آه چه دردیست که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
نمایش نسخه قابل چاپ
آه چه دردیست که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست/ ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست
تو ای پری کجایی؟ که رخ نمی نمایی...
از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی
یار گرفته ام بسی ، چون تو ندیده ام کسی
شمع چنین نیامده ست، از در هیچ مجلسی
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش / میسپارم به تو از دست حسود چمنش
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هرکه دل بردن او دید و در انکار من است
تا توانی رفع غم از چهره غمناک کن / در جهان گریاندن آسان است ، اشکی پاک کن
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی ، حالا چرا؟؟
الا ای آهوی وحشی کجایی / مرا با توست چندین آشنایی
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زره ناسره بفروخته بود