-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خدا شاهده از دیشب تاحالا مریضم
5ساعت درست وحسابی نخوابیدم
بخدا ازبس مریض نمیشم کسی باورش نمیشه مریضم
ازدیروز تاحالا دوستم اینجاست کنارمه
دیشب من خوابم نمیبرد درد داشتم 3شب بود چندبارصدام زد گفتم چیه [khabalood]
گفت میخوام یه سوالی ازت بپرسم
منم فک کردم چیه سوالش[tafakor]
برگشته میگه اژین(یکی ازدوستامه) دندوناش وکجا ارتودنسی کرده
خدا شاهده اگه مریض نبودم یکی میزدم توپهلوش[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
طلیعه طلا
سلام
من نماینده و خلیفه تام خدا بر روی زمین هستم ... امرتون ؟ [nishkhand]
بهش بگید خیلی دلم ازش گرفته
ازش بپرس با همه بنده هات این طوری بازی میکنی؟
دیگه خدا که شما باشی و این طوری به من توجه نکنی من به دیگه به چی میتونم امیدوار باشم؟
خسته شدم :|
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز شاید یه امتحان بود این اتفاق
باید صبورتر باشم تو انجام پروژه ام
نمونه ام سوخت چون سپردم اش به یکی تا خاموشش کنه ولی یادش رفت
اینم یه امتحانه
نشونم داد دارم از تکیه گاه واقعی ام فاصله میگیرم
باید ازش عذرخواهی کنم کاش منو ببخشه.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
تووت فرنگی
بیست سال عمر کمی نیست که گذشت ... بیست سال! هر چه دنبال این زمان ها می گردم پیدا نمی کنم ... یا از جیب هایم یا از مشت دستانم یا از چشم هایم تمام این زمان های زندگی فرو می ریزد و من بیهوده می نگرم ... هر چه می خواهم نردبام بگذارم زیر پایم و بروم به بلندترین نقطه این جهان، به اوج ... نمی شود ... هر چه می خواهم زمان را نگه دارم از نو شروع کنم نمی شود ... هیچ کاری از دست من ساخته نیست ؛ می بینی منی که بیست سال در این دنیا گذراندم و تلف کردم همه چیز را، هیچ کاری از دستم بر نمی آید! نه می توانم جای مدار زمین را عوض کنم نه خورشید را به تبعید بفرستم .. و نه حتی به زور به درختی سیب بگویم به بار بنشین ....دردناک است همه چیز را باختم ... گویا فقط کالبدی بودم که گذشت روزها برایش تصمیم می گرفتند نه خودم ... سال ها به تندی می گذرند ... آدم ها می آیند و می روند ... ماشین ها سرعت می گیرند و به تعمیرگاه می روند ... جان ها از تن خارج می شود و نمی دانم به کجا رهسپار می شوند ؟! ... خونی از رگ خارج می شود و دیگر بر نمی گردد .. صوت هایی شنیده می شود .. شگفت زده می شویم .. گوش هایی پرواز می کنند .. موسیقی ساخته می شود برایش دست می زنند، کسی می خواند ، صندلی ها خالی می شود ... می بینی همه چیز چنین است ... هر چه می خواهی پایداری پیدا کنی نمی توانی ... هیچ چیز پایدار نیست .. . گویی تمام زمان را بلعیدم و برای خود سن ساختم .. انگار آه شدم و بر پیکره ی دقایق ریختم .. احساس می کنم کلمات در مغزم به این و آنطرف می خورند. .. احساس می کنم زمین که می گردد من سقوط می کنم و جاذبه برای من عمل نمی کند ... همه چیز را باختم .. شوق به فردا در من ملایم شده است ؛ دیگر صبحگاه بدون کوک ساعت بیدار می شوم .. زندگی شده است جادو .. باید کسی بیاید و جادوگری بداند ... باید کسی دست مرا بگیرد و ار جدید راه رفتن به من بیاموزد .. باید کسی مرا بیدار کند .. بگوید زمستان دارد تمام می شود و من برایش بگویم چه خواب هایی دیده ام .. احساس می کنم تمام این بیست سال خواب بوده ام .. خوابی که در آن سکوت بود و شیرینی ها چون لیموشیرین قاچ خورده تلخ می شدند .. باید بخواهد از من که برایش خواب هایم را تعریف کنم .. باید حوصله داشته باشد که بشنود بیست سال از عمر کسی را که قرار بود به خودش افتخار کند! و بعد بگوید از بهار جدید تو یک ساله می شوی .. تو بیدار ... باید آغاز کنی زندگی را، چون مرا امید دهد بگوید زندگی بسیار زیباست ...
کاش اردیبهشت آن سال بجای من، ستاره ای می گذاشتی در سمتِ کورترین نقطه آسمانت و نامش هم نیلوفر ... کاش یک ستاره بودم که تو هر شب به آن نگاه می کردی و آرزوی داشتنت را داشتی، راستی شنیده ای از قدیمی ها که هر کسی یک ستاره ای دارد؟ کاش آن ستاره ی تو، من بودم ...
یک گذری بر صائب تبریزی بیفکنم [sootzadan]
این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
گر درون تیره نباشد ؛ همه دنیاست بهشت...
و سپس گذری بر اسعد گرگانی[sootzadan]
گر امیدم نماند؛ وای جانم
که بی امید یک ساعت نمانم
و در آخر گذری بر اصتاد کپتن توتی[sootzadan]
هر کسی بر جهان اطراف خود تاثیری می بخشد
گذری بر صادق هدایت که بارها اقدام به خودکشی کرد بینداز
او که خود را پرچم دار بی هدفان دنیا میدانست !
آری ؛ او امروز از برترین نویسندگان و نقادان تاریخ معاصر است
نقد های ادبی و تاریخ او؛ آثار وی...
بقول شاعر بزرگ نمیدونم کی ! من تو یه کنسرت از استاد قربانی و جمشید فاضلی اگر اشتباه نکرده باشم!
به رهبری استاد فرهاد فخرالدینی ؛ تصنیف اشو شنیدم!
باز آمده بلبل خوش آواز
با نغمه گری به گلستان ها
تا شاید ره رهایی بنماید بند غم ز پای دل ها بگشاید
شاید در تاریکی ها ؛ خورشید آید
در کوی آزادی ها ره پیماید...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نمیدونم چیشده.........نمیدونم چرا تو این عالم انگار نیستم..............ونمیدونم ها وبی حسی های زیادتر .........[negaran]
وسلام به همه دوستان ................دلم برا همتون تنگ شده بوددددددددد[khejalat]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز یه نصفه اتفاق خوش برام رخ داد و خیلی امیدوارم بزودی به اتفاق کاملا خوب تبدیل بشه [shaad][shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چندوقت پیش داشتیم بابچه های فامیل داشتیم راجب اینکه که ی بریم شمال وچجوری بریم وخلاصه از اینجور حرفا حرف میزدیم
که خواهر من گفت آدم بانامزدش بره خوش میگذره
دخترخالم گفت آدم با دوستاش بره خوبه
خلاصه یکی گفت آدم باخونواده بره خوش میگذره
نوبت من که رسید گفت ادم تنهابره به نظرمن بیشتربهش خوش میگذره
گفتم اول میری کنارساحل میشینی ی چندساعت بعد دم دم های عصرومغرب یهو یکی از این آقاهای 40با50ساله با یه ریش پروفسوری که موهاش یه دست سفیدشده بعدش یه شلوارکنف سفیدپوشیده ویقه ی لباسشو وبازکرده رو ازدور میبینی که 2تا لیوان آبمیوه دستشه داره میاد اون اطراف
بعد چنددیقه یهو همون اقاهم کنارته میگم میتونم کنارتون بشینم منم میگم البته ویه لیوان از آبمیوه هارو میده دستم بعد میشینم تا اخرشب باهم حرف میزنم همونجا
اخرسرم میگم از آشنایی باهاتون خیلی خوشحال شدم
ایشون میگن من بیشترخوشحال شدم
خلاصه من میرم پی کارم اونم میره پی کارش
قرارنیس که همش به عشق ختم بشه[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
حالم خیلی بده...دیروز سوار تاکسی شدم و جلو نشستم از شانس بد من یه ماشین از پارک در اومد و اینم نامردی نکرد کوبوند بهش که من بیچاره ام وسط له شدم...دستمو آوردم جلو سرم به شیشه نخوره که دستم داغون شده و زانومم له شده...مرگو به چشمم دیدم و از خواب غفلت بیدار شدم...چه روز بدی بود...[negaran]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه مدته جو زدم....از طرفی با دوستایی که باهاشون میگردم روم تاثیر گذاشته...خیلی خانواده های ریلکسی دارن..اصلا شاید خانواده ی من خیلی حساسن!در بین این همه خانواده!!!
پنچشنبه صبح قراره با دوستام برم بیرون....قبول نکردن صبح،گفتن شب...
حالا من!!!قراره همه چیو به خانوادم دروغ بگم..اینکه با کی میرم به غیر از دوستای خودم،کجا میرم و....چون اصلا بگمم اجازه نمیدم!بعدشم من دیگه کی میخوام بزرگ شم...!!!این سخت گیریاشون کشت منو!
خیلی میترسم...میترسم گندش در بیاد و اعتماد خانوادم نسبت بهمو از دست بدم...این وسط گیرم...نمیدونم به خانوادم دروغ بگم یا به دوستام....نمیدونم دروغم چقدر میتونه ضرر بهم برسونه!اصلا لازمه...؟!!!من اونقدر ازادی پیدا کردم یا نه!!!!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چند وقته عصبانی هستم با ظاهر اروم
به نتایجی رسیدم که باید خیلی جاها رو ترک کنم هر چقدر که براشون زحمت کشیده باشم.کلا بهم ریختم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز اگر رفتارهایی مرا رنجوند
اما خدا با برف زیبایی که در حال بارشه ناراحتیش را از دلم بیرون کرد
والبته حضور جناب آقای رضا رفیع طنز پرداز محبوب کشور تو جشن امروزمنون منو خیلیی خوشحال کرد
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یکشنبه قراره بیست و پنجمین آهنگ هیپ هاپی که آهنگسازیش رو من انجام دادم روی سایت ها منتشر بشه. از روزی که شروع به اهنگسازی و میکس و مسترینگ کردم بیشتر از 2 سال میگذره....
با خیلی از افراد اشنا شدم. خیلی چیزهای یاد گرفتم و نسبت به دوستام مزیتی کسب کردم و اونم این بوده که دستم تو جیب خودم بوده و نه پدرم!
امیدوارم به اون نقطه ای که میخوام برسم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
یه مدته جو زدم....از طرفی با دوستایی که باهاشون میگردم روم تاثیر گذاشته...خیلی خانواده های ریلکسی دارن..اصلا شاید خانواده ی من خیلی حساسن!در بین این همه خانواده!!!
پنچشنبه صبح قراره با دوستام برم بیرون....قبول نکردن صبح،گفتن شب...
حالا من!!!قراره همه چیو به خانوادم دروغ بگم..اینکه با کی میرم به غیر از دوستای خودم،کجا میرم و....چون اصلا بگمم اجازه نمیدم!بعدشم من دیگه کی میخوام بزرگ شم...!!!این سخت گیریاشون کشت منو!
خیلی میترسم...میترسم گندش در بیاد و اعتماد خانوادم نسبت بهمو از دست بدم...این وسط گیرم...نمیدونم به خانوادم دروغ بگم یا به دوستام....نمیدونم دروغم چقدر میتونه ضرر بهم برسونه!اصلا لازمه...؟!!!من اونقدر ازادی پیدا کردم یا نه!!!!
سلام
هیچوقت بخاطرکسی به خونواده ت
دروغ نگو اینجورخوش گذرونی ها تابخوای تو زندگیت تکرارمیشه
امااعتمادمث کاغذ مچاله که شد مث اول صاف نمیشه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سروه74
سلام
هیچوقت بخاطرکسی به خونواده ت
دروغ نگو اینجورخوش گذرونی ها تابخوای تو زندگیت تکرارمیشه
امااعتمادمث کاغذ مچاله که شد مث اول صاف نمیشه
واقعا اینجوریه....خدای نکرده اگه وقتی با دوستان هستین اتفاقی بیوفته اونوقت عکس العمل خونواده چی خواهد بود....پس لازمه احتیاط کنیم...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز بره دیگه برنگـــــــــــــــــــــ ــــرده یعنی مردم و زنده شدم!!!!!البته نه زنده الان جنازه هستم مرده متحرک
از چهار شب کل بدنم قاطی کرده انقدر درد دارم اونم چی کل بدنم حالت تهوع که کشت منو کل بدنم میلرزه یعنی صبح داد میزدم آآآآآآآآآآآآآآآآآ مغزم داره تکون میخوره.....نای نوشتن ندارم[negaran]
خدا سلامتی هیشگی رو ازش نگیره حتی یه سر درد ساده...........
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از این نوع بودنم بیزارم از دیروزم دلگیرم باید با خودم صحبت کنم حوصله ام از خودم سر رفته آدمم انقدر ...
حواست کو؟ داری چیکار میکنی؟دقیقا چی میخواستی الان چی شد؟ یکم نگران خودت باش یکم استرس و نگرانی کسی رو نکشته نترس نمیمیری...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از امروز یه تصمیم هایی گرفتم
یه برنامه ها ویه سری اهداف رو برای خودم تعریف کردم
خداکنه بتونم بهشون عمل کنم
دیروز قرار بود دوستم بیاد
خداکنه اومده باشه
دیر وقت بود بهش زنگ بزنم
الانم که حتما خوابه
پس نمیتونم زنگ بزنم بهش.
اینقد بیمعرفته که خودش خبر نمیده خودم باید زنگ بزنم
نمیدونم شاید خسته بوده اباجی مان.
خداکنه اومده باشه.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تجربه ای که تو این مدت کسب کردم به من این رو میگه که همراه درمان دارویی بهتره که تا حد امکان تنوع به زندگی جهت درمان افسردگی اضافه شود.
برای مثال استفاده از چند عطر گوناگون و یا تغییر برنامه های روزمره و حتی تنوع دادن در مسیرهای رفت و آمد و طعم آدامس ها هم میتونه تاثیرگذار باشه....
در نهایت میتونم بگم بین قرص هایی که تا الان مصرف کردم "سرترالین" از همه بهتر بوده.....
نمیدونم چرا اینارو اینجا نوشتم.گفتم شاید بدرد یکی دیگم بخوره
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
"مهدی"
تجربه ای که تو این مدت کسب کردم به من این رو میگه که همراه درمان دارویی بهتره که تا حد امکان تنوع به زندگی جهت درمان افسردگی اضافه شود.
برای مثال استفاده از چند عطر گوناگون و یا تغییر برنامه های روزمره و حتی تنوع دادن در مسیرهای رفت و آمد و طعم آدامس ها هم میتونه تاثیرگذار باشه....
در نهایت میتونم بگم بین قرص هایی که تا الان مصرف کردم "سرترالین" از همه بهتر بوده.....
نمیدونم چرا اینارو اینجا نوشتم.گفتم شاید بدرد یکی دیگم بخوره
به نکته های مهم و مفیدی اشاره کردید متشکرم...[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یعنی امروز به این نتیجه رسیدم که اگه من رشته انسانی درس میخوندم بخدا فیلسوفی میشدم واس خودم
کاش هیچوقت رشته ریاضی وتجربی وانتخاب نمیکردم
الان تازه برگشتم از ازمون
زیستم افتضاح بود
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بالاخره یکی پیدا شد که شور و شوق کار برای نشریه رو داشت
اوایل فکر میکردم فقط هیجانه، بیاد توی کار و ببینه تنهاست ول میکنه، شایدم همش جو باشه و اصلا اهل تلاش نباشه
ولی دیدم، نه! داره ی تکونی میده به خودش... داره کار میکنه واقعا! sh_omomi112 یکم دیر جنبید ولی بالاخره حرکت کرد.
چندتا از ورودی های سال دوم پزشکی هم اعلام حضور کردن که توشون یکی از آقایون رو بسیار مناسب میبینم
باید بعد از عید روش کار کنم... از ظرفیت خوبی برخورداره انگار، فکر کنم بتونم سردبیری رو بسپرم بهش [tafakor]
اردیبهشت جشنواره نشریاته، امیدوارم بتونم شماره بعدی رم بهش برسونم...
توی این ایام که بیمارستانم کمه چهار تا مقاله هم در دست اقدام قرار دادم که ان شاء الله بتونم پذیرش بگیرم...
تا خدا چی بخواد
از پله های ترقی میتونم برم بالا یا درجا میزنم؟! [entezar2][dooa]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
کلاسای دانشگاهم پنجشنبه تموم شد...
امتحان شفاهی پای تابلو!!! داشتیم...که استاد دیر کرن ..و کلاس طی یک عملیات کلا تخلیه شد! به بهانه دیر اومدن استاد...ولی هدف امتحان ندادن بود[sootzadan].... کلیییییی اتفاقات افتاد توو روند این عملیات..که روحیمون عوض شد... خوش گذشت خداروشکر...
ازینا بگذریم...کلی پیک نوروزی[sootzadan] و تکلیف دادن بهمون!! استادمون گفتن چون دانشجوهای خوبی هستین هفت سینتون رو من اماده میکنم میدم بهتون.. و 7 سمینار دادن..sh_dokhtar15
خوبه خداروشکر
دیروز هم به اجبار استراحت کردم..[shaad] خدا به بانیش خیر و سلامتی بده....آمین[golrooz]
امیدوارم عید بتونیم برییم خونمون...
حس عجیبیه...................................... ......
[golrooz][golrooz][golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
کاش اونقدر که گنجایش خواب دارم گنجایش درس خوندنم داشتم....
هیچ احساسی نسبت به اومدن عید ندارم....نه جایی میریم نه چیزی خریدم...هیـــــــــــــچی... بلکه از 4 ام تا 12 ام از ساعت 7 صبح تا 7 شبم مدرسم...اول هفته فقط به عشق اخر هفته زندم...اخر هفته میاد، زود میگذره....پنجشنبه ها کلاسم...جمعه ها دانشگاه امیر کبیر همایشم....درس درس درس....
احساس خفگی بهم دست داده...
این ترم دارم شل پیش میرم...نه امتحانارو خوب میدم!میان ترمام شروع شده..اعلام کردن ازمون معرفی به امتحان نهاییه!میدونم جو الکی میدن ولی اصلا نمیتونم نگرانیمو کنترل کنم...درسام تلمبار شده روهم...پشت سر همم منفی دارم میگیرم...
کاش میشد زندگی من از این یکنواختی بیرون میومد...یه تلنگری....کاش...
ای بابا برعکس شما ماتا پیش دانشگاهی نفهمیدیم درس خوندم یعنی چی
فقط میگفتن نمره بگیرید
مام کل شب امتحان وبیدار میموندیم وبه هر بدبختی 17میشدیم
نه بعدا میفهمی که واقعا چقدخوش بحالته که اینجوری هستی
ما12سال خوش گذرونی کردیم
امشال میخوایم درس بخونیم
خیلی مسخره ست
امروز سرهمین فضیه داشتم دیوونه میشدم[daava]
که واقعا چراما اینجوری بودیم
خواهشا مسئولین پیگیری کنن
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
کاش اونقدر که گنجایش خواب دارم گنجایش درس خوندنم داشتم....
هیچ احساسی نسبت به اومدن عید ندارم....نه جایی میریم نه چیزی خریدم...هیـــــــــــــچی... بلکه از 4 ام تا 12 ام از ساعت 7 صبح تا 7 شبم مدرسم...اول هفته فقط به عشق اخر هفته زندم...اخر هفته میاد، زود میگذره....پنجشنبه ها کلاسم...جمعه ها دانشگاه امیر کبیر همایشم....درس درس درس....
احساس خفگی بهم دست داده...
این ترم دارم شل پیش میرم...نه امتحانارو خوب میدم!میان ترمام شروع شده..اعلام کردن ازمون معرفی به امتحان نهاییه!میدونم جو الکی میدن ولی اصلا نمیتونم نگرانیمو کنترل کنم...درسام تلمبار شده روهم...پشت سر همم منفی دارم میگیرم...
کاش میشد زندگی من از این یکنواختی بیرون میومد...یه تلنگری....کاش...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من بعد 43روز دوری از خونه و خونواده برگشتم خونمون و امروز صبح باخیال راحت تا 10 خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم صبحانه آمادست و دیگه نیازی به صبحانه آماده کردن نیست...واقعا لذتی داره واسه خودش...[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اوه خیلی وقته سایت نیومدم
وای فای خونه ک به راهه .من تمایلی ندارم .برخلاف بقی اعضا خونواده و مهمونا خخ!!
تا ظهر یه دو ساعت خوندم دیه خیلی ریلکس خابیدم .4ساعت خواب .از من بعید بود !!!
بعدم بجای درس کل کتاب اسلام پزشک بی دارو خوندم .کتاب تپل و جالبی بود .حسابی امروز خوش گذروندم .جالبه عذاب وجدانم ندارم ..
واقعیت امر اینه که با اطلاعات الن من رتبه ام نجومی خواهد شد .انگار تا الن صرفا اواز خوندم .....
ولی خب همچنان روز هارو میگذرونم .
این روزا ک از معاشرت با دوستان و فامیل و دنیا مجازی مصونم واقعا فرصتی شده برا فکر کردن به گذشتم اشتباه خیلی بدم ک همه بخاطر نپخته بودنم بود . خیلی اشتباه کردم خیلیییی
افراط و تفریط . حسادت بی جای غبطه . رو راست نبودن با خودم . بی اارادگی . بی فکری .باخت های متعدد و مشکل اصلیم نداشتم فکر منظم . به حدی ک الن به گذشتم فکر میکنم واقعا نمیدونم چرا ؟!؟!o_O
راجب غذا و افزایش کارایی مغزم تحقیقاتی میکنم که خودم نقش موش ازمایشگاهی دارم !!لباسامم گشاد شده طی این ازمایشات ..
و رابطه ی اکسیژن با عملکرد مغز !!
و یه چیزم امروز فهمیدم البته هنوز خوب امتحانش نکردم . ارتباطی که خود مغز بین وقایع میده اگ بتونم برا درسا عملیش کنم خیلی عالی میشه .یعنی بجای خوندن کتابا برا ترکیب درسا با مغز خودم ترکیب کنم . البته هنوز فرضیه اس ..
میدونم بعد کننکور من دیگه نرگس سابق نخاهم ببود
و در نهایت . خدایا شکرت
قسم میخورم روز اعلام نتایج نماز شکر بخونم .حتی اگه مردود بشم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه خستگی کهنه ای مونده تو بدنم. در هم نمیشه....
هر موقع اومدم بخوابم یا کار پیش اومده یا مهمون اومده یا... کلا نشده که بخوابم. صبحا هم مجبورم زود بلند شم هر روز بدتر میشه....
وقت گیر بیارم از خجالتش در میام
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امشب بابام اینا رفتن مهمونی من وداداشمم از موقعیت سواستفاده کردیم رفتیم 4شنبه سوری
جای شماخالی خیلی خوش گذشت
خیلی شلوغ بود
مخصوصا اینکه من تنها دختربین جمعیت بودم
ولی بابام فهمید انقد زنگ زد که زیاد نموندیم
ولی درکل خوش گذشت
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
روزای خوبی رو گذروندم و تفکرم نسبت به ادمای اطرافم عوض شد
تصمیم گرفتم با بعضی از ادما کمتر دوست باشم
چقدر خوب بود که سر کلاس ریاضی به جای گوش کردن به حرف استاد با دوستم حرف زدم
خیلی حرفاش تلخ بود
ولی حقیقت داشت
تصمیم گرفتم اگه اشتباهی مرتکب شدم به هیچ کس نگم
از ارزوهام هم دیگه با کسی حرف نمیزنم
تصمیم گرفتم دیگه نگران هیچ کسی نشم
جز پدر ومادرم
وبقیه روزای زندگیم رو میخوام با سکوت بیشتری بگذرونم
این طوری خیلی بهتره.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروزشهرمون کلی بارون اومدخیلی خوب بود.من هم
بعدمدتهااومدم سایت.دلم برای سایت تنگ شده بود.
ماکه خیلی رسم چهارشنبه سوری نداریم
یعنی من اصلا یادم نبودکه چهارشنبه سوریه
مابیشتربه فکرعیدهستیم تااینکه بیام چندروز قبل ازعیدبه خودمون ودیگران آسیب بزنیم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز توی مرکز شهر .بین یه عالمه ادم ساعت 5صبح .دونفرو اعدامم کردن .به جرم هوس ...
نه به جرم عشق
به جرم چند دقیقه عصبانیت
به جرم قتل معشوق
میگن بعد کشتن معشوقاشون تا حالا چندین بار خواستن خودشونو بکشن .انگار دنیا بدون عشقشون براشون تنگ بوده
میگن نذاشتنن گفتن باید تو مرکز شهر اعدام شن که درس عبرت شه
حتی توی قبرستون دفنشون نکردن . چون عاشق بودن !!
تنها دفاعشون تو دادگاه این بود که طاقت نداشتم با کسی دیگه ببینمش .
خودمون روزی چندبار توی فکرمون بخاطر هوس های مختلف بخاطر کشتن ارزوها اعدام میشیم ؟
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خیلی پاشنه ی پام درد میکنه
بعد یه هفته تازه خونه تکونیمون تموم شد!!!!
عذاب کشیدیم...همه جا بهم ریخته!
امروز روز اخر بود...دیدیم کارگر فردا گیرمون نمیاد مام پابه پای کارگره کار کردیم....همه جارو ریزو رو کردیم...پر از دوده ی سیاه...
جمعه میریم سفر...اصلا دوست ندارم روز تحویل سال تو راه باشیم و بعدش خسته برسیم...
هفته ی دیگه که بر میگیردیم همون آش و همون کاسه...خونه پر از دوده...[bihes]از 4 ام عیدم باید بشینم درس بخونم...
پیشاپیش عیدتون مبارک...امیدوارم سالی پربرکت و سرشار خوشبخی داشته باشید[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از امروز به مدت چندروز دیگه نمیتونم بیام سایت و خیلی ناراحتم... عیدتون مبارک باشه و امیدوارم روزهای خوبی رو داشته باشید...
فعلا خدا نگهدارتون[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
راستش خیلی ناراحتم که چرا باید دنیای من با دنیای هیچ ادمی جور درنیاد
میگن حضورهیچکس درزندگی ماناگهانی نیست
اره واقعا
دقیقا بعداز1سال و5ماه و28روز و20ساعت و2دقیقه به این نتیجه رسیدم که باید حتما چندسال اززندگیم وتنهای تنها باشم
واین خیلی خوبه
سال نوهم پیشاپیش مبارک
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اینقد بسکتبال بازی کردیم طی این چند روز کف پای هممون تاول زده
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بعد کلی خونه تکونی حالا باید برم رخت بشورم ساعت 02:02 بامداد به وقت محلی.(رخت ها خیلی تمیزه با ماشین لباس شویی نمیشه شست و کار هر کسی نیس.خلاصه تخصصیه[bamazegi])
خدا قبول کنه.
بای...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
این پریای ما خوابش میومد ولی نمیخواست بخوابه میدونستم به کامپیوتر علاقه داره حالا رو پام نشسته همینطوری زل زده به مانیتور و خواب که هیچ همه چیز رو فراموش کرده انگار نه انگار که قرار بود بخوابه فقط سرش رو تکون میده فقط میخواد همه چیز رو بفهمه والبته دوست داره مثل جاروبرقی همه رو بخوره.امیدرام همه خوب و خوش باشن پریا هم بزاره به بقیه کاره بپردازیم انشاالله[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پریروز چهارشنبه سوری پر خاطره ای داشتیم [labkhand]
امروزم به عنوان آخرین روز سال نود و سه فوق العاده بود، شاید هیچ اتفاقی انگار نداشت
ولی در واقع یک دنیا اتفاق داشت
همدم خوب بهترین نعمته... ان شاء الله که همتون در سال جدید یک همراه خدایی داشته باشید. [dooa]
[golrooz][golrooz][golrooz]