روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خواست
وز بهر طمع بال و ژر خويش بياراست....
نمایش نسخه قابل چاپ
تا حبّ علی و آل او یافته ایم
کام دل خویش مو به مو یافته ایموز دوستی علی و اولاد علی استدر هر دو جهان گر آبرو یافته ایم
ما قوم عجم به باده عادت داريم
بر پيرمغان «علي» ارادت داريم
بر طايفه مان نگاه حق معطوف است
ميخانه ي شهر طوس ما معروف است
وحید قاسمی
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید,
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
شاید این جمعه بیاید ، شاید*******************پرده از چهره گشاید ؛ شاید
دل دردمند ما را كه اسير توست،يارا
به وصال مرهمي نه،چو به انتظار خستي
يك لحظه به بخشايش او شك نتوان كرد
با اين همه ترديد در اين باره يقيني ست
شايد آن روز که سهراب نوشت:
تا شقايق هست زندگي بايد کرد
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اين جور نوشت:
هر گلي هم باشي چه شقايق چه گل پيچک و ياس
زندگي اجبارست