هــر که را اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهـانش دوختند
نمایش نسخه قابل چاپ
هــر که را اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهـانش دوختند
در زمین مردمان خانه مکن/کار خود کن کار بیگانه مکن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
فروغ فرخزاد[golrooz]
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب ، ساعت ابری مرا داد به تو
افتاد نگاه خسته ی باد به تو
باران زد و خیس شد تن خاطره ها
باران زد و باز یادم افتاد به تو
وفا نکردی و کردی جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم بریدی و نبریدم
من و تو ناب ترین قصه ی غربت شده ایم
مثل سیبیم ک با عشق دو قسمت شده ایم
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست/تو خود حجاب خویشتنی حافظ از میان برخیز
زاهد تو چه میدانی احساس عذابم را /دیوانه شو تا دانی دنیای خرابم را
ايام كثير است ولي زان همه ايام بسيار قليل است كه با خير كثير است