قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
شراب خانگیم بس می مغانه بیار
حریف باده رسید ای "رفیق توبه" وداع
نمایش نسخه قابل چاپ
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
شراب خانگیم بس می مغانه بیار
حریف باده رسید ای "رفیق توبه" وداع
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايهي هما را
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
كاين ره كه تو مي روي به تركستان است
تو آني كزان يك مگس رنجه اي
كه امروز سالار و سرپنجه اي
یا صاحب ننگ و نام میباید بود
یا شهرهی خاص و عام میباید بود
القصه کمال جهد میباید کرد
در وادی خود تمام میباید بود
دل میرود و دیده نمیشاید دوخت / چوم زهد نباشد نـــتوان زرق فروخـــــــــــت
پروانه مستمند را شمع نسوخت / آن سوخت که شمع اینچنین می افروخت
تــا منصـــورى، لاف "انا الحــــق" بزنى
ناديده جمال دوست، غوغا فكنى
دك كن جبل خودى خود، چون موسى
تا جلـــوه كنــد جمال او بى ازلى
یا در آن روشنی چه تاریکی است
یا در آن یک دلی چه روی و ریاست
تا اسير رنگ و بويي، بوى دلبر نشنوى
هر كه اين اغلال در جانش بود، آماده نيست