اعتراض پرداخته ای. اما سخت در اشتباهی دوست من! سرنوشت من و تو به دست خودمان رقم می خورد نه دیگری! این واقعیت دنیای امروز است و خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر به دست خودشان. انتخابات شوراها نزدیک است. بیایید لااقل برای شهرمان فکری کنیم. هنوز زمان داریم. با مطالعه سوابق نامزدهای انتخابات و رای به آنها از حداقل روزنه های موجود استفاده کنیم.
پ.ن : نیشتر رو بخودمون میزنیم ، تا وقت جوالدوز اقایون جای بهونه نمونه !