دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب
سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب
نمایش نسخه قابل چاپ
دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب
سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب
بردرت می آمدم, هرشب مراوامیزدی
گفتمت نامهربانی دم ز حاشامیزدی
یکی قطره باران ز ابری چکید/خجل شد چو پهنای دریا بدید
دردم از یار است و درمان نیز هم[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]دل فدای او شد و جان نیز هم
حافظ
مهرت به دل نشست و عشقت بزد به جانم
آن گیسو ی بهشتی برد از سرم امانم
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خوذد ارزق نکنیم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ما را ز تو جز خودت تمنایی نیست / حلوا به آن ده که محبت نچشیده
هر آن طفل چو جور آموزگار/نبیند جفا بیند از روزگار
رای رای توست خواهی جنگ خواهی اشتی[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را