من اگر دختر نفرین شده ی اندوهم
یا که از نسل گلی هرزه میان کوهم
تو هم آن آدمک چوبیه پیمان شکنی
که فقط لایق آتش زدنی
نمایش نسخه قابل چاپ
من اگر دختر نفرین شده ی اندوهم
یا که از نسل گلی هرزه میان کوهم
تو هم آن آدمک چوبیه پیمان شکنی
که فقط لایق آتش زدنی
خائن بودن که راحته !
یه کار سخت تر مثلِ وفادار بودن و امتحان کن . . . !
عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا
شوخی بود !
حالا… تو بی تقصیری! خدای تو هم بی تقصیر است!
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم…!
یک متن سـاده را
صد بار می خوانـم
و هیچ نمی فهمم اش!
نگـو که رفتنت
عوارضی نداشت…
من ـ بـــی تو
فـقط یک ضمیـــر ساده و تنهاست…
که دست و دلش به هیـــچ کاری نمی رود…
کلنگ و تیشه ام را آورده ام…
تو بگو کدام کوه؟!
فقط کمى شیرین باش…!
یکی داشت و یکی نداشت
اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم
یکی خواست و یکی نخواست اونی که خواست تو بودی و اونی که بی تو بودن رو نخواست من بودم
یکی اورد و یکی میاورد اونی که اورد تو بودی و اونی که بجز تو به هیچکی ایمان نیاورد من بودم
یکی موند و یکی نموند اونی که موند تو بودی و اونی که بدون تو نمی تونست بمونه من
یکی رفت و یکی نرفت اونی که رفت تو بودی و اونی که بخاطر تو تو قلب هیچکی نرفت من
ســــــــــــــــــــــــ ــلام به همه ی دوستان که به این تاپیک سری هم میزنند
این نوشته ی خودمه خوشحال میشم نظرتونه درموردش بدونم
خستــــــــــــه امخسته ام از آدم هایی که تنها به خودشان فکر میکنند
آدم هایی که تنها حق را به خو دشان میدهند وبه تویی
که در همه ی لحظات در کنارشان بودی
حتی گوشه چشمی ندارند
وبیشتر این خسته ام میکند که تو
همچنان وفا دار ماندی
وفادار ماندیو تحمل میکنی این بی محلی هارا
این خودخواهی هارا این بی توجهی هارا
میدانم چرا ؟,
چون وحشتی که از تنهایی و
تنها ماندن داری مانعت میشود
مانعت میشود که یک بار حداقل برای یکبار هم که شده حرف دلت رابزنی
حرفی که سالها در دلت مانده وخوردت میکند
ازدرون میسوزاندت.,عذابت میدهد
اما میترسی
میترسی از تنهاماندن وتنها شدن
میترسی بگویی واین آدم ها تنهایت بگذارند
برای یکبار هم که شده بگو
بگو وخودت راخلاص کن
اشکال ندارد که تنهایت میگذارند
بگو رفیق حداقل دیگر پیش دل واحساست شرمنده نمیشوی
بگذار این آدم ها به خودشان بیایند
حداقل برای یکبار هم که شده بگو
بگو وخودت راخلاص کن
بي حاصل عمر من كه شيارش نمي زني اي سايه ي ثقيل! كه گا وآهن مني ! هيچ از كشيدن تو خطي بر زمين نماند پادر هواتراز پركاهي وصد مني! گرد سياه پوشي و شايد سواره اي جامانده از هزيمت اردوي دشمني بخت كدام دختري وبختك كه اي؟ كي؟ خانه ي خراب كه را مشت مي زني؟ گويند: " مي زنيم به تيرش"ولي جهان در تيررس نشانده مرا وتو ايمني *** اما نه !اين همه كه شمردم زروز توست دارم هنوز با تو يكي حرف گفتني : من باكسي برادر جاني نبوده ام جانم به لب رسيده از اين خيل ناتني شب ها كه نيستي كه پناه آورم به تو! اي سايه! توبرادرك جاني مني!
وقتی تو نیستی ...
شادی کلام نامفهومی ست !
و " دوستت میدارم " رازی ست
که در میان حنجره ام دق میکند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا ... به تو معتادند ...