دو روزي شد كه با هجران جانان صحبتي دارم
در اين كار آزمودم خويش را،خوش طاقتي دارم
به حال مرگ باشد، هركه دور افتد ز غمخواري
من از دلدار دور افتاده ام ،خوش حالتي دارم
طاقت
نمایش نسخه قابل چاپ
دو روزي شد كه با هجران جانان صحبتي دارم
در اين كار آزمودم خويش را،خوش طاقتي دارم
به حال مرگ باشد، هركه دور افتد ز غمخواري
من از دلدار دور افتاده ام ،خوش حالتي دارم
طاقت
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
شوق
برق با شوقم، شراری بیش نیست
شعله، طفل نی سواری بیش نیست
آرزو های دو عالم دستگاه
از کف خاکم غباری بیش نیست
زاغ می خواست که قارقار کند
تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بسی کند و کاوید و کوشش نمود
کز آن سنگ خارا رهی برگشود[golrooz]
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
سراغ يوسف مطلب در اين بيابان نيست
مگر ز چاک گريبان نظر به چاه کنيد(بيدل)
باکلمه ى چاه لطفا
چاه چونان پستی و ژرفاش بی شرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور ...
غـــــــــــم دل با که بگویم که مرا یارى نیستجز تـــــــــو اى روحِ روان، هیچ مددکارى نیست