پاسخ : گزيده اي از اشعار شعراي معاصر - اقبال لاهوري
برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی
برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی
که از اندیشه برتر می پرد آه سحر گاهی
تو ای شاهین نشیمن در چمن کردی از آن ترسم
هوای او ببال تو دهد پرواز کوتاهی
غباری گشته ئی آسوده نتوان زیستن اینجا
بباد صبحدم در پیچ و منشین بر سر راهی
ز جوی کهکشان بگذر ز نیل آسمان بگذر
ز منزل دل بمیرد گرچه باشد منزل ماهی
اگر زان برق بی پروا درون او تهی گردد
به چشمم کوه سینا می نیرزد با پرکاهی
چسان آداب محفل را نگه دارند و می سوزند
مپرس از ما شهیدان نگاه بر سر راهی
پس از من شعر من خوانند و دریابند و میگویند
جهانی را دگرگون کرد یک مرد خود آگاهی
پاسخ : گزيده اي از اشعار شعراي معاصر - اقبال لاهوري
گنهکار غیورم مزد بی خدمت نمی گیرم
گنهکار غیورم مزد بی خدمت نمی گیرم
از آن داغم که بر تقدیر او بستند تقصیرم
ز فیض عشق و مستی برده ام اندیشه را آنجا
که از دنباله چشم مهر عالمتاب میگیرم
من از صبح نخستین نقشبند موج و گردابم
چو بحر آسوده میگردد ز طوفان چاره برگیرم
جهان را پیش ازین صد بار آتش زیر پا کردم
سکون و عافیت را پاک می سوزد بم و زیرم
از آن پیش بتان رقصیدم و زنار بربستم
که شیخ شهر مرد باخدا گردد ز تکفیرم
زمانی رم کنند از من زمانی بامن آمیزند
درین صحرا نمی دانند صیادم که نخچیرم
دل بی سوز کم گیرد نصیب از صحبت مردی
مس تابیده ئی آور که گیرد در تو اکسیرم
پاسخ : گزيده اي از اشعار شعراي معاصر - اقبال لاهوري
جهان کورست و از آئینه دل غافل افتاد است
جهان کورست و از آئینه دل غافل افتاد است
ولی چشمی که بینا شد نگاهش بر دل افتاد است
شب تاریک و راه پیچ پیچ و بی یقین راهی
دلیل کاروان را مشکل اندر مشکل افتاد است
رقیب خام سودا مست و عاشق مست و قاصد مست
که حرف دلبران دارای چندین محمل افتاد است
یقین مؤمنی دارد گمان کافری دارد
چه تدبیر ای مسلمانان که کارم با دل افتاد است
گهی باشد که کار ناخدائی میکند طوفان
که از طغیان موجی کشتیم بر ساحل افتاد است
نمیدانم که داد این چشم بینا موج دریا را
گهر در سینه دریا خزف بر ساحل افتاد است
نصیبی نیست از سوز درونم مرز و بومم را
زدم اکسیر را بر خاک صحرا باطل افتاد است
اگر در دل جهانی تازه ئی داری برون آور
که افرنگ از جراحتهای پنهان بسمل افتاد است
پاسخ : گزيده اي از اشعار شعراي معاصر - اقبال لاهوري
نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را
نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را
بخود گم شو نگه دار آبروی عشق بازی را
من از کار آفرین داغم که با این ذوق پیدائي
ز ما پوشیده دارد شیوه های کار سازی را
کسی این معني نازک نداند جز ایاز اینجا
که مهر غزنوی افزون کند درد ایازی را
من آن علم و فراست با پر کاهی نمیگیرم
که از تیغ و سپر بیگانو سازد مرد غازی را
بهر نرخی که این کالا بگیری سود مند افتد
بزور بازوی حیدر بده ادراک رازی را
اگر یک قطره خون داری اگر مشت پری داری
بیا من با تو آموزم طریق شاهبازی را
اگر این کار را کار نفس دانی چو نادانی
دم شمشیر اندر سینه باید نی نوازی را
پاسخ : گزيده اي از اشعار شعراي معاصر - اقبال لاهوري
علامه محمد اقبال لاهوری، فيلسوف و متفکر نامدار و نوانديش جهان اسلام، در سال ١٨٧٣ ميلادی در شهر سيالکوت از ايالت پنجاب هند به دنيا آمد. پس از تحصيلات مقدماتی در رشتهی فلسفه در دانشگاه لاهور ثبتنام کرد و از محضر سر تامس آرنولد بهره برد. دورهی فوقليسانس اين رشته را با احراز رتبهی اول در دانشگاه پنجاب به پايان رساند و به استادی برگزيده شد. در همين حال، به فراگيری زبان فارسی و عربی روی آورد. در سال ١٩٠١ نخستين کتاب خود را در زمينهی اقتصاد به زبان اردو تاليف کرد. سپس به توصيهی سر تامس آرنولد برای ادامهی تحصيلات عازم اروپا شد و سه سال در آنجا به مطالعه و تحصيل پرداخت. در دانشگاه کمبريج در رشتهی فلسفه پذيرفته شد و در آنجا با مک تيگارت، از هگلگرايان سرشناس، ادوارد براون و رينولد نيکلسون، از مستشرقان بنام، آشنا شد. پس از اخذ درجهی فلسفهی اخلاق از کمبريج وارد دانشگاه مونيخ در آلمان شد و رسالهی دکترای خود را با عنوان «سير فلسفه در ايران» تدوين نمود. اقبال از ميان متفکران غرب به آثار لاک، کانت، هگل، گوته، تولستوی، و از شرقيان به اشعار مولوی دلبستگی خاصی داشت.
اقبال شيفتهی زبان و ادبيات فارسی بود و زبان فارسی را برای بيان آراء و افکار خود برگزيد. اقبال به تدريج از يک شاعر وطنی به شاعری اسلامی-جهانی تحول يافت، تا جايی که به اعتقاد بسياری از متفکران وی يکی از نخستين مناديان وحدت اسلامی به شمار میرود. اقبال در سالهای نخست بازگشت به هند، «اسرار خودی و رموز بیخودی»را منتشر کرد. اين منظومهها به دست رينولد نيکلسون، استاد فلسفهی وی رسيد. نيکلسون که از قبل استعداد وی را میشناخت به ترجمهی اين منظومه به زبان انگليسی اقدام نمود. بدين ترتيب اقبال پيش از آنکه در هندوستان شناخته شود، در انگلستان به شهرت و اعتبار رسيد.
اقبال در ١٩٢٦ به عضويت مجلس قانونگذاری پنجاب انتخاب شد. منازعات و کشمکشهای متعدد ميان مسلمانان و هندوها و عشق به آزادی وی را به شرکت در فعاليتهای سياسی علاقهمند کرد تا اينکه در ١٩٣٠، در جلسهی ساليانهی حزب مسلم ليگ در احمدآباد، پيشنهاد تشکيل دولت پاکستان را مطرح نمود. با اينکه اقبال چندان زنده نماند که استقلال کشور پاکستان را در سال ١٩٤٧ ببيند، اما بهعنوان پدر معنوی پاکستان از احترام فراوانی برخوردار است و هر سال در روز تولد او که به «يوم اقبال» معروف است، جشنها و آيينهايی ويژه برگزار میشود.
عشق و علاقهی وافر اقبال به سرزمين، تمدن و فرهنگ ايران در تمامی آثار و سرودههای وی هويداست، عشقی نشأتگرفته از مايههای ايمان دينی؛ تا بدانجا که تهران را امالقرای دوم جهان اسلام میدانست.