-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -
هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری
بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند
مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!
کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...
چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...
دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خواندهای به گوش من این، مهربان من
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم
شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم
هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم
شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را
کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...
هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم
زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود
گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟
آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی
زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی
مـکـتــوب ِ یــار ؛
نـیـاورده ســت ؟
.....
هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم
هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
من همان شبان ِ عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی تکلّف و رها
در خراب ِ دشتهای دور
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پُر آب
دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب
یک رَدا برای شانه های مهربان تو!
در شبان ِ سرد
چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو
در هجوم درد...
من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان
وای از این عتاب! آه....
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
و کسي مي گويد...
سر خود بالا کن...
به بلندا بنگر...
به بلنداي عظيم...
به افق هاي پر از نور اميد...
و خودت خواهي ديد...
و خودت خواهي يافت...
خانه ي دوست کجاست...
خانه دوست در آن عرش خداست...
خانه ي دوست در آن قلب پر از نور خداست...
و فقط دوست ، خداست...
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
اینجا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظه های رضایی، شکسته باش
در کوهسار گنبد و گلدسته های او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش
وقتی به گریه می گذری در رواق ها
سهم تمام آینه هایی شکسته باش
هر پاره ات در آینه ای سیر می کند
یعنی اگر مسافر مایی شکسته باش
اینجا درستی همگان در شکستگی است
تا از شکستگی بدر آیی شکسته باش
در انحنای روشن ایوان کنایتی است
یعنی اگرچه غرق طلایی شکسته باش
آن جا شکستی و طلبیدند و آمدی
این جا که در مقام رضایی، شکسته باش
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
مهربان باش گلم!
كه اگر زخم تو بر دل افتد
كوچ خواهم كرد تا آن دورها
و اگر كوچ كنم
چه كسي دست محبت به سرت خواهد برد؟
چه كسي؟
چه كسي از غم يك دم دوري
سالها خواهد مرد
مهربان باش گلم!
من اگر كوچ كنم
چه كسي هر روز صبح
شمعداني ها را
عشق خواهد بخشيد
و تو ديگر ز كجا خواهي يافت
دختري كه با خدا مي رقصيد
كوچ من يك كوچ از يك كوچه نيست
كوچ من با مرگ ياس
كوچ من با مرگ مريم ها يكي ست ...
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
براي من بنويس!
چه كسي ياس نگاهت را چيد
چه كسي بند دلت را دزديد
اين اواخر نامه هايت بوي غربت دارند
باز مي بوسمشان
باز مي خوانم و اشك هاي من مي بارند
نامه هايت بوي غربت دارند
براي من بنويس
نامه از بارش چشمانم خيس
خاطراتت شيرين
چشمهايت غمگين
و نگاهت سنگين
دل تو اسير چشم ديگريست
براي من بنويس
كه خداي دل معصومت كيست؟
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
همه دار و ندارم
همه عمر و كَسم بود ولي
لحظه لحظه همدم هر نفسم بود ولي
ياريم كن خاطره
كه چه پيش آمد و دنياي مرا با خود برد
من چه گفتم يا چه كردم كه گل ياس نگاهش پژمرد
من در آن غروب باراني پاييز
همه وجودم از ترانه لبريز
مثل باران
نرم و آهسته گريستم
از نگاه او شكفتم
ياريم كن خاطره
به جز عاشقي چه گفتم؟
شايد اشك چشم هايم زير پايش را نخيساند
به خدا من مثل باران گريه كردم
او نماند ...
گل ياسش لابلاي دفترم مانده هنوز
و هزار بار هر روز
من كنار گل ياس مي رويم
من هنوز عطر نفس هايش را
شب و روز مي بويم ...
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
بين گفتگوي آبي
توي لحظه هاي نابي
كه من و تو
روي موج پاك احساس
مي نشستيم
مثل شبنم روي گلبرگ گل ياس
مثل دانه هاي الماس
از لبانت بوسه مي ريخت
لحظه ها با عطر عاشقي مي آميخت
□
بين گفتگوي آبي
توي لحظه هاي نابي
كه تمام عشق دنيا
از سر انگشت پر التهاب تو
جوانه مي زد
چشمهايت ساز عاشقانه ميزد
□
بين گفتگوي آبي
توي لحظه هاي نابي
زير باران ترانه
در ميان حرف هاي عاشقانه
بوي عطر نفس تو
كه هوا را تازه مي كرد
در دل من شوق بي اندازه مي كرد
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
اي شاعر شعر من
بگو با من چه كردي؟
با من! من آشفته تر از درياي طوفاني
تو! توي آسماني
با من! من فاني چه كردي؟
تو بگو در عمق چشمانت چه بود؟
در حضورت
در وجود گرم دستانت چه بود؟
در صداي تو چه رازي خفته است
كه از آرامش آن
روح من آشفته است
تو بگو با من چه كردي خوب من
آه ... اي محبوب من
من از اين حادثه ي عشق به حيرت ماندم
كه تو الهام شدي بر دل من
و من از روي خلوص
در عبادتگه رويت
به عبادت ماندم
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
اي هميشه جاودانم
عشق هميشه جوانم
من نمي دانم چرا چشم تو مخمور و مستم مي كند
من نمي دانم چرا در حضورت رنگم از رخ مي پرد
و چرا دستت ز دستم حال سردي مي برد
اي هميشه جاودانم
عشق هميشه جوانم
تو چه هستي؟ تو كه ئي؟
آيا تو خورشيدي كه پيشت ذره ذره آب مي گردم
آه تو گرمي چو خورشيد
من چو يخ همواره سردم
تو نشان زنده بودن هستي
گرم و شيرين!
من چو مرده سرد و سنگين!
من حضوري تلخ دارم همچو مرگ
سرد و سخت همچون تگرگ
آه! روحي تازه ده اين مرده را
جان من را گرم كن
سنگ روحم ذوب گردان نرم كن
تا ابد باش كنارم اي بهارم
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
بي تو باران آمد
چتر ِ دست ِ تو نبود
دل من سرما خورد
دل من بي تو در آن سرما مرد
گل سرخي كه غريبه مي داد
خار قلبم مي شد
تو نيامدي كه حتي
گل سرخي
بكشي
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
آفرين بر چشمهاي چون بلورت
كز سر نخوت
غرورم را شكست
مرحبا بر ديدگان پر فروغم
كه به اميد دروغ تو نشست
من كه از دنيا به جز تو سهم ديگري نداشتم
اين تو و اين سهم تلخت
هر چه دادي
من براي تو گذاشتم
من كه از تو جز غم تو سود ديگري نبردم
اين غم و سود و زيانش مال تو
همه را به تو سپردم
سال ها به انتظار پاسخ عشقم نشستم
روي خوش از تو نديدم
زهر بي مهري چشيدم
جام صبرم پر شد و من
بت عشقت را شكستم
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
مادرم گفت: «قشنگي دختر!
اين همه خام مباش
تو اميد همه اي! عاقل شو!
غرق اوهام مباش »
التماسش كردم
گفت: « هرگز! هرگز! »
هرگز از جنس هراس
من و اندوه و تلي از احساس!
ـ تو نمي دانستي ـ
من جسورانه فرياد زدم:
« دوستش دارم و بس!
مادر من عشق را باور كن
يا خودش
يا هيچكس! »
ـ تو نمي دانستي ـ
مادرم گفت: « هوا باراني ست
چتر با خود بردار
اين چنين بي پروا سر به طوفان مسپار
دخترم عاقل باش
عاشقي كافي نيست »
تو نمي دانستي
تو نمي پرسيدي كه چرا اشك به مژگان دارم
تو فقط مي گفتي
با تو باشم شاد ِ شاد
آرزو مي كردي
كه تن من گل گلدان دو دستان تو باد ...
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
در شهر عشقم تا ابد تو پادشاهي به خدا
تنديس پاك معبد شهر دعايي به خدا
بانوي ناز شهر عشق
آخر تمنا و نياز
از ما نياز و از تو ناز
تا كي بگو تا كي گلم
حل كن به مهرت مشكلم
بانوي ناز شهر عشق
ياد آر آن اشكي كه من
در پيش رويت ريختم
با ضجه و با التماس از دامنت آويختم
بانو تو مي ديدي كه من از عشق تو مي سوختم
لب دوختي در پاسخم
من چشم بر تو دوختم
بانو كجايي تا كه باز، در پيش تو آرم نماز
شايد بينديشي كه من تو را ز ياد برده ام
يا كه ز عشق ديگري باده ي ناب خورده ام
بدان ز عشقت مرده ام
خاكسترت گواه من
او ماند و اشك و آه من
بانو بيا شعرم بخوان
اين يادگار آخرين
بانو بيا مرگم ببين
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
تو اي هميشه آرامش
هميشه باراني
شباب آمدنت، بودنت
چه كوتاه است
عذاب نديدنت چه طولاني
صداي پاي تو
همه طراوت محض
نسيم زمزمه هايت
پاك و عرفاني
چه اضطراب عجيبي است روي چهره ي من
چه چشم هاي نجيبي است روي چهره ي تو
نجابت اين چشم ها را
تو اي هميشه باراني
هميشه آرامش
به من ببخش
در آسمان بخت من
فقط تو
تو اي حقيقت كامل
بدرخش!
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
تو به من مي گويي:
« روي درخت يادگاري ننويس »
من اگر اين نكنم
چه كسي مي فهمد
كه تو آن سرو دل آراي مني؟
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
به دو چشم من نگاه كن
بغض من بند نگاهيست
اندكي منصف باش
و نگو كه هر چه كردم از سر خودخواهي ست
آنكه تنها ماند من بودم نه تو
آنكه در فراغت اشك ريزان شعر مي خواند
من بودم نه تو
اين دو چشم اشكبار
چه غزل ها كه براي تو نگفت
و غزل هايم چه دير
به نگاه تو رسيد
اين دو چشم اشكبار
قد كشيدنت نديد!
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
منم، منی که دیگر هیچ چیزی را دوست نمی دارم
به نشان نا رضایتی از امر تغییر پذیر.
نفرت هم نمی ورزم به هیچ چیز
به نشان نارضایتی تمام عیار از امر تغییر ناپذیر.
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
همه هستی من آیه تاریکی است
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
×××
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید (( صبح به خیر))
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
و در این حسی است
که من آنرا به ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های سادة خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری
که به اندازه یک پنجره می خواند
آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:
((دستهایت را
دوست میدارم))
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم میآویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را
باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آنرا
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند
×××
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودال میریزد،
مرواریدی صید نخواهد کرد.
من
پری گوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
حاصلی از هنر عشق ِ تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ ِ من اش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال ِ تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خاک ِ بلا کش که دگر
انتظار ِ مددی از کرم ِ باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست
این چه تیغ است که در هر رگ ِ من زخمی از اوست
گر بگویم که تو در خون ِ منی ، بهتان نیست
رنج ِ دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ ِ دل ِ سوخته باید چون شمع
لایق ِ صحبت ِ بزم ِ تو شدن آسان نیست
تب و تاب ِ غم ِ عشق ات ، دل ِ دریا طلبد
هر تــُنـُـک حوصله را طاقت ِ این توفان نیست
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
+
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
شب در آن حجم عميقش آمد
زهر تنهايي در کام شبان ريخته اند
ريشه قهر تو در خاک نگاه
مي خاموشي در جام زمان ريخته اند
اشکهايي چه غريب در هجومي لبريز
آب تعميدي برعشق نهان ريخته اند
عمر طولاني بي حرفيها در دل هر ديدار
طعم بي برگي به تن نارونان ريخته اند
من کجايم تو کجا؟هق هق فاصله ها
حرفي از پايان را به لب قاصدکان ريخته اند
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
بـی قـرار هـیچ قـراری نـبوده ام مـگــر
قـراری کـه بـا تـو داشتـم و
هـرگـز نیـامـدی.
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد
کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد
سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم
با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد
عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است
گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد
آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است
دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد
آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد
گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـستهام اگـر نـمیپـرم قــبول کـن
ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمیشود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن
گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن
در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمیکـشم
بیــش از آنـچه خـواستی نـمیپـرم، قـبول کن
قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمیخورد
گــاه نامه میبـرم میآورم، قــبـول کــن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بـیتـو من نه عاشقم، نه شاعـرم، قبول کن
آب …
وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمیتـوانـم از تـو بـگذرم، قـبول کن
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
بــا هـر بـهانه و هـوسی عـاشقــت شــــده ست
فرقـی نمی کند چه کسی عـاشقت شده است
چــیــزی ز مــاه بــودن تـــــــــــو کــم نــمی شـود
گـیـرم که بـرکه ای نــفسی عاشـقت شده ست
ای سـیــب ســـرخ غـلــت زنـان در مــسـیــر رود
یـک شهر تـا بـه من برسی عاشقت شده ست
پــــــــر می کــــشی و وای بــه حــال پــرنـده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشـقت شـده سـت
آیـینــــــه ای و آه کـــه هـــــــــــــــرگــز بــرای تــو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
نیمه شب مه آلود
من وکوچه های ولگرد.
من تنهاشب گرددهکده هستم.
موسیقی وحشی شب بوهاباقدمهای مبهم من ترانه ای میخوانند
که رویایی صورتی راپیش چشمهای خمارم نقاشی میکند.
هوای نم گرفته ی اتاق کهنگی نفسهایم راپرازرخوت کرده.
مردم دهکده خواب باغهای معلق میبینندومن هنوزبیدارم.
امشب خیلی زودازکوچه هاخداحافظی کردم.
میخواهم برای دیوارهای خط خطی اتاقم درددل کنم.
فکراین که فرداچه خواهدشدرهایم نمیکند.
پگاه سفیدوخاکی ازراه رسید
شب تمام شدومن بازیک ولگردهستم.
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
این روزها
در خوابم هایم تصویری است
که مرا می ترساند
تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
مردی آویخته از ریسمان
پشت به من
و این را فقط من می دانم و من
که می ترسم برش گردانم
——
رنگ سرخ
می تواند بنشیند بر درخت انار
لب های تو
یا
پیراهن پاره پاره ی یک سرباز
——
من مه ام
که گاه به زمین دل میبندم و
گاهی به آسمان
و در میانهی این شک
آرام آرام پراکنده می شوم
——
آب تا لب هایم بالا آمده…
آب بالا آمده ….
من اما نمی میرم…
من ماهی می شوم
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
گر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی
اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ،
حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
اگر بدانی چقدر عاشقت هستم به این عشق شک میکنی،
شاید باور نکنی تا این حد دیوانه وار عاشقت هستم !
اما باور کن ، چشمهایت را باز کن و حال و روز مرا ببین ،
این بی قرار ها و لحظه شماری های مرا ببین
درون غوغای عشق گم شده ام ، گمشده ای هستم که
تنها تو را میبینم ،و تنها تو میتوانی مرا پیدا کنی
نه ادعای عاشقی دارم و نه شعار میدهم ، ردپای مرا ببین که به کجا میروم!
میروم همان جایی که تو خواهی آمد ، مینشینم به انتظارت تا تو بیایی ،
شاخه گلی را تقدیم به تو میکنم ، تو را می بوسم و نوازش میکنم ،
تا تصویر عشق زیباتر شود ، تا هوای با هم بودن عاشقانه تر شود
ما هر دو میدانیم مثل همه بی وفا نیستیم ،
ما هر دو میدانیم اهل خیانت و بی وفایی نیستیم
ما هر دو میدانیم آمده ایم که به عشق هم زندگی کنیم و با هم بمیریم!
شاید این جمله شبیه قصه ها باشد ، شاید این حرفها تنها شعر و شعار باشد ،
اما آنچه با ارزش است همان است که در دل من و تو است
همیشه در کنارت میمانم ، با من هم کنار نیایی باز هم عاشقت میمانم ،
میدانم تو نیز همیشه با من میمانی، تو جایگاه واقعی خودت را میدانی
گرچه جایگاهت بالاتر از قلب من است ،
اما قلبم تا ابد مال تو است ، بمان و مرا یاری کن ،
دلم را از هر چه غم در این دنیاست خالی کن
اگر بدانی جایگاهت کجاست، به آن اندازه که برایت میمیرم ، عاشقم میمانی
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
تو قدر مرا نخواهی دانست”
مگر اینکه مرا از دست بدهی و دوباره بدست بیاوری…!!!
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
دلت را بتکان
غصه هایت که ریخت ، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین ، بذار همان جا بماند
فقط از لابلای اشباهاتت یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت
دلت را اگر محکم تر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت
محکم تراز قبل بتکان
حالا آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد، چه خوب ، چه بد ، فرقی نمی کند
خاطره… خاطره است باید باشد ، بماند
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
برای کوچه باران باش/ برای خانه نیلوفر.
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
بیداریام
دست از سر من بر نمیدارد
ایکاش خواب دستهایت را...
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
قطاری است کم خون
رگی بی مسافر:
چه اوقات بیمایهای بی تو دارم.