تهی دست مردان پر حوصله/بیابان نوردان بی قافله
نمایش نسخه قابل چاپ
تهی دست مردان پر حوصله/بیابان نوردان بی قافله
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
هر نفسی که فرومی رود ممد حیات است /وچون برمی آید مفرح ذات
تاکنون کردی گنه دیگر مکن/تیره کردی آب،افزون تر مکن
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم /دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم / خنک آن روز که در پای تو جان اندازم
من از بیگانگان دیگر ننالم /که با من هرچه کرد ان آشنا کرد
دنیا و دین وجان ودل/از من برفت اندر غمت
ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
شوق لبت برد از یاد حافظ/درس شبانه و ورد سحرگاه