دی میشد و گفتم صنما عهد بجای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
دی میشد و گفتم صنما عهد بجای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هرکاوشراب فرقت روزی چشیده باشد
داند ک سخت باشد قطع امیدواران...
نترسم که با دیگری خو کنی // تو با من چه کردی که با او کنی؟
یار مرا,غار مرا,عشق جگرخوار مرا
یار تویی, غار تویی, خواجه نگه دلر مرا
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ز یزدان دان ن از ارکان ک کوته دیدگی باشد
ک خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی
یاری اندر کس نمیببنم یاران را چه شد /دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست
تنها نه فرات که هفت دریا می سوخت / از تشنگیت تمام دنیا می سوخت