-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
درود
نوروز رو شاد باش میگم
امیدوارم علاوه بر مسائل شخصی
روی برخی از مسائل ملی و میهنی ؛ سال بسیار خوب و پر باری رو داشته باشیم
ابتدا وضعیت اقتصادی ایرانیان به دلایلی مثل برداشته شدن تحریم ها و چیزهای دیگر بهبود یابد
وضعیت آزادی بیان که دولت قول اش رو داده بسیار پیشرفت کند
وضعیت محیطی و زیستی امون خوب بشه
جنگل ها و کوهها و دشت ها و آب ها ؛ رو از بین نبرند
فرهنگ مردم امون بالا بره؛ مردم فرهنگ استفاده از تکنولوژی رو درک کنند
الان من دیدم ؛ دایی ام تو وی چته؛ عموم تو واتس آپه؛ و همینجوری خودمم که تو سایت فرانچسکو توتی سیر میکنم
! مثلا بعد یک سال همه دور همیم آ !!
در کل امیدوارم سال بسیار نکویی برای ایرانیان باشهhttp://forum.hammihan.com/images/smi...vorite/gol.gif
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیشب من بیدار موندم . هی این برنامه علی ضیا و احسان علیخانی نگا کردم
صبی زود بیدارم کردن . اصن خل شده بودم .نمیدونسم دارن چکار میکنم .ولی خب باز خداروشکر مهمونی اصلی فامیل امشبه . خیلی عملیات سختیه امشب خخخخ
باید بخابم .انرژی جمع کنم خخخخ
عیدددد همتون مبارکککک
تا الن 150عیدی جمع کردم
اخخخخخ جووووون
هنو شب در راهه خخخ
ایشالا همتون سال خوبی داشته باشین و دلاتون شاد شاد باشه
امسال بشه تاپ ترین سال زندگیتون
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سال 94 رسید
سال 93 با تمام بدی وخوشیش گذشت . انشا الله که سال های آینده برام خوب باشه. برای همه خوب باشه
مجرد ها مزدوج بشن. [nishkhand]
مزدوج ها نی نی دار بشن[nishkhand]
محصل ها دانشجو بشن[nishkhand]
دانشجو ها کارمند بشن[nishkhand]
و......
وخدایا تورو به حق فاطمه زهرا تورا به جان امام زمان قسمت میدم. همه مریضا شفا بده.
همه خانواد ها دلشون شاد کن. ونگذار هیچ مردی شرمنده زن وبچه اش بشه. خدابا به همه دل ها آرامش عطا کن
در سال جدید باید کلی کار تازه کنم واز همه مهمتر به خدا نزدیک تر بشم.
التماس دعا
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
روز دوم عیـــــــــد
و بلاخره جمع شدن ما سه نفر دور هم پس از چند سال آشنایی
خیلی خوش گذشت
به امید تکرار ش ...
http://uc-njavan.ir/images/6mau0zo08b59ey76hfi.jpg
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از روزی که اومدیم هوا همش بارونیه....😵مسافرت کوفتمون شد،همش تو خونه ایم!!!!امروزم یه کوچولو برف اومد با باد شدید !من بیچاره شدم ! هیچی درس نخوندم . پیکمو حل نكردم.👎مشخصه سال 94 چقدر بده ...شب عیدم خواب بودیم😢😣😭
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
منم به آزمون جامع دارم فک میکنم ؛shgangi7sgangi3
و بفکر نرخ دلارم کی میاد پایینsh_omomi48sh_omomi48
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
لطفا وقتی دارید اجیلها رو جدا میکنید حواستون به اطراف باشه تا مثل من جلوی مادر عروستون ضایع نشید ولی به نظر من به روی خودتون نیارید و به ادامه بپردازید چون عکس العمل نشون بدی بیشتر جلب توجه میکنی.خدایا شکرت که میشه با خنده رد کرد
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیگه نمیخام الکی خودمو خوب نشون بدم
عاغا خوب نیس
اوضا بده . وخیمه نافرم
از همه لحآظ
از خودم بدم میاد
درسا اصلا خوب پیش نمیرن
تمرکز ندارم
برنامم درست انجام نمیشه
فقط ظاهرا دارم مخونم . اونم فقط ظاهرا . کلا تو فامیل همه میگن نرگس بخاطر درسش قید ازدواجو زده
روزا بدجور بد میکذرن
هر روز سعی میکنم درستش کنم ولی نمیشه
از خودم خسته شدم
از روزایی که میگذرن . از اینده ای میترسم ازش
میترسم از روزی که اطرافیا بگن ببین . گوشیشو و کامپیوترشو .دوستاشو بخاطر درسش گذاشت کنار و اخرشرنشد
کل فامیل فهمیدن میخام سراسری بدم .همه گذاشتنم زیر زربین
لای منگنه ام .درسخوندنام شده مث اواز خوندن تمرکز ندارم
دلم هرکاری میخاد جز درس
دلم کار هنری میخاد . دلم میخاد با ماشین برم تو شهر بگردم . دلم باشگا میخاد
دلم میخاد زمانم برام مهم نباشه . گوشی خودم از بایگانی بردارم . کل روز تو واتس و وایبر و ... به دوستام پیام بدم
دلم میخاد بگم به درک همچی و فردا برم باشگاه تا ظهر خوش باشم . بعدم استخر . بعدم چمن . دلم میخاد نقاشی بکشم . ساعت ها نقاشی بکشم و پازل درست کنم
دلم میخاد با دوستام برم بازار لباس بخرم بریم بستنی و ساندویچ بخوریم مث دوره دانشگاه
ولی هیچکدومو نمیتونم داشته باشم
هعییی
چون اشتباه کردم . جون بلند پروازی کردم . چون راهمو از همه دوساام جدا کردم
باید این دوماهم باهمین وضع بسوزم بسازم
حتی حق ندارم از خونه برم بیرون . همه میگن مگگ درس نداری !!
یه ساعت بشینم جلو تلوزیون یا پایین باشم با نگاهاشون نابودم میکنن
و این روزگار مزخرفیه که من برا خودم ساختم
خودمم باید بگذرونمش
خودم خواستم به این فلاکت بیوفتم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
الحق که
مرگ؛
بهترین پناه دردها و غمها و رنج ها
و بیدادگری های زندگانی است
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز هیچیردرس نخوندم . دوره طلایی نوروز داره به بدترین وضع میگذره .
داغونم داغون . عصری جلو اینه داشتم ارایش میکردم برم مهمونی تو عالم خودم بودم یهو . زدم زیر گریه . گند زدم به قیافم
اصن میل به غذا نداشتم .دلم هیچی نمیخاس
زوری میگفتم و میخندیدم و کمک خاله میکردم .همش زوری
هرکی بهم میرسه درجا بحث ازدواجو میاره وسط
اوج بدبختیم از وقتی شرو شده که این پسر همسایمون .که 6سال دانشگا بود من اصن ندیده بودمش . یه روز من رفتم براشون اش بردم اینم همون روز منو دید . زرتی عاشق شد جالبه مامانش میگه پسرم از بچگی عاشق شده . ها جون عمش . بچگی همچین با اجر میزدمش . همچین پوز میده دندون پزشکم . رتبه المپیاد دارم .تخصص میخام بگیرم .رتبه تک رقمی کنکورم . اییی تو روحت که گند زدی به روزگار من .هرکی میرسه میگه نرگسسسسسس چرا اینو نمیخای !!!! انگار کیه عق . مرده شور ببردش که دردا منو بیشتر کرد . میمردی اون روزم نمیومدی اه اه
پسره فیس و افاده ای . همچین کلاس میزاره . همشم منو میکوبه :-( انگار من کلفت خونه باباشم . من که درجا گوشیمو جمع کردم گفتم درس دارم نمیتونم باهاتون حرف بزنم . شکه شد . باورش نمیشد . فک میکرد حالا میچسبم بهش . ایششششش . من شخصا با پسری ازدواج میکنم که بتونم دو کلام باهاش حرف بزنم .اصنم مدرک و شغلش برام مهم نیس .اینم ادم شد ک شد .نشدم بره با همون همکلاسیاش که میگه عاشقش شدن ولی نخاسته
اووووف چ دل پری دارن من اینروزا
فشار روم زیاده
خیلی زیاد . از خودم بدم اومده .
میخام محدودیت هامو بیشتر کنم .خیلی بیشتر
اگ قبولرنشم روانی میشم
عغده ای میشم
البته همین النشم تا حدودی دیونه شدم
امشب یه سری حساب کتاب اساسی با خودم دارم .
و سایتم از برنانن حذف میکنم
دعا کنین به رشته ای که میخام برسم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
عید بیشتر از گمانم مزخرف است!
خوب نیستم
هیچ خوب نیست
...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه انرژی بیش از حدی واسه انجام کارهام در درونم احساس میکنم که گاهی ذهنم رو مشوش میکنه باید سعی کنم خودم به دستش بگیرم چون سرکشی میکنه و همه چیز رو به هم میریزه
امسال واسه من یعنی سال تلاش و جسارت واسه به کار بستن همه توانم
سال نترسیدن و خطر کردن و رفتن به هرجایی که بهم پرو بال پیشرفت میده
امسال هرلحظه اش واسه من یعنی یادگیری و یادگیری و یادگیری
خدایا هوامو داشته باش مثل همیشه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز خوبم . اتاقمو تمیز کردم . دارم تعغیرر دکور میدم . برا یه شروع دوباره
روزای قبل خیلی عذاب کشیدم . خیلی سخت بود
خیلییییی . فشار عصبی کشیدم
دوباره میخام سرسخت شرو کنم
با ایمان محض و توکل مطلق !!!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خونه تکونی دل این نیست که کینه ها رو بریزی دور.....بلکه باید عامل کینه ها رو نابود کنی....بی مصرف ها حذف میشن[shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چهار سال صبح تا شب با یکی باشی و با یه نگاه بفهمی چشه
بعد چهار سال باهاش دیگه نباشی و دوباره ببینیش و با سی تی اسکنم نفهمی چشه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تمام روزای عیدم داره اینجوری میگذره که بلاخره کی 21ام میاد
بازم خداروشککککککککککککککککککک کککککککککککککککککرررررررر ررررررررررررررررررررررررر رررر بابت همه چیز[narahat]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
برنامه ی امتحان نهاییو زدن تو سایت...زیست همش 2 روز[sar dard]
قبل عید کلی برنامه ریختم بشینم تست بزنم و دوره کنم اما نشد...
هفته ی اول عید که شمال بودیم....به من گفتن 1 کتاب بیار چون همش میریم بیرون....
از کل هفته ما همش 2 روز رفتیم بیرون...خیلی بارندگی شدید بود....همه تو خونه بودیم،افسرده!بابا بزرگ منم هی غر میزد!مخ سرمونو خورد!
توی این یه هفته برای من خیلی سخت گذشت...استرس درسامو داشتم...شبا خوابم نمیرد!
یکشنبه برگشتیم تهران....اونم با مهمونای محترم....
خیلی عصبیم کردن...5 روز اومدن اینجا فقط برن گشت و گذار...
اینده ی من مهم تره یا خوش گذرونی اونا!!تو خونه فقط بهشون چش غره میرم!
این از شانس منه...عید هیچ سالی به این بدی نگذشت..همش تنها بودیم...حالا امسال....همه میرن بیرون من باید تک تنها بشینم این چند روز خر بزنم!(امسال برام خیلی مهمه!)کل فامیل ریختن سرمون!
دعام کنید....[afsoorde]زمان که میگذره میفهمم فرصتی دیگه نمونده...سال دیگه کنکورمه...من هنوز...!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
هیچی، شگر میگذره.چی بگم؟ زندگی من هم همونقدر خوب و عالیه که زندگی شما.[bitavajohi]شب بیداری صبح تا دیروقت خواب و ظهر و شب رو هم یه جوری با یکم درس و نت و کتاب و اینور و اونور میگذرونی؛ چیزی دیگه هم هست که دل بهش خوش باشه؟من عاشق شطرنجم نه اینکه حرفه ای دنبال کنم ازش خوشم می آد همین. شباهت زندگی و شطرنج به چیه میدونید شما؟؟
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز به آرمیتا که الان 4 سالشه گفتم عمه جون من میخوام نماز بخونم شما با من نماز میخونی
میگه نه عمه من نماز نمیخونم
میگم چرا؟ خدا نماز خوندنو خیلی دوست داره
میگه آخه من خدا رو یکم یه ذره ها دوستش ندارم
میگم چراااا آخه؟
میگه اگه خدا خیلی خوب بود پس چرا آدم بدا رو آورد به دنیا که ما ناراحت بشیم
.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
memory1986
امروز به آرمیتا که الان 4 سالشه گفتم عمه جون من میخوام نماز بخونم شما با من نماز میخونی
میگه نه عمه من نماز نمیخونم
میگم چرا؟ خدا نماز خوندنو خیلی دوست داره
میگه آخه من خدا رو یکم یه ذره ها دوستش ندارم
میگم چراااا آخه؟
میگه اگه خدا خیلی خوب بود پس چرا آدم بدا رو آورد به دنیا که ما ناراحت بشیم
.
[soal][golrooz][golrooz][golrooz]این بچه مخش بهتر از من کار میکنه.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
همه چیز از کف برفت ...
sh_dokhtar14
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از فردا دوباره ساعت 6 صبح.....[afsoorde]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
14روز دور از خونه بودم
بعضی روزام خوب بودن شکر خدا[esteghbal]
بعضی هم.....بگذریم[sootzadan]
به خیلی چیزها هم فکر کردم
اینکه روزا میگذرن
لحظه ها دیگه بر نمیگردن
پس زندگی ارزشش زیاده
زیاد تر از اون چیزی که فکر می کردم
پس من حق دارم به خودم حق انجام هر کاری رو ندم.
و از فردا دانشگاه شروع میشه
و من تاریخ امتحانای میانترمم نمیدونم[narahatishadid]
خدایا این ترم رو به خیر بگذرون[shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه طومار نوشتم که این هفته چی شد و اوج شکستنم چقدر بود ولی همشو پاک کردم
این هفته یک ثانیه هم درس نخوندم
اوج زجرم اینقد بود که 5 کیلو لاغر شدم
هنوز تاول های رو پاهام خوب نشده . وقتایی غم دارم میدوم . اینقدر دویدوم که پاهام هنوز زخمه
خیلی سخت بود .خیلییییی
روزای سیاه زندگیمه
خدایا ناشکر نیستم .میدونم بدترم میتونس بشه .ولی اخه ...
شکرت خداا
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
رفتم دادګاه امروز ، شلوووغ [bihes]
تو یه اتاق واستادم تا پدرم برګردن ، دو تا خانم بودن و یک آقا پشت میز ، یه آقا پسری با آقای پشت میز داشتن صحبت می کردن ، میګفتن : الان دو تا ګوشی من سرقت شده ، پیدا نمیشه؟ آقا هم که لم داده به صندلی ، دور میزدن می ګفتن : هه اینجا ایرانه ، پیدا نمی کنن! آقا پسر : یعنی اګه الآن یکیو میکشتن هم پیداش نمی کردن؟ آقای پشت میز : نه اون فرق داره ، پرونده به اطلاعات و ... فرستاده میشه و اونجا پیګیری می کنن و سریع ردیابی می کنن!
من کاغذ و خودکار به دست فقط داشتم به اون دو نفر نګاه می کردم و صحبتاشونو ګوش میدادم! اندرکف این صحبتشونم : هه اینجا ایرانه هیچ کاری نمی کنن! خب عزیز من کی ګفته پشت میز بشینی مشاوره بدی ، کارتو انجام بده اقدام کن ، نه که پرونده ها رو رو هم جمع کنین و بایګانی! [bihes]
خانم چرا تو اون محوطه کار می کنه من نمیدونم ، سر ظهر برو خونت ناهارتو بپز!!! [naomidi]
حالا مطالب تو فرم چی بود؟ نشانی دقیق ، کد ملی ، نام و نام خانوادګی ، تلفن ، ایمیل ، شماره سریال ، توضیحات و امضا ؛ بعد که پر می کنی ، بدون مُهر یا نسخه ی کپی میګن فرم مال خودتون [bihes] فقط یه کپی سریال و کارت شناسایی و یک شماره رو دوخت میزنن ، نګه میدارن برا خودشون!
من متوجه نمیشم چرا باید فرم پر کرد؟! sh_omomi112[bihes]
خانمه به هر کس میومد میګفت برین سه - چهار ماه دیګه اګه خبری نشد بیاین یه سر بزنین [bihes]
شهرهای کوچیک رسیدګی و اخلاقاتشون واقعاً بهتر بود ...
از اتاق اومدیم بیرون ، رو راه پله ها داییمو دیدم [taajob][nadanestan]
چی شده و شما اینجا چه می کنید؟ برای ختم طلاق حسین (پسرداییم) اومدیم [bihes] که ما اصلاً خبر نداشتیم!
اومدیم بیرون تر دو تا پسر بچه ی دبستانی رو به دستاشون دستبند زده بودن ، بردن تو یه اتاق ، مادرشون اشک میریخت ...
پدرم عجله داشتن وګرنه من دو ساعت مینشستم و آدما رو نګاه می کردم ...
روز اول عیدم که یکی از اقوامون که 50 و خورده ای سالشون بود ، انسان فهمیده ای بودن از دید من و دوست داشتنی ، فوت کردن [afsoorde]
خوبه بار آخری که دیدمشون تو یه مورد تونستم کمکشون کنم ، حس خوبیه به نسبت ...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من جدا فکر نمی کردم برای دوستام اینقدر اهمیت داشته باشم. ینی کاملا برعکس این رو فکر میکردم که امروز عکسش برام ثابت شد....
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز بعد 21روز باز از خونوادم دور شدم...بازم تک و تنها در خونه...[negaran]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیروز با وجود این که خسته بودم رفتم دانشگاه
همه چیز مثل قبل بود ولی فکر کنم بیکاری عید کار خودش رو کرده بود
چون همه از تنهایی شکایت داشتن[taajob]
عجیب بود برام
ومنم چون همیشه پایه ثابت دردودل بقیه هستم مجبور بودم الکی درکشون کنم
خلاصه این شد که حالم گرفت.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دلم هوای گریه داره اما چشمام یاری نمیکنه
بدجور خستم دوز دلتنگی هام زده بالا
احساس میکنم هیچ وقت قرار نیست ازین بحران بیرون بیام
افسار زندگیم افتاده دست احساسم کاش میتونستم رهاش کنم
نوشتنم دیگه ارومم نمیکنه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از صبح خود درګیری داشتم ، میدیدم بدنم یک قطعه زمین هست که میګم زود قسمتش کنین به وُراث که بیشتر تحمل ندارم ، دفعه بعد میدیدم ، بدنم شبیه برګه های کتاب قطور ورق می خوره [bihes] دفعه ی بعد همش یه سری اسم تو ذهنم جا به جا میشد مثل محبوبه ( این همش تو مغزم می پیچید) مریم ، مهناز و ... بعد یه هو انګار بدنم به قطعات شیشه ای استوانه ای یا کروی تبدیل شده بود با حاشیه ی قرمز رنګ که هر کدومشون یکی از اون اسامی رو داشت ... یه بارم دیدم بدنم شده مثل بازار ، شب هم هست ، توش مغازه داره ، مخصوصاً کفش و پالتو فروشی ، مردم خرید می کنن [bihes]
این تب از دیشب تموم نمیشه البته نمیدونم چرا این مدلیه که انګشتام یخ هست ، بدنم داغ ، لیموشیرین خوردم یکم افت کرد ، 6 شب دستمال خیس رو ګذاشتم رو پیشونیم فِرتی داغ میشد [bihes] ، دمنوش خوردم و استامینوفن رو نمیدونم چرا[nadanestan] خیلی خیلی بهتر شدم الان [entezar2]
یادم افتاد زمانی که آبله مرغون ګرفته بودم وقتی تب داشتم میدیدم بدنم 7 قطعه شده و زمان جنګه! [bihes] اینم از هذیون های من [kootak]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
شاید زیادی دارموسخت میگیرم
زیادی خودمو عذاب میدم
بالا که درس میخونم برا استراحت میام پایین .همش بپرو مخمن برا ازدواج .ظهری یه لحظه با خودم گفتم به درک درس ازدواج کنم خلاص . راحت شم .ولی دلم سوخت برا همه عذابایی ک کشیدم
ارامش برام نذاشتن .ظهری به مامان گفتم .حتما موردی داری باهاشون ک اینقد رو مخ منی !!!
درد اینه منو نمیفهمن .انگار صدامو نمیشنون . گاهی حس میکنم گوشاشون کر
شایدم من سخت میگیرم
شاید من باید چشمو رو حرفا بقیه ببندم و به کار خودم برسم
شاید زیادی بهشون بها میدم
کاش این دوماه .خوب بگذره
احساس خفگی میکنم
از این به بعد به حرفا و کارا بقیه کمتر بها میدم .و افسار اهداف خودمو میچسبم
کاشرخوب و زود بگذره .کاشش
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
این روزا ذهنم خیلی درگیره.
خودمم نمیدونم چرا حالم بده؟؟؟عجیب شدم.
صبح کلاس داشتم بعدش بیرون بودم والان دوباره باید برم دانشگاه
سرم درد میکنه.
خیلی خسته ام.
خدایا چرا زمان اینقد زود میگذره.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز خیلییییی خوش گذشت
خیلی خیلی
دم ظهر هوینجوری تصمیم گرفتم برم پیش دوستام
خیلی حالم بد بود . داغون . سه روزم درس نخوندم . دیه بدتر
اصن حال نداشتم لباس تنم کنم
همین لباسا خونه . با رو پوش و دمپایی ابری خخخخ
با خودم گفتم خو من که جای خاصی نمیرم .
رسیدم اونجا .کلی با بچها حرف زدم . کلی درد دل کردم . بعد یهو گفتم بیاین بریم با ماشین بیرون خخخ
دوستان جمیعا مواقع خخخ
چهار نفر عقب خخخ
میخاسیم صدا اهنگ زیاد کنیم تو شهر بود
میترسیدیم ملت ببینن . دوستان پیشنهاد دادن بریم خارج شهر . اولش ثرار بود فقط یکم بریم .
چش وا کردیم . سرعت صدتا بود و ما کلی از شهر دور شده بودیم . تو راهم یکارایی میکردیم ک هرکی میدید میخندید خخخخخ
یهو چراغ بنزین روشن شد .نمیتونسیم برگردیم . برا برگشت خیلی فاصله بودد
بی خیالش رفتیم تو اتوبان و گازززززززز
تا برسیم به شهر بعد .
رسیدیم شهر بعدی .بنزین زدیم خونه یکی از بچها بود . رفتیم خونشون .مامانش هنگ کرده بود . دخترشو دیده بود خخخ
کلی خندیدیم و دوباره راه افتادیم
دوباره مث قبل . ینی اینقد جیغ کشیدم ک گلوم اتیش گرفته خخخ
برگشتیم دوباره شهر خودمون
یهو بچها گیر دادن بریم فلان چهار راه
منم تعجب کردم چرا !!!
رسوندنشمون . درجا گفتن فلانی اومده خواستگاریت . مغازش کدومه .نشونشون دادم .دیونه ها پریدن پایین تو مغازش .رفتن کلی باهاش حرف زدن .مردم بس خندیدم بهشون .بعد اومدن راجبش نظر کارشناسی میدادن خخخخ .اینقد خندیدیم . حیف کارا و حرفامون قابل پخش نیس ههه
بچها گفتن سمبوسه میخان برا شام . رفتیم نون لواش بخریم
یهو گوشی الهه زنگ خورد
یه نفر میپرسید کجایی ماهم شیطنتمون گل کرد . جیغععع و دهد و بیداد ک دروغ میگه .ما اینجا نیسیم .ما یه شهر دیگه ایم .کلی چرت گفتیم
بعد الهه با صورت سرررخخ قط کرد گفت .سعید .خواستگارمه .ابروشو بردیم خخخ
بعد الهه با سعید قرار گذاشت دم خوابگاه . ماهم رفتیم اونجا با ماشین وایستادیم تا بیاد
از دور دیدمش بوووووووق بیااااا زنت اینجاس
پسره خندید . بعد همه مث .... نگاش میکردیم . به الهه واااای چ خوشگله . واااااای بقیه حرفا قابل پخش نیس خخخ
الهه پیاده شد بره سوار شه
تو راه داد میزدیم .اول پای راستتو بزار . بالش بزار وسطتون کمربند ببند نیوفتی . و ....
پسره سرشو گذاشت رو فرمون و دلشو گرفت .اینقد خندید
الهه طفلی درسته قراره اخر هفته رسما نامزد کنه ولی خو این بار اولش بود
بعد سعید راه افتاد برن
ماهم مث دیونه ها پشت سرشون بوووووق بوققققق
ینی الهه داشت از خجالت میمرد
دیه سعید سرعتی رفت مارو پیچوند ....
در مجموع امروز خیلی هجان انگیز و خاطره انگیز بود
و همچنان صدای من گرفته
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
متاسفانه هنر موسیقی در کشور ما به گونه ای در حال پیشروی است که تبدیل به یک ابزار بی فایده برای جوانان شده است. به طوری که اشخاصی که وارد این شاخه از هنر می شوند پس از چند سال آن را رها می کنند و دلیل آن را می توان در آرمان های آنان که همان شهرت و پول است جستجو نمود.
البته اگر موسیقی در کشور تبدیل به یک صنعت میشد آنگاه می توانستیم از آن بازده مالی را نیز انتظار داشته باشیم. ولی در حال حاضر امکانات مادی در موسیقی تنها در استودیوها و هزینه ضبط و ساخت خلاصه می شوند. باشد ک روزی با ساخت فرهنگ درستی از صنعت موسیقی در ذهن مخاطبان این معظل حل شود.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
هر چقدر هم کند جلو رفتم, هرگز رو به عقب قدم بر نداشتم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
"مهدی"
اینقد بسکتبال بازی کردیم طی این چند روز کف پای هممون تاول زده
خسته نباشی مرد
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
.........................
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز بعد مدتها پیگیری و دویدن از این اتاق به اون اتاق در دانشگاه بالاخره مجوز ثبت رسمی تیم تحقیقاتی ای که در دانشکده مون تشکیل داده بودمو از دست مدیر پژوهش دانشگاه گرفتم...اینطوری برای اولین بار در سطح کشور تنها دانشکده ی دامپزشکی هستیم که تیم تحقیقاتی داره...و منم بنیانگذارش میشم...درست مثل تیمهای رباتیک که در دانشکده های فنی هستن...امروز انقدر خوشحال بودم که زیر بارون شدید کلا پیاده اومدم تا خونه...خدارو شکر میکنم بالاخره دعاهامو مستجاب کرد و باعث شد بعد مدتها تلاش یه نفس راحت بکشم...smilee_new2 (11)