دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
نمایش نسخه قابل چاپ
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
مرا كيفيت چشم تو كافيست
رياضت كش به بادامي بسازد...
دل که آئینه ی شاهیست غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رائی
یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی ...
یار مفروش بدنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
در جنون چيدناز خود دور شد
دست او لرزيد ترسيد از درخت
شور چيدن ترس را از ريشه كند
دست آمد ميوه را چيد از درخت
توانگرا دل درویش خود بدست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیمست
همواره مرا کوی خرابات مقامست ...
تيك تيك.چه به شيشه شب پره ميكوبد
آشوب زده است باد و مي اشوبد
دستي ز گريبان سياه دريا
بيرون شده تا هر بد و نيكي روبد
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک