کاش کودکـــی ام بـاز میـگشـت،
من دیگر تاب دردهای بزرگتر را ندارم.
کاش تمام غصه ام ترس از قهر کردن مادرم بود.
کاش . . .
نمایش نسخه قابل چاپ
کاش کودکـــی ام بـاز میـگشـت،
من دیگر تاب دردهای بزرگتر را ندارم.
کاش تمام غصه ام ترس از قهر کردن مادرم بود.
کاش . . .
آدم ها لالت می کنند،
بعــد هـی می پرسنــد : چـــرا حرف نمی زنــی ؟!
ایـن خنــده دار تریــن نمایشنـــامـه ی دنیـــاست...!
گاهی دلت میخواد
همه بغضهات از تو نگاهت خونده بشه !!!
وقتی که جسارت گفتن کلمه ی رو نداری ...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری و یه جمله مثل ...
چیزی شده ؟؟؟
اونجاست که بغضتو با لیوان سکوتت سر میکشی
و با لبخند میگی : نه هیچی ....
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...
.
.
.
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
کنارت هستند...
تا کی؟
تا وقتی که به تو احتـیاج دارند..
از پیشـت میروند یک روز...
کدام روز؟
وقتی کسی جایت آمد..
دوستت دارند...
تا چه موقع؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوسـت داشـتن پیـدا کنـند..
میگویند عاشـقت هسـتند..
برای همیشه..! نه......
فقط تا وقتی که نوبت بـازی با تو تمام بشود..
و این است بازی باهـم بودن!!
به حساب خیالبافی ام نگذار
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها!!
.
.
..فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد
به چراغهای کوچک یک هواپیما!!
آن کودکی که در دل میدان امان نداشتتاب گلوی خشک ورا آسمان نداشتمی خواست یک کلام بگوید که تشنه اماما هزار حیف که طفلی زبان نداشتمی خواست تا به اشک کند رفع تشنگییک قطره هم به چشم خود اشک روان نداشتمادر همیشه مظهر امواج دردهاستاینجا رباب هم به جز آه و فغان نداشتدیدند با عبای رسول آمده حسینحجت تمام تر به دل کاروان نداشتموجی فرات می زد و لب روی لب علیبی رحمی عیان که نیاز بیان نداشتتحریک شد قلوب تمام سپاهیانگفتند : شیرخواره که بر ما زیان نداشت...یک تیر آمد و سه هدف را نشانه زدجز طفل و قلب مادر و بابا نشان نداشتبا سرعتی که تیر به حلقوم او نشستحتی برای بستن چشمش زمان نداشتگیرم گره حسین ز قنداقه باز کردتا دست و پا زند ، تن اصغر که جان نداشتپاشید خون او به سما و به ناله گفت :ششماهه که نیاز به تیر و کمان نداشت...شاعر : رضا رسول زاده
نمی دانم امروزباز دلم هوای نوشتن کرده است نوشتن از زیباترین لحظه زندگی.چند صباحی است که دل را معبد عشقت نهادم و از فراسوی فاصله ها نگاه مهربانت را بر خود خریدم روزگاری بود که تنهاییم را با مرغان آسمان تقسیم می نمودم و همراه با بارش باران دل تنهایم را نوازش می کردم تا اینکه نامت را شنیدم و همانا عشق بزرگت را با دنیای تنهاییم تعویض نمودم مهربانا اگر روزی یاد من در قلبت از بین رفت شکایتی ندارم زیرا یاد تو را با خود همراه دارم
دل نوشته یعنی چی؟
یعنی بنویسی دلت چی میگه؟
دلم زبونه نوشتن بلد نیس.
همیشه برام سوال بوده چرا خدا بعضی بنده هاشو خیلی دوس داره، خیلی هواشونو داره، خدا چی میشه 2 تا جوان دیشب سربنده عشقشون امام حسین رو ببندن به پیشونی، برن امامزاده مراسم شب شهادت آقامونو برگزار کنن، خیمه امام حسین رو برا فردا برپاکنن، بعد تو راه برگشت با یه تصادف زندگیشون تموم شه، آخه قضیه با این جا ختم نمیشه، خدا جون غسل دادنشون میشه سر اذان ظهر، خاک سپاریشون میشه سر ظهره روز عاشورا، خدا شام غریبانشون با شام غریبان سرور و آقامون یکی میشه، یا امام حسین امشب شب اول قبرشونه، خودت شفیع شون شو، آخه سنشون کمه، میترسن از شب اول قبر.
صبر، صبر، صبر، یکی این کلمه رو معنی کنه، من امروز پر از سوالم.
پدر یکی شون میگه برا بچه من گریه نکنید، امروز متعلق به آقاست.
اون یکی کمرش راست نمیشد، تازه فهمیدم میگن امام حسین کمرش خم شد، یعنی چی.
مادر چی ، این واژه رو هم برام معنی کنید!
مادری که تمام دلخوشی اش پسره بزرگش بود، تازه 5 روز فقط 5 روز از تولد 20 سالگی پسرش میگذشت، ای وای زبونم قاصره صحنه های امروز رو تعریف کنم.
مرگ ، زندگی، هزار تا کلمه تو ذهنم هس دوستان برام معنی کنید، فقط معنی کنید.
ارزش عمیق هر انسان به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد و سکوت متن ساده ایست که معمولاً اشتباه خوانده می شود