مثلا سال ها بعد دیگر برای داشتنت پافشاری نمی کنم !!
نه دلتنگ صدایت می شوم
و نه دلتنگ آغوشت
خیلی که دلم می گیرد
یک نخ سیگار روشن می کنم
دست هایم را داخل پالتوام می گذارم
و بدون هدف در خیابان ها قدم می زنم ...
نمایش نسخه قابل چاپ
مثلا سال ها بعد دیگر برای داشتنت پافشاری نمی کنم !!
نه دلتنگ صدایت می شوم
و نه دلتنگ آغوشت
خیلی که دلم می گیرد
یک نخ سیگار روشن می کنم
دست هایم را داخل پالتوام می گذارم
و بدون هدف در خیابان ها قدم می زنم ...
من فقط میتونم نگران باشم
ولی دل نگرانی هام معنی دیگه ای پیدا میکنن
من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "
ولی نمی دانم چرا ...
خیلی ها ...
و حتی خیلی های دیگر ...
می گویند :
... ... " این روز ها ...
دوست داشتن
دلیل می خواهد ... "
و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده
دنبال گودالی از تعفن می گردند...
اما
من " سلام " می گویم ...
و " لبخند " می زنم ...
و قسم می خورم ...
و می دانم ...
" عشق " همین است ...
به همین سادگی ...
روزگار غریبیست !
هرکس با غمی آمیخته شده و برای شادی و خنده بازاری نیست
کسی نمیداند پایان این درد را ؟
شاید باید آرام به یاد آرزوها و حتی یک لبخند زیبا از هر آنچه هست گذشت!!!
حال امروز من یعنی یک قدم از افسردگی آن طرف تر
حتی وقتی میخندم
منظورم چیز دیگریست
درونم غوغاست
ساده میشکنم
با یک تلنگر کوچک
این گونه نبودم..!!شدم...!!!
خیلی خسته ام
خسته از سنجیدنم
دل درست میگه یا عقل؟؟؟
کدوم طرف برم؟؟؟
موندم تو دوراهی
ای کاش غیر دل و عقل یه چیز دیگه هم داشتم
تا از این نبرد هرروز که با خودم دارم خلاص میشدم.
آزاد شو از بند خویش ، زنجیر را باور نکن
اکنون زمان زندگیست ، تأخیر را باور نکن
حرف از هیاهو کم بزن ، از آشتی ها دم بزن
از دشمنی پرهیز کن ، شمشیر را باور نکن
خود را ضعیف و کم ندان ، تنها در این عالم ندان
تو شاهکار خلقتی ، تحقیر را باور نکن
" بـــــر روی بــــوم زنــــــدگی هـــــرچــیــــــــز میـــخــــواهی بـــکـــش"
"زیبا و زشتش پای توست ، تقدیر را باور نکن"
تصویر اگر زیبا نبود ، نقاش خوبی نیستی
"" از نــــو دوبـــــاره رســـــم کن ، تصــــویر را بــــاور نــــکن ""
خالق تو را شاد آفرید .. آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو .... زنجیر را باور نکن .....
حسن باران این است
که زمینی ست،ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید...
و تراژدی غمانگیز انسان این است که آنچه هست، نباید باشد
و آنچه باید باشد، نیست و همه حرفها همین است وهمهی دردها همین جا است.
درد روح این است و این است که: «انسان شقایقی است که با داغ زاده است.»