تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو،او اشارت های ابرو
تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
نمایش نسخه قابل چاپ
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو،او اشارت های ابرو
تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
زل زدم . خيره شدم . پلك زدم . محو شدم
يك نظر عشق مرا در دلش اغاز نكرد ....!!!
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
تورا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که غیر از زهر شیرینت ندانم
میتوان آیا به دریا حکم کرد ؟
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
دلی که با سر زلفین او قراری داد , گمان مبر که بدان دل قرار باز آید
دمي با دوست در خلوت،به از صد سال در عشرت
مـن آزادي نـمي خواهم كـه با يـوسف بـه زنـدانـم
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد , بدان هوس که بدین رهگذر بازآید
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
شعر ديوانه تب آلود
شرمگين از شيار خواهش ها
پيكرش را دوباره مــيسوزد
عطش جاودان آتش ها
ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
رفت انكه در جهان هنر جز خدا نبود
رفت آنكه يك نفس ز خدايي جدا نبود
افسرد ناي و ساز و شكست و ترانه مرد
ظلمي چنين بزرگ خدايا روا نبود
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم
میان جاده های غم غبار می شوم بیا
برای قلب خسته ات قرار می شوم بیا
الا یا ایها الساقی ادر کاسا" و ناولها , که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
از ازل تا ابد همه اسم ما بود و بس / عشق پدید آمده شوری بپا کرد و بس
( از خودم)
سلامت همه آفاق در سلامت توست , به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
تو می گی:خدا بزرگه،ماهو می ده به شب من
من میگم:آخه دلم بود اونکه افتاده به خاکه
تو می گی: سرت سلامت،آینه زلال و پاکه
اینه که فاصله هارو نمی شه با گریه پر کرد
در عشق تو صد گونه ملامت بکشم
ور بشکنم این عهد، غرامت بکشم
مي روم شايد فراموشت كنم
با فراموشي هم آغوشت كنم
مي روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب ديدنم آزاد باش
شمع را نازم که با یک سوختن آسوده شد
وای من عمری درون خود همه شب سوختم
ما زنده برآنيم كه آرام نگيريم
موجيم كه آسودگي ما عدم ماست
تو مرا فریاد کن ای هم نفس
این منم آواره ی فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است
آسمانم پر شده از یاد تو
ور هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند مگر آن یک هنر
راهي بزن كه آهي بر ساز آن توان زد
شعري بخوان كه با آن رطل گران توان زد
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره ی من , هاتف غیب ندا داد که آری بکند
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
آن دور در آن دیار هول انگیز
بی روح فسرده خفته در گورم
لب بر لب من نهاده کژدمها
بازیچه مار و طعمه مورم
ما چون ز دری پای کشیدیم , کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم , بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم , پریدیم
مقیم بر سر راهش نشسته ام چو گرد , بدان هوس که بدین رهگذر باز آید
دلا سر به کوی یار برو بی عذر و بی بهانه / شوق نگاهم تمنای قدم زدن در خاک کعبه
(از خودم)
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز , ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
تو چه دانی که عمر بی فرجام _ این نفس چون گذشت با ما نیست
گر شدی مهربان همین دم شو _ کانچه امروز هست فردا نیست
با عرض معذرت از خانوم محمدی،شعرم رو با حرف ز شروع می کنم چون نفر قبلی با ز تموم شد.
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
حرف آخر امضاء آقا پیمان و حرف آخر شعر خانم محمدی رو انتخاب کردم:
تماشای جمالت را نگارا آرزو دارم * به وصف چهره نازت به هر جا گفتگو دارم
برای دیدن رویت، رسیدن بر سر کویت * سراپا پرسشم بهر نشانت جستجو دارم
با عرض معذرت از بابت اشتباه قبلي
موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی
یعنی بیا بمان ای خوب مهربان
نفرت گرفته ام بی تو زهر چه هست
نفرت ز درد عشق نفرت ز این و آن
هر چهار فصل من بعد از تو شد خزان
آه ای بهار سبز دیگر مرا امان .
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست / چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم