ما رانده شده از در فردوس خداییم
از ذات تعالی صد افسوس جداییم
ما همچو کبوتر ز ره عشق جداییم
از جرگه ی اشرار و شیاطین سواییم [golrooz]
نمایش نسخه قابل چاپ
ما رانده شده از در فردوس خداییم
از ذات تعالی صد افسوس جداییم
ما همچو کبوتر ز ره عشق جداییم
از جرگه ی اشرار و شیاطین سواییم [golrooz]
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد
زهی امید که کامی از آن دهان می جست
زهی خیال که دستی در آن کمر می زد
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم
که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد
http://night-gallery.ir/images/galle...nary-66573.jpg
چشمی به در از برای من نیست
اشکی که چکد ز چشم جاریست
آنکو نظری کند بگو کیست
برگو گنهم قصور من چیست
گوشی شنوا بود که کر نیست
گفتم ز غمم به ابر بگریست
گفتم به سما ببین که ابریست
بر اوج غمم هوای سردیست
در قلب چه سوز اشک باریست
در سینه برای غم سراییست
گریانمو گریه را بهاییست
در گریه چه صوت بس رساییست
غم داده به غصه نمره ای 20
آخر تو بگو که غم چه یاریست
بر لوح وجود من چه نامیست
چشمم بنگر چسان بهاریست
زخمی به دلم بود که کاریست
هرگز تو نگفته ای که از چیست
دلسوخته ام چه سخت دردیست
سلام من به تو که رفته ای ز شهر و دیار
سلام من به تو که بوده ای مرا بکنار
کنون که از گذر این زمان عبورت شد
ندانی و همه دانند کآمدم شب تار
دگر ستاره ی امید من نمیبینم
بیا تو همره من ابر غصه ها تو ببار
به صائقه تو بگو که تلاطمی فکند
زمین بلرزد و بادم برد مرا به شکار
شکار آن دل سنگی که رنج من را دید
خزان نموده مرا خود برفته سوی بهار
به کوه و دشت و دمن آتشی چنان فکنم
دگر بهار ننشیند به این زمین و دیار
تو رفته ای و مرا در غمم رها کردی
بدان کزین دم و لحظه گذارمت بکنار
مرو ز این سفرت دل دوباره میشکند
مرو که بغض نگاه ستاره میشکند
مرو و حرف سفر از سرت برون انداز
و گرنه این دلم از صد شراره میشکند
بمان که چشم دلم خواهدت نظاره کند
مرو که قلب نگاه و نظاره میشکند
مرو که شمع نگاهم خموش میگردد
مرو که قدرت این استعاره میشکند
به کار خیر نرفتن چه استخاره کنی؟
مرو که حرمت هر استخاره میشکند
__________________
گویی میان سینه ی من زخم خورده دل
هر لحظه میکشد ز جگر آه پر شرر
با هر تپش چه حال عجیبی شوم خدا
گویی که دل ز سینه ی من میشود به در
هر وقت چشم من به رهش خورد سینه سوخت
گویا که این عمل کندم زخم تازه تر
افسوس میخورم , گله دارم ز جاده ها
نفرین نمیکنم که کنم ناله از جگر
مرغ شکسته پر همه شب ناله میکند
آیا شنیده ای که شدم من شکسته پر؟
دانی؟ به راه او همه شب چشم میدهم
سویی دگر نمانده برین چشم بی ثمر
تنهایم و به دور تنم تار میتند
ترس تقابل من و تو کامدم به سر
من
دلتنگی را
در عمق وجودم
حس کردم
آنگاه
که تو
حس نوازش را
از یاد بردی ...
__________________[golrooz]
http://www.wondericons.com/hearts/my...s_icons_13.gif
من در این وادیه تنها ماندم
کیست یاری کند این قلب مرا
کیست تسکین دهد دردم را
کسی آيا می شنود صدای مرا
شَبَهی می بینم من در خواب
پیِ او می گردم
چه کسی می داند
کیست وکجاست
وحشتی در قلبم
می حراسم از شب
کسی ایا می توا ند
ناجیِ من باشد
کیست پاسخ دهد این فریادم
باز هم می گویم تنهایم
چه کسی می شکند
قفل تنها یی من
دستانت....
می خندم به تو
که دست هایت را رو به روی دستانم گرفته ای و می گویی انتخاب کن..
اما در دستانت گل نیست ...
دستانت را می گشایی و می فهمانی که چیزی برای من نداری
تا تقدیمم کنی و این یعنی آبرومندانه ما به درد هم نمی خوریم...
کاش دستانت هیچگاه باز نمی شد !
! نفسهای تو.....
نویسنده ها "سیگار "می کشند...
شاعر ها" هجران"...
نقاش ها "تابلو"...
زندانبان ها "دیوار"...
زندانی ها "تنهایی"...
دزدها "سرک"...
مریضها" درد"....
بچه ها" قد"...
و من برای کشیدن "نفسهای تو "را انتخاب می کنم....