حرفهای ناگفته را در کتابخانه جا گذاشتم
خاکش را گاهی با دستمالی میگیرم
اما این روزها با دیدن دهان نیمه باز ادمها
هوس حرف زدن میکنم
بیا کتاب مرا ورق بزن
اما اخرش هیچ نگو
آیناز
نمایش نسخه قابل چاپ
حرفهای ناگفته را در کتابخانه جا گذاشتم
خاکش را گاهی با دستمالی میگیرم
اما این روزها با دیدن دهان نیمه باز ادمها
هوس حرف زدن میکنم
بیا کتاب مرا ورق بزن
اما اخرش هیچ نگو
آیناز
یا رب از چشم زخم زمانش نگاه دار
نمیدونم چی شد که خیلی از دوستانمون نیستن وخیلی وقته نمیبینمشون
از جمله الماس پارسی
ریپورتر
محسن مهابادی زاده
سونایی عزیز
نارون
وخیلی از دوستان که بخوام اسم ببرم ممکنه از یادم بره واین باعث ناراحتی منه
نمیدونم به کجا کوچ کردند ورفتند . نمیدونم کجان وچیکار میکنند
اما از ته دل آرزو دارم هرجا هستند شاد وسرحال به زندگی ادمه دهن
دوستای گلم کجایید؟؟ نخبگان مال ماست... درسته مدیرانش یکی دیگه ان اما نخبگان داره میخوابه.. داره ورشکست میشه [negaran]
چرا نیستید؟؟؟ دل ماهایی که با شماها بود چی شد/؟؟ ما فقط یک کاربر نبودیم جزیی از این خانواده نخبگان بودیم. دلم براتون تنگیده . پس کجایی؟
امان ازحرف هایی ک ازچاقوهم تیزترند!
دلت راتکه تکه می کنند...
وتوجوابی برایشان نداری....
هرچقدرهم اشک بریزی دلت خنک نمی شود.
ديشَبــــ خُـداآهِسـته د َر گُوشــَــــم گُفت :
ديگــه بَســــــــــــــــــــــ ــــــــــــه !
بارانَــــــــــــم از اَشکهايت
خجاَلت مي کـَــشــــد
به عمل کاربرده سخن دانی نیست
سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ایباران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاستدارم هوای گریه خدایا ! بهانه ای ...