بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشند و خریداری نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشند و خریداری نیست
من که از اتش دل چون خم می در جوشم
مهر برلب زده خون میخورم وخاموشم
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم.........
که درطریقت ما کافریست رنجیدن.....
http://www.kocholo.org/img/images/0r...w996cpdio3.jpg
ما را دل از کشاکش دنیا شکسته است
این کشتی از تلاطم دریا شکسته است
تنها نه نالم از غم ایام دور ای نال
باشد مرا دلی و ز صد جا شکسته است
نکنم شکوه ولی با من مسکین زین پیش
نظری دیگر و لطف دگری بود تورا
تا کنون کارمن خسته به سامان شده بود
اگر ای ناله در آن دل اثری بود تورا
بر زمین کوی جانان، نقش پای تازه ایست
گویی آن نا آشنا ، را آشنای تازه ایست
عارض است آن یاسمن، یا آیت رحمت بود
قامت است آن ، یا قیامت یا بلای تا زه ایست
نالم همه دم که همدمی نیست مرا
غیر از غم بی کسی غمی نیست مرا
گویم غم خویش با که غیر از دل خویش
چون غیر از دل خویش محرمی نیست مرا
منم معشوق زيبايت
منم نزديك تر از تو به تو
اينك صدايم كن
رها كن غير مارا ، سوي ما بازا
منم پروردگار پاك بي همتا
منم زيبا ، كه زيبا بنده ام را دوست مي دارم
تو بگشا گوش دل ، پروردگارت با تو مي گويد
تو را در بيكران دنياي تنهايان
رهايت من نخواهم كرد
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما، سبکبالان ساحلها....