نخفته ام ز خیالی که میپزد دل من
خمارصد شبه دارم شرابخانه کجاست
نمایش نسخه قابل چاپ
نخفته ام ز خیالی که میپزد دل من
خمارصد شبه دارم شرابخانه کجاست
ترکی و خوب روی کسی کاینچنین بود
نبود عجب اگر دل او آهنین بود
در هجر تو گر چشم مرا آب روانست
گو خون جگر ریز که معذور نمانده ست
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی
شهری به تیغ غمزه خونخوار و لعل لب
مجروح میکنیٌ و نمک می پراکنی
يار آمد و گفت خسته مي دار دلت
دائم به اميد، بسته مي دار دلت
ما را به به شكستگان نظر ها باشد
ما را خواهي، شكسته مي دار دلت
تمام روز در آيينه گريه می كردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
دیدار یار نامتناسب جهنم است
ما را بهشت صحبت یاران همدم است ...
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت مارا غم بی هم نفسی
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش ...