دوای درد بی درمان تویی تو ............همه وصل و همه هجران تویی تو
نمایش نسخه قابل چاپ
دوای درد بی درمان تویی تو ............همه وصل و همه هجران تویی تو
وای ازاین چشمی که می کاود نهان
روز و شب درچشم من راز مرا
گوش بر در مینهد تا بشنود
شایدان گمگشته اواز مرا
(فروغ فرخزاد)
ای ابر ز چه رو این چنین حیرانی
خورشید که برفت ، پس چرا گریانی ؟!!!
خودم [bamazegi]
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رقصیدن سرو و حالت گل ..........بی صوت هزار خوش نباشد
دست شست از وجود هر که دمی........... در غم چون تو نازنین افتاد
- - - به روز رسانی شده - - -
دل ندارم ملامتم چه کنی؟ .................... بی دل افتاده ام چنین افتاد
- - - به روز رسانی شده - - -
در عشق تو من توام تو من باش................ یک پیرهن است گو دو تن باش
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین —— روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست..........چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
من آن شب دلم را ؟ نه ! خودم راا گم کرده بودم
او بود و من ، من دست و پا گم کرده بودم
صد جانماز آورد می ترسم بگویم ...
در خانه اش من قبله را گم کرده بودم
" محمد حسین بهرامیان "[golrooz]
من
در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم
كه از تراكم اندیشه های پست تهی باشد
(فروغ)