نگوید مرغک افتاده در دام
که بند پای من ، ابریشمین است
سیمین بهبهانی
نمایش نسخه قابل چاپ
نگوید مرغک افتاده در دام
که بند پای من ، ابریشمین است
سیمین بهبهانی
تا مرد سخن نگفته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد
در یک قفس سیاه و تاریک
رنجی که تو برده ای ز غولان
بر چهر من است نقش بسته
زخمی که تو خورده ای ز دیوان
سیمین بهبهانی
نوجوانی به جوانی مغرور .رخش پندار همی راند ز دور
روشن دلان خوشامد شاهان نگفته اند
آیینه عیب پوش سکندر نمی شود[golrooz]
دلا در عاشقی صاحب قدم باش / که در این ره نباشد کار بی اجر
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
آهسته که اشگی به وداعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت
شهريار[golrooz]
تا هلال مه به طاق و طارم آفاق بود / جفت ابروی تو در آفاق و انفس طاق بود
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
سیمین بهبهانی