دل که تنگ
باشد دیگر مرد و زن ندارد !
اشک می دود تا گوشه
چشمانت
و سُر می خورد روی گونه ها ...
.
.
.
دل که تنگ باشد
تنهایی اتاقت
را با خدا هم تقسیم نمی کنی ...
نمایش نسخه قابل چاپ
دل که تنگ
باشد دیگر مرد و زن ندارد !
اشک می دود تا گوشه
چشمانت
و سُر می خورد روی گونه ها ...
.
.
.
دل که تنگ باشد
تنهایی اتاقت
را با خدا هم تقسیم نمی کنی ...
وقــتی همه چیز
خوبه،
میترسم ...
مـا به لنگیدن یکــــ جایِ
کار
عادتـــــ کرده ایم
اگر دلت گرفت سکوت
کن!
این روزها هیچ کس معناى دلتنگى را نمىفهمد . .
مرا به ذهنت نسپار
به دلت بسپار
من از گم شدن در جاهای شلوغ میترسم
دوست دارم یک شبه ، هفتاد سال پیر شوم
در کنار خیابانی بایستم . . .
تو مرا بی آنکه بشناسی ، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی . . .
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی می ارزد . ..
نه به آن روزهای تراکم عاشقی
نه به این روزهای خلا عاطفی!!
همیشه همین گونه بوده است.
وقتی که دیگر نبود،من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت ،من به انتظار امدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد،من اورا دوست داشتم.
همیشه همین گونه خواهد ماند..
چقدر به وجودش در این روزها نیازمندم ...
http://www.irpix.net/images/%D8%BA%D...86-8371843.jpg
چرا به من نگاه نمیکنی؟
چرا سری به تنهایی من نمیزنی؟
به تو سلام میکنم که روزگاری حرفهایم را میان آیینه ها قسمت میکردی
سلام مرا سبز کن ای یگانه ای که کهکشانهای حوالی خانه ات پاییز و زمستان ندارد...
شوق دیدارت به من جان می دهد
دست هایت بوی باران میدهد
خنده هایت بوی باران بوی آب
درنگاه توعطش جان می دهد
یک مسافر یک سفر یک اتفاق
اوبرای عشق ایمان می دهد
یک نگاه مهربا نت نازنین
برغم واندوه پایان میدهد
درمیان بی کسی هامرده ام
شوق دیدارت به من جان می دهد
آهای همیشگی ترینم...
تمام فعل های ماضی ام را ببر
چه در گذر باشی چه نباشی
برای من
استمراری خواهی بود
من هر لحظه تو را صرف میکنم
اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تورا از خدا می گرفتم
وگرسنگ بودم به هرجا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی مرا میشکستی
(فریدون مشیری)