توبه ام بده و عذر مرا تو به پذیر
ای توبه ده و عذر پذیر همه کس
ای عالم اسرار ضمیر همه کس
در حالت عجز، دستگیر همه کس
نمایش نسخه قابل چاپ
توبه ام بده و عذر مرا تو به پذیر
ای توبه ده و عذر پذیر همه کس
ای عالم اسرار ضمیر همه کس
در حالت عجز، دستگیر همه کس
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به پاييز نسپرده ايم
چو گلدان خالي لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ايم
اگر داغ دل بود ما ديده ايم
اگر خون دل بود ما خورده ايم
اگر دل دليل است ما آورده ايم
اگر داغ شرط است ما برده ايم
من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
به ز آبم، نه ز خاکم، نه از اين اهل زمانم
من که به پیروزی تو غبطه نخوردم
چون که شکستم، چرا دریغ نخوردی؟
یک نفر هست صمیمانه تو را می خواهد
مثل یک عاشق دیوانه تو را می خواهد
گاه با یاد تو زانو به بغل می گیرد
خاطراتش شده افسانه ، تو را می خواهد
درمان طلبی درد تو افزون گردد
بـــــا درد بساز و هیچ درمان مطلب
ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سروسامان مطلب
بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت
سخت دلتنگم برای اخم و دعوا کردنت
عطر خوبی می زنی از در که بیرون می روی
دلخورم از این همه خود را فریبا کردنت
گفتم آیا خسته ای از زندگانی پیش من؟
سخت رنجیدم من از اینگونه حاشا کردنت
گفتمت میل سفر دارم تو گفتی صبر کن
خسته ام، دلخسته از امروز و فردا کردنت
می شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را
صورت گریان و آن آه و دریغا کردنت
می هراسم از نگاه خیره تو سمت در
رنگ حسرت دارد آخر این تماشا کردنت
با زبان بی زبانی حرف خود را گفته ای
می روم دیگر نمی خواهم مدارا کردنت
تو طاعت حق کنی به امید بهشت/ نه نه تو نه عاشقی که مزدوری تو
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم ......... شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
شاعر:مهرداد اوستا
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن/ منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن