نمایش نسخه قابل چاپ
زندگی باید کرد
زندگی بایدکرد
گاه باتلخی راه,گاه بایک گل سرخ
“گاه بایک دل تنگ”
گاه باید رویید درمیان باران
گاه باید خندید باغمی بی پایان
http://www.patugh.ir/up/2012/11/hos4.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
http://www.delpatogh.com/wp-content/...12/11/hos3.jpg
http://www.niloblog.com/files/images...upit4ouzyb.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
http://persian-star.net/1391/10/9/Go...tar.org_12.jpg
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشندیادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشندیادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرمکه من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهدیادم باشد که در سال جدید اندکی با خودم مهربان باشم
عــــادت نـــدارم درد دلـــــم را
به هـمه کــــس بگویـــم
پس خاکـــــش میکنم زیــر چهـــــره ی خنــــدانم...! ! !
تا همـــــه فکـــــر کننــــد . . .
نه دردی دارم و نه قلبــــــــــــــی
پشت این چشم ها
ابرها درگیرند
و من
کنار خنده هایت می مانم
در این دقایق دلتنگی
دلم تنگ است
دلم میسوزد از باغی که میسوزد
نه بیداری ، نه دیداری، نه دستی از سر یاری
مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم، بجز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم بدنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا،عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست ، عجب فرسوده دیواریست دنیا
چه رنجی از محبت ها کشیدیم ، برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاهی آشنا در این همه جمع ، ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبکباران ساحل ها ندیدند،به دوش خستگان باریست دنیا
مرا در موج حسرتها رها کرد، عجب یار وفاداریست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا، عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد ونیست ، عجب فرسوده دیواریست دنیا...
بزرگ که می شویم ، غصه ها زودتر از ما قد می کشند ،دردها نیز !!!!!!!!!غافل از این که لبخند هارا ،در آلبوم کودکی جا گذاشتیم....حیف........
ای کاش یکی بیاید که وقت رفتن ......نرود!!!!
در بهشت سرگردانم،چندی است که در گلزارهای طبیعت مطبوع و مرغزارهای خوش بو در پی نرگس امیدی که پنهان مانده و از خاطر فراموش گشته،سرگردانم.سرگردانم هنوز...و ای آدم از من چاره مخواه و راه مجو که حوّایی دیگر نیستم،نه در پی سیبی سرخ ونه در پی هوسی کور که بهشت جاودانم را از من بستاند.من در این سکوت بی روح و آرامش پریشان به سرنوشت خویش می اندیشم و نمیدانم در پی چه هستم؟در پی امیدی که از خاطر فراموش گشته باشم یا به امیدی جدید،بهشت جاودانم را با تمام آرامش پریشانش با گازی کوچک از سیبی سرخ تاخت بزنم!نمیدانم!نمیدانم جه باید کرد!گاهی آنقدر خسته میشوم از این سرگردانی،که دوست دارم فریاد بکشم:آدم سیب را بیاور،گاز خواهم زد!!!!!
انگار همین دیروز بودنگاهت می کردم با شوقی انکار ناپذیر،نگاهم می کردی با دیده ای پر از تردید.لبخندی میزدم پر شورتر از خورشید،اخمی می کردی سردتر از زمستان.بغضی می کردم به وسعت دریا،لبخندی می زدی به وسعت دنیا.دیروز و دیروزها نمی دانستم برای چه مستحق این عذابم!ولی امروز...نگاهم می کنی با شوق،نگاهت می کنم.لبخندی میزنی گرم،نگاهت می کنم.بغضی می کنی جانسوز،نگاهت می کنم.من فقط و فقط نگاهت می کنم...نگاهی خالی از لبخند و گریهنگاهی خالی از بغض و کینهو تو تعجب میکنی از حال دیروز و امروز،و من امروز می دانم چرا فقط نگاهت میکنمفقط نگاهت می کنم تا مبادا...لبخندی بزنم،بغضی بکنم،اشکی بریزمتا تصویرت در نگاهم محو شود...
دم از بازی حکم میزنی!دم از حکم دل میزنی!پس به زبان قمار برایت میگویم!قمار زندگی را به کسی باختم که "تک" "دل" را با "خشت" برید!جریمه اش یک عمر "حسرت" شد!باخت زیبایی بود!یاد گرفتم به "دل"،"دل" نبندم!یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم!"دل" را باید "بــُـر" زد،جایش "سنگ" ریخت که با "خشت""تک بـُـری" نکنند!
کم کم یاد خواهی گرفت...تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست،و زنجیر کردن یک روح را...اینکه عشق تکیه کردن نیست،و رفاقت اطمینان خاطر....و یاد می گیری که بوسه هاقرارداد نیستند،و هدیه ها معنی عهد و پیمان نمی دهند ...کم کم یاد می گیری که حتی خورشید هم می سوزاند،اگر زیاد آفتاب بگیری...باید باغ خودت را پرورش دهی،به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد...یاد می گیری که می توانی تحمل کنی،که محکم باشی پای هر خداحافظی...یاد می گیری که خیلی می ارزی،یاد می گیری که زندگی آنی نیست که می خواهی...آن است که هرکه قوی تر باشد پیروز است،"و یاد می گیری که شکست نیز بخشی از زندگی است."
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت تنگ که باشي ، تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ،
و لحظه ای فراموشش کنی فایده ندارد
تو دلت تنگ است...
دلت برای همان یک نفر تنگ است...
تا نیاید... تا نباشد... تو هنوز دلتنگی...
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشمها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند...
دست و پایم را گم کرده ام
واژه هایم به نفس افتاده اند
پای ماندنم می لرزد
و کفش های رفتنم جفت است
اما تو نمیدانی که باید بروم
چمدانم را جمع می کنم
می اندازم پشت تمام خاطراتم
پشت تمام خاطراتمان
آنقدر دور که شاید خودم هم پیدایش نکنم
سبک می شوم و میروم از دنیایت
از این مجازی بودنش
از این مجازی بودنت
باید بروم ...
اینجا آدم هایش عجیب هستند
خسته که می شوند با چند کلیک
دنیایشان را به آخر میرسانند
و فردا که پشیمان می شوند
از نو شروع می کنند
من تصمیم به رفتن دارم
چونکه دلم باران می خواهد
عشق میخواهد
برف میخواهد
جاده می خواهد
دست میخواهد
هر چند زشت
هر چند بد
هر چند دور
اما بهتر است که بروم
من آن زشت ِ حقیقی را بیشتر دوست دارم
از این قشنگی های دروغی
واقعا باید بروم
مرا لطفا پاک کن
من اینجا دارم
مجازی میشوم ...
اجازه خدا میشه ورقمو بدم؟
میدونم امتحان تموم نشده
ولی من خسته شدم...
خـــــــــــدایا ...ایــنقدر در خـــــــودم ریـــــــــختم که از ســــــــرم گذشت ...
دارمـــــــــــ غرقـــــــــ میشمـــــــــــ ...
دســــــــتت کجاستـــــــــــــ
نمیدانم دلم تنگ است
دلم در آرزوی یک نگاه پاک وبی رنگ است
نمیدانم گناهم چیست
ازاین تشویش میلرزم
خداوندا درونم کیست
چرا یک لحظه آرامش فراهم نیست
چرا شادی وغم همسنگ گردیده
خداوندا
کجا ماها خطا کردیم
کجا برخود جفا کردیم
نمی دانم نمیدانم
وازین تشویش چون دریای نا آرام
به خود می پیچم وبر خویش میغُرم
تباه گشته چرا عمرم
خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!
بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم...
بیا تا دل کوچــــــــــک خویش را
خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!
خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..
که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!
بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن...
که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!
خدایـــا کمـــک کـــن :
که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد...
کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...
مبـــادا بمیـــرد...!!!
خــــدایــا دلــــــم را
که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت...
اگر چه شــــــکســــــته!!!
شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!
گــــــــــــــــــــــــ ـــــــاهي دلم ميخواهدخرمايي بخورم!فاتحه اي بخوانم براي روحم!!!شاديش ارزاني آنهايي که....بودن و رفتنم برايــــــــــــــــــــش ان فرقي ندارد.........امروز از همون گاهي هاست.
دوست دارم برم جایی که :
نه آسمونش
نه صدای مردمونش
نه غمش
نه جنب و جوشش
نه گلای گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست !
- - - به روز رسانی شده - - -
غم ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﺧﯿﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﯿﺮﺳﻨﺪ …
جادهها
جایی اگر برای رفتن داشتند
غربت با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
قلبت که شکست
ارام باش
قلب شکسته خریدار ندارد
تنها در تنهایی ویش
بمانی بهتر هست
قلبت را بازی نده
اینجا
اگر دل بدهی
بد بازیت میدهند
گوش کن
صدای قاصدک میاید
اینجا در لب پنجره
صدای قاصدکی میاید
خوب گوش کن
تنها
میگوید
انجا که
محبت و دوست داشتن هست
بدان
هرگز
نه فراموش میشوی و نه تنها میمانی
فقط گاهی
شاید گاهی
کمی فاصله
بیافتد
اما بدان در جایی که محبت و دوست داشتن هست
فاصله بی معناست
تنها به قاصدک خوب گوش کن
جغد به خدا گفت :
آدم هایت من و آوازهایم را دوست ندارند...
و خدا گفت :
آوازهای تو بوی دل کندن میدهند
و آدم ها عاشق دل بستن اند..
دل بستن به هر چیز کوچک و بزرگ..
تو مرغ تماشا و اندیشه ای !!
و آنکه می بیند و می اندیشد به هیچ چیز دل نمیبندد ..
دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست ..
اما تو بخوان و همیشه بخوان که
آواز تو "حقیقت" است
و طعم " حقیقت" ...................."بسیار تلخ"
خدایا!
به دل نگیر اگر گاهی
"زبانم" از شکرت باز می ایستد
تقصیری ندارد...
" قاصر " است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت!
در دلم اما همیشه...
ذکر خیرت جاریست...
من برای بندگی تو هزار ویک دلیل می خواهم
ممنونم که بی چون وچرا برایم خدایی می کنی...
مردانگی آنجاست..
جایی که..
پسر بچه ای هنگام بازی،
برای اینکه دوست فقیرش خوراکی هایش را بخورد،
نقش فروشنده را بازی کرد.
ﻗـﺪﯾـــﻢ تر ها ﻫــــمـــﻪ ﭼـــﯿـــﺰﻣــــﺎﻥ ﺑــــﻮﯼ ﻣـــــﺎﻧـــﺪﻥ مــــیﺩﺍﺩ …
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫــــﺎ ﺣــﺘــﯽ ﺑﯿــســﮑـﻮﯾـــﺖ ﻫــﺎ ﻣــــﺎﺩﺭ ﺑـــﻮﺩﻧـــﺪ !!
ولــــــی حـــاﻻ hi-bye ﺷـــﺪﻩ ﺍﻧـــﺪ
http://www.smsjoks.ir/wp-content/upl...2887ecc85d.png
- - - به روز رسانی شده - - -
وقتـــی مــــــرا " شمــــا " خطابــ میکنی!
یا "خانم"
منــــی که تـا دیــــروز عـــــــــــزیز دلـتـــــــ بودم
درد دارد
درد
همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی
وقتـــی بغــــض میکـــُنی
وقتـــی دآغونــــی
وقــــتی دلــِت شکــــستـ ه
دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ
انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :
"بیخـــیال"http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...mG6Zetyr8z-JzS
اگر خداوند ؛
یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا …آنگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت !
( دکتر شریعتی)
بی تو دلم میگیرد
و با خودم میگویم:
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم:
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
...
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها ...
آرامــش یــعنی ؛
هر وقــت قهــر کردی ،
مطمئـن باشی بجـز تــو ، هیچکــس جاتو نمیگــیره...
خدایا !
من دل قرصه
کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت ! که حتی روز روشن نیست.
کسی اینجا نمیبینه ، که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته..
فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا ، بازم پیش تو برگردم
خدایا وقتِ برگشتن یکم با من مدارا کن!
شنیدم گرمه آغوشت
اگه میشه منم جا کن
[khejalat][taane][khejalat][taane]