درطبع جهان اگروفایی بودی
نوبت به توخودنیامدی ازدگران
نمایش نسخه قابل چاپ
درطبع جهان اگروفایی بودی
نوبت به توخودنیامدی ازدگران
نگاه مرد مسافر به روي زمين افتاد :
"چه سيب هاي قشنگي !
حيات نشئه تنهايي است."
تویک ساعت چون آفریدون به میدان باش تازان پس
به هرجانب روی اری درفش کاویان بینی
یاد من باشد، هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر برخورد.
یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
تهمتنبراشفت وباتوس گفت
که رهام که رهام راجام باده ست جفت
تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،
بايدم دست به ديوار گرفت.
با نفس هاي شبم پيوندي است:
قصه ام ديگر زنگار گرفت.
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته استعالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
دیدی که مرا هیچکسی یادنکرد
جزغم که هزار افرین برغم باد
دل بسته ام از همه عالم بروی دوست
وز هر چه فارغیم،بجز گفتگوی دوست