چیز ها دیدم در روی زمین : کودکی دیدم، ماه را بو می کرد
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پر پر میزد
نردبانی که از آن، عشق میرفت به بام ملکوت ....
سهراب سپهری
نمایش نسخه قابل چاپ
چیز ها دیدم در روی زمین : کودکی دیدم، ماه را بو می کرد
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پر پر میزد
نردبانی که از آن، عشق میرفت به بام ملکوت ....
سهراب سپهری
ان درختی که فراسوی افق های تب الود نگاهم را پر میکرد
وطنین تپش جان جوانم را
به ترنم های نم نم باران بهارانش می امیخت
از تگرگ ناگاه
برگ وبارش ریخت
برگ و بارش ریخت
رضا مقصدی
دیگر بازنخواهی گشت میدانم
تبر به ریشه عاطفه زده ام
دنیایم صاف صاف بود
لیک نمیدانم چرا امروزها وارونه گردیده؟!
حسادت یا خساست ..؟!!اسمش را هر چه میخواهی بگذارمن میخواهم تـو؛ فـــقـطـ عــزیز دل من باشی..!
- - - به روز رسانی شده - - -
وقتی پیشه ات مهر باشدسرمایه ات پول نیستآبی ست که به تشنه ای میدهییا نانی که به گرسنه ایحتی !دانه ای که به پرنده ای…
وقتی حصار غربت من تنگ می شود
هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود
از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
شبانگاهانِ بیداریمیان جنبش احساسخیالم می کِشَد سوییشبیه مَدِ دریاها
فرقی ندارد آشیانی هست یا نه …در چشم گنجشکی که جفتش مرده باشد
کاش زندگی از آخر به اول بود…پیر بدنیا می آمدیم…آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیمسپس کودکی معصوم می شدیم و درنیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم…
- - - به روز رسانی شده - - -
گفتی دلت دریچه ی تاریک و کوچکی ستروزی همین دریچه مگر لانه ات نبود؟این هیزم شکسته که بر شانه میبریتنها درخت باغچه ی خانه ات نبود