در خواب دوش پیری بر کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد ک عزم سوی ما کن
نمایش نسخه قابل چاپ
در خواب دوش پیری بر کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد ک عزم سوی ما کن
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چنان برخواست
گره بگشود از گیسو بر دل های یاران زود
در جان من وزیدی مثل ضبا و رفتی
ای بی وفا شکستی رسم وفا و رفتی
یاری اندر کس نمیببنم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
نه بر اوج هوا او را عقابی دل شکر یابی
نه اندر قعر بحر ، او را نهنگی جان ستان بینی
تا زمیخانه و نی نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
یوسف گمگشته باز آید ب کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
مرغک دلداده ب عجب و غرور
کرد یکی لحظه تماشای مور
شعر ص آخر کتاب پنجم دبستان...:-)
بقیه اش مهندس؟